چقدر پول کافی است؟
پول همواره گریبانگیر من بوده است. بعد از صرفهجویی و پسانداز در دهه بیست زندگیام، درحالیکه برای حفظ کسبوکارم هم تقلا میکردم، انصافا اکنون باید وضعیت مالیام روبهراه میشد، اما هرگز چنین احساسی نداشتم. من پنج صبح که از خواب بیدار میشدم، مغز من از فکر آینده به سروصدا میافتاد که مثلا «اگر بعد از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، تمام کسبوکارم نابود شود، چه؟»، «زمانی که پیر شوم، از من چه باقی خواهد ماند؟» و ...
هزینه روانی
نزد «کلی هیرن»، مشاور مالی که کمک حال من است، ناله میکنم که: «اگر فقط یک شبکه امن داشتم!»و میگویم: «آن وقت میتوانستم آرام باشم و از زندگی لذت ببرم!»
این مورد برای من ریشه بسیاری از مشکلاتم است. والدین من به سختی خودشان را سر پا نگه داشته بودند و معلوم بود که نمیتوانستند به من کمکی بکنند. گمان کنم این مسئله روی روان من هم تاثیر عمیقی گذاشته بود. بزرگشدن با احساس تنهایی، مرا نهفقط نسبت به پول، بلکه در مورد سبک زندگی و خطرهایی که باید میکردم، محتاط کرده بود. آیا باید در محل کار، نظرم را میگفتم؟ اگر اخراج میشدم، چه؟ مبادا خدایناکرده کارت را فدای سفر کنی و از زندگیات لذت ببری؛ مگر دیوانه شدهای؟»
زیاد طول نکشید که هیرن به ترس وجودی من پی برد: من همیشه میترسیدم که تا بیخانمانشدن تنها چند قدم فاصله داشته باشم! او با این ترس آشنا بود، چون به افراد ثروتمندی مشاوره داده بود که تاکنون هرگز افکار فقیر خود را دور نریخته بودند. او میگوید: «در نهایت مسئله پول نیست؛ وقتی واقعا پای احساسات در میان باشد، هزینه بیشتری خواهی کرد.»
نخستین تمرین این بود که درباره پدر و مادرم و نگرشی که نسبت به پول داشتند، بنویسم و دریافتم که طرز فکر من، نه در واکنش به آنها، بلکه کپیبرداری از همان طرز فکر است. برخورد من با پول، آنطور که به نظر میآمد، نه یک واکنش منطقی در مواجهه با خطر، بلکه رفتاری آموختهشده بود. پدرم، اگر چه شغل ثابتی داشت، اما همیشه به نظر می رسید در حد یک زندگی بخورونمیر و نه تجملاتی است.
او عقیده داشت که پول با جانکندن بهدست میآید و نباید خرج چیزهای بیهوده شود. این طرز فکر که پول برای لذتبردن است، برای ما بیگانه بود و فهمیدم هنوز هم همینطور است. من همیشه به قناعتپیشگی خودم افتخار میکردم، اما آیا زیادهروی نکرده بودم؟
جستوجو کردم تا ببینم پول برای من چه چیزی به ارمغان میآورد و پاسخ این سوال، اطمینان و امنیت بود. هیرن پرسید که دیگر چه چیزهایی در زندگی به تو احساس امنیت میدهند؟ او پیشنهاد کرد این سوال را یک تمرین در نظر بگیرم و با آن مراقبه انجام دهم.
من متوجه شدم خیلی چیزهای دیگری هم هستند: استعدادها و مهارتهایم که با آنها امرار معاش میکردم، دوستان و اعضای خانوادهام که از نظر عاطفی مرا حمایت میکردند، پساندازهایی که برای روز مبادا کرده بودم، ابتکار و خلاقیتی که مرا از دورانهای سخت، مثل دوره بیکاری، رد کرده بودندو ...
ارزشهایی که مادی نیستند
این مراقبهها تاثیر فوری و شگرفی داشتند. من احساس کردم اضطرابم از بین رفت و در پس آن، ذخایر بیپایانی از قدرت و استعداد نمایان شدند؛ همان ابزاری که مرا تا این نقطه از زندگی آورده بودند. هیرن سرش را به نشانه تقدیر تکان داد و گفت: «ترس تو از خیلی جهات به تو خدمت کرده است. در امان و آگاه بودهای و شغلی دستوپا کردهای، اما دیگر لازم نیست از موضع ترس عمل کنی.»
او پیشنهاد کرد به مراقبه ادامه دهم و خودم را در مسیر مسائل غیرمالی که به من احساس اطمینان و امنیت میدهند، قرار دهم: «چون به این ترتیب، برای تدارک آنها پول بیشتر بهتنهایی کفایت نمیکند!»
بعد باید نگرش «کافیبودن» را جایگزین افکار فقیرم میکردم. هیرن میگوید: «مردم درباره فراوانی حرف میزنند، اما همین که به عنوان قدم اول از «کافینبودن» به نگرش «کافیبودن» خیز برداری، خوب است.» ثروت من را بررسی کردیم و هیرن میگفت که این برای واقعبینی و تبدیل ترس به حل مسئله، لازم است.
چه کمبودی در زندگی من وجود داشت؟
یکی از نتایج احتیاطکردن من این بود که ذخیره مالی خوبی داشتم و در دهه بیست زندگی خود، آنقدر پول جمع کرده بودم که بتوانم ودیعه یک واحد آپارتمان را بدهم و بهجز وام دانشجویی و کرایه خانه، هیچ بدهی دیگری نداشتم. هیرن چند تمرین برای من تدارک دید. من باید تمام مخارجم (هزینه مربوط به منزل، تعطیلات و غیره) را فهرست کرده و آنها را در سه ستون قرار میدادم: حداقل موردنیاز برای زندهماندن، خرجهای متوسط و هزینههای رویایی. این کار تاثیر فوقالعاده ای داشت، چون میتوانستم هر آنچه را که واقعا دوست داشتم، تصور کنم؛ چیزهایی که همواره غیرممکن به نظر میرسیدند.
یکی از اولین اعتراضهای من به هیرن این بود که بهجای اقامت در یک هتل ارزان، میخواستم تعطیلاتم را همانطورکه دلم میخواست، بگذرانم. مشخص شد که خواستههای من در حد متوسط بودهاند: میخواستم با دوستانم یک ویلا در یونان رزرو کنم و هزینه آن بیشتر از پولی میشد که برای تعطیلات کنار گذاشته بودم! هیرن از من پرسید که بودجه تعطیلاتم قرار است از کجا تامین شود؟ آیا بر اساس توان مالیام بوده یا بیحسابوکتاب است؟ و من فهمیدم که مورد دوم صحیح است.
او توضیح داد که من به یک توافق مالی رسیدهام و این قرارهایی که درباره خرجکردن با خودمان میگذارم، اغلب ناخودآگاه هستند و باید موشکافی شوند. من متوجه شدم که معادله تعطیلات را برعکس رفتهام و بهجای «چه کاری میتوانم بکنم تا تعطیلاتم ارزانتر دربیاید؟»، با «میخواهم در تعطیلات چه کاری انجام دهم؟ چقدر هزینه برمیدارد و چگونه باید از پس آن بربیایم؟» شروع کرده بودم.
هیرن سپس به روشهایی که با آنها احساس تنگدستی را در زندگیام حفظ کرده بودم و چگونگی تغییر آنها، نگاهی انداخت. من بهصورت قراردادی کار میکنم؛ یعنی هرازگاهی دستمزد میگیرم که مستقیما به حساب پساندازم واریز میشود. من ماهانه مقدار پول موردنیاز برای پرداخت قبوض را به حساب فعلیام انتقال میدادم و هر هزینه اضافی مانند لباس، غذای بیرون و برنامه تعطیلات به معنای برداشت پول بیشتر از پساندازم بود. تعجبی نداشت که احساس فقر میکردم! بهجز نیازهای اولیه، من هیچ پولی را خرج خودم نمیکردم! پس متعهد شدم که مبلغ مشخصی را برای تفریح کنار بگذارم.
اما باید آن را خرج چه چیزهایی میکردم؟ هیرن بلافاصله تاکید کرد که من با لذتبردن از پول مشکل دارم و این همان چیزی بود که از پدر و مادرم یاد گرفته بودم؛ پس روی این مسئله کار کردیم که چه چیزهایی به ازاء هزینهای که میکنم، به من ارزش میدهند: چه چیزهایی به من احساس ثروتمندبودن میدهند؟
پاسخ باز هم همان چیزهای ساده است: صرف ناهار بیرون از خانه با دوستان، خرید محصولات ارگانیک با کیفیت بالاتر برای منزل و ... زمانی که خودم را به تماشای تئاتر دعوت میکنم، بهجای خریدن بلیط ارزان و نشستن پشت ستون، صندلی VIP را رزرو کنم. ما متوجه شدیم که من میتوانم با هزینهکردن چند صد پوند در سال، هر آنچه را که میخواهم، داشته باشم. من از پس هزینههای تجملات کوچک برمیآمدم، اگر خودم مانع نمیشدم. طرز فکر من داشت تغییر میکرد و احساساتم درباره پول انعطافپذیرتر شده بود.
ارز
ما به جای بزرگتری نقلمکان کردیم. من میخواستم در کارم خلاقیت بیشتری به خرج دهم و میخواستم در آرزوهایم، آزاد و بلندپرواز باشم؛ درست مانند کسی که ثروتمند است! هیرن از طریق مراقبه مرا با بیست سال بعد خودم روبهرو کرد: در یک خانه سنگی پر از رنگ و هنر بودم و همسر آرام و قانعی داشتم. از او پرسیدم که چه توصیهای برای من دارد و او دستم را گرفت و گفت: «تو به پول احتیاج نداری؛ به شهامت نیاز داری!» بعد از آن، من بهشدت احساس آرامش میکردم و در نهایت میدانستم این آرامش، واقعی است.
***
کلی هیرن، مشاور و رواندرمانگری است که کارگاه هایی مانند «روانشناسی پول: اکتشاف ثروت، ارزشها و خودارزشمندی» را مدیریت کرده است.
مراحل پیشنهادی کلی هیرن برای رهایی از دغدغههای بیاساس مالی به این شرح هستند:
- برای پرورش نگرش «کافی بودن» از خودتان سوال کنید که چه چیزهایی روبهراه هستند. آیا میتوانید قبوض خود را پرداخت کنید؟ آیا زندگی شادی دارید؟ آیا پسانداز یا برنامهای برای کاهش بدهیها دارید؟ بررسی کنید چه چیزهایی روبهراه هستند و بنشینید و آنها را مجسم کنید.
- بهجای یکقرانو دوزارکردن، پول خود را صرف افزایش شادمانیتان کنید: یک فنجان عتیقه یا یک حمام خوب. حرکتهای کوچکی مانند بخشیدن باقیمانده پول قهوه یا کمکهای کوچک به خیریه، پیامی خطاب به خودتان است که پول هست! به این ترتیب کمتر احساس گرفتاری میکنید و بیشتر در جریان دخل و خرج میافتید.
- توافقهای مالی، قرارهایی درباره خرجکردن هستند که با خودمان میگذاریم. این قرار میتواند صرف یک هزینه اتفاقی برای تعطیلات یا نحوه تقسیم مخارج با شریک زندگیتان باشد. فهرستی از معیارهایی که برای خرجکردن مشخص کردهاید، تهیه کنید. آیا میخواهید در آن تغییری ایجاد کنید؟ این اعداد و ارقام از کجا آمدهاند؟ ضرورت داشتهاند یا چیز دیگری بوده است؟ چگونه با این محدودیتهای خودتحمیلی، جلوی لذتهای خود را گرفتهاید؟
- مراقب رسانههای مورداستفادهتان باشید. فضای مجازی میتواند بسیار مسموم باشد. یادتان باشد مقایسهکردن سارق شادمانی است. اگر فضای مجازی احساس حسادت یا بیکفایتی را در شما برمیانگیزد، کمی از آن فاصله بگیرید.
- وقتی به دام بازیهای ذهنی فقیرانه میافتید، مراقب باشید و توقف کنید. طرز فکرتان را زیر سوال ببرید. برای بیرونزدن از افکار فقیر، باید متوجه باشید چه زمانی اسیر الگوهای کهنهای میشوید که ریشه در واقعیت ندارند. آنها را همانطورکه هستند، نامگذاری کنید: «حرفهای محتاطانه مادرم دوباره من را به مدام میاندازد!» و سپس جایگزینی برای آنها در نظر بگیرید.