
ما میتوانیم!
معرفی شرکت ریختهگری «پاک برنز»
قصههای هزارویک شب و شاهنامهای که من در خاطرم هست و همیشه پاپیچ مادر میشدم که «تو رو خدا اون قصه رو باز هم تعریف کن، تو رو خدا مامان بگو فلانی، فلان قصه رو یک بار دیگه برامون بگه...»، اغلب اینطور بود که تو این قصهها 7تا برادر بودند و یک خواهر! من خودم عاشق جوانمردیها و رشادتهای برادرانی بودم که برای محافظت از خواهر دُردانهی خود به آب و آتیش میزدند و بهاصطلاح حاضر بودند خار به چشم اونها برود ولی خاری به پای خواهرشان نرود.
تصور کنید؛ شبیه به افسانه به نظر میرسد و شاید برای خیلی از ما غیرواقعی باشد، اما باور کنید یا نه، این افسانهها هم روزگاری واقعی بودهاند؛ همونطور که من و شما در آینده افسانه خواهیم شد! از قضا، قصهی هفت برادر و یک خواهر، قصهی مورد نظر ما، افسانه که نیست، اونقدر واقعیه که شما میتونید هر وقت که دوست داشتید حتی از نزدیک برید و قهرمانای قصهی ما را ببینید که واقعی واقعی هستند!
دقیقا 30 سال پیش، یکی از هفت برادر که همخدمتی من هم بود، حتی در همون دو سال خدمت که جوونای امروزی معمولا فکر میکنند چون دارند خدمت میکنند، پس نباید دست به سیاهوسفید بزنند، داستان متفاوتی داشت. کافیه فکر کنید 30 سال پیش، وقتی دوستم 18 سال بیشتر نداشت و برادر دوم از یه خونوادهی 10 نفره بود، هرچی کلک بود سوار میکرد و یادمه به صغیر و کبیر تو پادگانی که بودیم شیرینی میداد که یجوری بهاصطلاح امروزیها «جیم» شه. اوایل همه فکر میکردند «غلام» میره که خوش بگذرونه! خیلی طول نکشید، من یکی فهمیدم تمام این رفتنها نه برای تفریح، که برای کار در کارخانهی کوچیک ریختهگری خودشون بود که در گوشهای از جنوب شرقی تهران قرار داشت.
تا همهی اون هفتتا برادر بزرگ بشن و بتونن همگی با هم بخشی از مسئولیت سنگین این کار رو به دوش بکشن، کلی زمان برد، اما در تموم این مدت، این دوست تلاشگر من و برادر بزرگتر و پدر و مادر و همون یدونه خواهر و خلاصه صبوری حتی کوچکترای خونواده بود که تونستن تو این چهل سال گذشته، کنار هم و یار و یاور هم باشن. شک ندارم این کنار هم بودن و تلاش شبانهروزی اونها مهمترین ارزش افزودهی هفت برادران قصهی ما بوده و هست.
خلاصه؛ اگه امروز شرکت عظیم ریختهگری «پاک برنز» یکی از بزرگترین کارخونههای فعال در این زمینهی مهم صنعتیه که افتخار ایران و ایرانی هم هست، و تونستن شعار «ما میتوانیم» رو به بهترین شکل ممکن عملی کنند و به سرانجام برسونن؛ یکشبه و همچون برخی آقایان و آقازادهها، از هوا بر سرشون نباریده!
امروز که از پاک برنز حرف میزنیم، برادرهای کوچک این خونوادهی عظیم هم خودشون از مدیران موفق این گروه صنعتی هستند و اون خونوادهای که هفت برادر داشت که آخر شب همه خسته و کوفته، دور یه سفره جمع میشدند و کنار خواهر و مادر و پدر آرام میگرفتند، امروز هر کدومشون برای خودشون خونوادهی مستقلی ساختهاند و قصهی این مسیر افتخار رو برای بچههاشون زمزمه میکنند. یادمون باشه اگه این هفت برادر تونستند تمام همّ و غمشون رو تو کار بذارند و جلو برن، پشتشون علاوه بر پدر، مادر، خواهر و همسران فداکاری بوده و هستند که تو تمام این چهل سال گذشته یار و غمخوار تمام خونواده بودن!
به سلامتی تکتک اعضای گروه بزرگ پاک برنز، مدیران و تمام کارمندان و کارگران تلاشگرش.
به امید شکوفایی و توسعهی همهجانبهی ایران و ایرانی.


انتقال تروما از طریق نسلها

آنها که رفتند، آنها که ماندند

باورهای مرکزی چیست و چگونه شکل می گیرند؟
