menu button
سبد خرید شما
حِسّش نـــیست!
writer head موفقیت  |  1401/09/23  | 
کافیست برای تحقق این عبارت تلاش کنید

حِسّش نـــیست!


 

یک روز صبح

امروز یک روز جدید است. اینکه چندم چه ماهی است را نمی‌دانم چون حسش نیست بروم و به تقویم نگاه کنم. راستش حتی حسش نیست که از رختخوابم بلند شوم. درست زمانی که شما مشغول شستن تخم‌مرغ‌ها و شکستن با دقت آن‌ها در ماهیتابه‌ هستید تا صبحانه بخورید و درست همان موقع که بعد از سنگینی صبحانه باید بلند شوید و ماهیتابه‌ی تخم‌مرغی‌تان را بشویید، من دستم را دراز می‌کنم و از پایین تختخوابم بسته‌ی نصفه‌ی بیسکوییت مادر را برمی‌دارم و با چشمانی خوابالو آن‌ها را می‌خورم و اتفاقا سیر هم می‌شوم و دوباره می‌خوابم.

امان از دستشویی رفتن‌های صبح! من ماندم در کار خداوند متعال. چه می‌شد اگر کمی دیرتر نیاز به دستشویی رفتن پیدا می‌کردیم؟ به‌نظر من وقتی آدم از خواب بیدار می‌شود باز هم نیاز به خواب دارد. اصلا هرچه بیشتر بخوابد، حالِ بیشتری می‌برد. من که خودم وقتی از خواب بیدار می‌شوم، باید یک‌چُرت بخوابم تا خستگیِ خوابم در برود! آن‌وقت شما نانِ تست فرانسوی درست می‌کنید و با تخم‌مرغ و کره میل می‌کنید؟! چای دم می‌کنید و آن قوری را با تفاله‌های چای می‌شویید؟! تازه باید بعد از آن سینک ظرف‌شویی را هم تمیز کنید که لکه‌های چربی و تخم‌مرغ روی آن نماند. واقعا چطور حسش را دارید؟

یک قرار با دوست قدیمی

من وقتی یک دوست قدیمی که چندسالیست از او خبری نبوده سر و کله‌اش پیدا می‌شود و به من زنگ می‌زند یا پیام می‌دهد، او را بی‌جواب می‌گذارم. آخر چه کاریست؟! می‌خواهد یک ساعت حال و احوال کند و من را سوال‌پیچ کند. شاید هم بخواهد کاری برایش انجام دهم. اما واقعا حسش نیست و ترجیح می‌دهم اصلا وانمود کنم پیام یا زنگش را ندیده‌ام.

حالا کافیست دوست قدیمی شما به سراغتان بیاید! او را دعوت می‌کنید، بیرون می‌روید، حتی پول خرج می‌کنید، پای صحبت‌های او می‌نشینید و خلاصه یک‌عالمه بدبختی جدید وارد روزگارتان می‌کنید. شما چطور حس و حالش را دارید؟ من که تا زنگ یا پیامش را می‌بینم میگویم «حسش نیست» و به لَم دادن خودم پای تلویزیون ادامه می‌دهم!

برگردیم سر جای خودمان!

نمی‌دانم به شخصیتی که در بالا از زبان او صحبت کردم و مطمئنا صدایش را در ذهنتان می‌شنیدید چه احساسی داشتید. شاید جاهایی به او حق می‌دادید و احتمالا خیلی جاها او را سرزنش می‌کردید. اما اصل استدلال او درست به‌نظر می‌رسد. وقتی بعضی کارها ضروری نیستند و سخت هم هستند، چرا باید انجامشان دهیم؟

متوجه هستم که صبحانه خوردن و حتی تمیز کردن سینک ظرفشویی (حداقل چندوقت یکبار!) برای بسیاری از ما ضروری است. برای ما شاید منطقی به‌نظر نرسد که با چشمان نیمه‌باز، ته‌مانده‌ی بیسکوییت مادر را با گلویی خشک به بدن بزنیم و تهش بگوییم «حسش نیست».

متوجه هستم که اگر شب موقع خواب بگویم حسش نیست، مسواک بزنم و این کار را بارها تکرار کنم، ده‌ها برابر باید انرژی و هزینه خرج کنم تا آن دندان‌های لعنتی را درست کنم. اما صحبت من چیز دیگر است. بیایید باهم به اصل استدلال برگردیم و به‌جای آن مثال‌های اشتباه که آن فرد در بالا برای ما زد، مثال‌هایی بهتر و مناسب‌تر قرار دهیم. اصل استدلال این است: چرا باید کارهای غیرضروری و سخت را انجام دهیم؟

حسش نیست‌های منطقی

واقعا شما از معطل ماندن در صف اتوبوس و تاکسی خوشتان می‌آید؟ واقعا لذت می‌برید وقتی باران شدیدی آمده، همه‌جا ترافیک است و هیچ تاکسی گیرتان نمی‌آید؟ می‌بینید تاکسی‌ها از جلویتان خالی رد می‌شوند اما برایتان ترمز نمی‌کنند؟ بله آن‌ها دنبال دربستی‌های گران هستند. اگر همین مسیر را روز قبل با فلان مبلغ می‌بردند، امروز می‌خواهند در این ترافیک سنگین با دو برابر قیمت ببرند! آن‌ها هم باید از زمانشان پول در بیاورند. شما در بهترین کشورهای دنیا هم که بروید، در هنگام ترافیک و باران شدید، قیمتشان دوبرابر می‌شود.

اما بیایید فرض کنید تاکسی جلوی شما ایستاد. شیشه را پایین کشید و گفت: «خانم کرایه‌اش می‌شود ۵۰۰ هزار تومان» و فرض کنید شما به او جواب مثبت دادید. درب ماشین را باز کردید، داخل ماشین نشستید، آدرس را به راننده دادید، نگاهی به داخل کیف‌پول پر از تراول‌چک و چندین کارت بانکی‌تان کردید و هدفونتان را گذاشتید داخل گوشتان. تا برسید با ریلکس کردن به‌همراه موزیک و صحبت تلفنی با دوست صمیمی‌تان زمان را گذراندید و اتفاقا از قطرات باران روی شیشه بسی لذت بردید و چندین عکس هم گرفتید و در اینستاگرامتان استوری کردید! این اتفاق به‌نظرتان چطور می‌رسد؟ احمقانه یا منطقی؟ من در ادامه نظرم را خواهم گفت.

احمقانه را من و تو تعریف می‌کنیم

چندسال پیش برای تعویض پلاک ماشین جدیدم به مرکز تعویض پلاک رفتم. یک کافه‌ی خیلی کوچک آنجا بود و من رفتم و برای خودم یک لیوان چای گرفتم. همان موقع یک پسر جوان که کوچه بازاری صحبت می‌کرد از من پرسید: «چایی رو چند حساب کرد؟» در جواب گفتم: «۵۰۰تومان.» قیافه‌اش دیدنی بود! رنگ از رویش پرید و متعجب به دوستش گفت: «۵۰۰تومن پول چایی داده!!»

قطعا من از نظر او یک احمق بودم که ۵۰۰تومان (با پولِ آن زمان!) پول چای داده بودم. چای برای او در قهوه‌خانه‌های محله بیشتر از ۵۰تومان آب نمی‌خورد و به‌نظرش احمقانه می‌آمد که کسی اینقدر پول چای بدهد. اما به‌نظر شما هم احمقانه بود؟ مثلا اگر شما با دوستتان به کافه‌ای بروید و ۴۰هزار تومان پول یک فنجان قهوه بدهید، کار احمقانه‌ایست؟ بگذارید این‌طور بپرسم: «اگر به کافه‌ای بروید و ۱۵۰هزار تومان پول قهوه بدهید، کار احمقانه‌ایست؟»

اگر نام این افراد که با پول و درآمد خودشان به کافه‌های گران قیمت می‌روند و بلیت گران هواپیما و فلان هتل می‌گیرند را احمق می‌گذارید، من ترجیح می‌دهم یک احمق باشم! و جالب است که این احمق‌ها در کار، درآمدزایی، ارتباطات و میزان رفاه، از دیگران یک سر و گردن بالاترند.

احمقانه بودن یک خرج، یک خرید و یک پرداخت را میزان رفاه مالی ما تعیین می‌کند. در یک مدرسه غیرانتفاعی گران‌قیمت، یک کفش یک‌میلیون تومانی زیاد به چشم نمی‌آید، اما اگر به حاشیه‌های شهر سری بزنید، می‌بیند که خانواده‌هایی با ماهانه کمتر از یک‌میلیون تومان روز و شب سپری می‌کنند. قطعا خرید آن کفش از نظر آن‌ها بسیار احمقانه ‌است.

حسش نیست رمز موفقیت است

جالب است بسیاری از افرادی که اطراف ما هستند و به چشم ما از نظر مالی موفق می‌آیند انسان‌هایی تنبل هستند! آن‌ها حسش را نداشتند در صف اتوبوس بایستند؛ پس، از فکرشان کمک گرفتند و به شکل دیگری تلاش کردند تا با یک اشاره، تاکسی دربست با دوبرابر قیمت بگیرند. آن‌ها حسش را نداشتند در یک سفر خارج از کشور به اقامتگاه‌های ارزان به‌دور از سرگرمی‌های شهر بروند و با بدبختی خودشان را به ویترین‌های فروشگاه‌ها برسانند و در آخر هم ارزان‌ترین غذاها را بخورند. پس آستین بالا زدند و در جایگاهی قرار گرفتند که همراه پرواز خارجی خودشان یک هتل پنج‌ستاره هم رزرو می‌کنند.

نکند فکر می‌کنید تمام صدها میلیون‌نفری که در جهان در هتل‌های پنج‌ستاره اقامت دارند، افرادی مُفت‌خور، دزد و رانتی هستند؟! اگر این‌طور فکر می‌کنید، باید کمی بازاندیشی کنید و اگر این‌طور فکر نمی‌کنید، باید راهی بیابید تا خودتان را از شر کارهای سختی که با رفاه مالی حل می‌شوند، خلاص کنید. خیلی‌ها دقیقا وضعیت شما را داشتند و امروز وضعیتی متفاوت را تجربه می‌کنند.

استانداردهای خودتان را بالاتر ببرید و نام خیال‌پردازی‌های خودتان را ولخرجی نگذارید. هر وقت با کارهای سخت روبه‌رو شدید، بگویید «حسش نیست، اما اگر لازم باشد انجامش می‌دهم ولی یک روز از شرش خلاص خواهم شد.» حالا کافیست برای تحقق این عبارت تلاش کنید!

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

اشتراک گذاری

blank image

Bahar

1401/10/12

بسیار عالی

دیدگاهتان را بنویسید

footer background