در خدمت هدفت باش
تصور کنید اول صبح از خواب بیدار میشوید و در کنار عزیزانتان یا همراه با کتاب موردعلاقهتان، صبحانه فوقالعادهای نوش جان میکنید و راهی محل کارتان می شوید و تازه یادتان میآید که با اعضای تیم خود جلسه دارید. اولین چیزی که در دستور کار قرار گرفته، این است که چرا یکی از پروژههایی که روی آن کار میکنید، چند هفته عقب افتاده است! تا این لحظه با تمام اعضای تیم خوب کار کردهاید، اما چه هدفی دارید؟ من این سوال را از هزاران نفر پرسیدهام و تعداد زیادی از آنها پاسخ مفید و مثبتی داشتهاند. هدف آنها درک متقابل، مشاوره، توصیه و برداشت از حرف یکدیگر بوده است.
به داستان اول برگردیم؛ اگر صبحتان را اینچنین فوقالعاده آغاز نمیکردید، چه؟ اگر بهخاطر اینکه ساعت زنگ نزده است، بهجای یک صبحانه عالی در کنار عزیزانتان، دیر از خواب بیدار میشدید، چه؟ اگر یکی از اعضای تیم، مضطرب و آشفته باشد، چطور؟ اگر یکی از آنها قبل از شروع جلسه جلوی رئیس به شما اهانت کرده بود، چه؟ آن وقت هدف شما از برگزاری جلسه چه میبود؟ آیا واقعا هدفتان با نتایجی که میخواستید، مطابقت داشت؟
اگر با خودتان روراست باشید، احتمالا اعتراف میکنید که دیگر هدفتان آن چیزی نخواهد بود که از اول میخواستید با شادی آن را با دیگران در میان بگذارید. این احتمال وجود دارد که حتی هدف جلسه همان لحظه تغییر کند. هدفتان دیگر آن هدف سودمندی که قرار بوده است در طولانیمدت نتایج دلخواه را به خودتان، روابطتان و دیگران بدهد، نیست؛ در عوض یک هدف کوتاهمدت است که برای چند دقیقه به شما احساس خوبی میدهد، اما هیچ ارتباطی با چیزهایی که برایتان اهمیت دارند، ندارد.
مشکل اینجاست که ما اغلب برای رسیدن به هر هدفی، بهجز چیزی که خواهان آن هستیم، بسیار تضمینشده و مطمئن رفتار میکنیم و بدتر اینکه از این بابت احساس فوقالعاده خوبی داریم و به خودمان میگوییم علت رفتار بد دیگران، شخصیت و انگیزه خودشان است؛ درحالیکه رفتار آنها حاصل شرایط بیرونی است. اگر آنها دیر میکنند، حتما بینظم هستند و احترام نمیگذارند، اما من اگر دیر کنم، در ترافیک ماندهام. این همان تعصبی است که اجازه میدهد با رفتار بد خودمان کنار بیاییم و بهانه لازم را به ما میدهد. بهانه برای شما خوب و برای دیگران بد است؛ پس مجبور نیستید رفتار شایستهای داشته باشید.
به این فکر نکنید که طرف مقابل چه لیاقتی دارد؛ ببینید حق خودتان چیستو شما چه نتیجهای را میخواهید؟ این همان چیزی است که باید بر رفتار شما حاکم شود. پس چگونه میتوانید هدف و منظور دیگران را بفهمید؟ نمیتوانید! شما نمیتوانید ببینید در فکر دیگران چه میگذرد؛ پس بر اساس کاری که انجام میدهند و آنچه از زبان آنها میشنوید، استنباط میکنید. بنابراین به گفتار و اعمال آنها بستگی دارد که ما چگونه رفتارشان را از فیلترهای خود بگذرانیم و برداشت کنیم. مشکل اینجاست که دیگران هم با ما همین کار را میکنند و به همین علت رفتار ما حاصل شخصیت، درونمایه و هدف خودمان است، نه فقط خواب بد شبانه یا سردشدن قهوه و شنیدن اخبار ناراحتکننده.
ممکن است منظور و هدف خوبی داشته باشیم، اما زیر فشار استرس چطور؟ اگر قرار باشد مردم تنها بر اساس رفتار ما تصمیمگیری کنند، درباره هدف ما از سخنرانی چه فکری خواهند کرد؟ آنها ذهن شما را نمیبینند؛ پس بر این باورند که رفتارتان بازتاب شخصیت و هدفتان است. اهمیتی ندارد که درست فکر میکنند یا غلط؛ برداشتی که دارند، مهم است.
شما معمولا میخواهید مردم هدف طولانیمدت و خوبتان را بدانند. یک راه این است که روی چیزی که واقعا میخواهید تمرکز کنید تا رفتارتان بازتاب همان باشد. بله؛ مسئله خودآگاهی است و همانقدر که ساده است، دشوار نیز هست. مثلا شاید بخواهید همه، شما را آدم دردسترسی بدانند و هدفتان همین باشد، اما بعد متوجه میشوید اعضای تیم شما را رئیسی میدانند که بیشازحد صمیمی و خودمانی است. آنوقت میتوانید رویه خود را عوض کنید و همانطوری رفتار کنید که دوست دارید شما را آنگونه بشناسند.
به سناریوهای زیر نگاهی بیندازید و حدس بزنید چطور پیش رفتهاند:
- مشتری با تولیدکننده تماس میگیرد و میگوید: «باید با هم حرف بزنیم؛ همین الان به من زنگ بزن.»
- عدهای پیرامون موفقیت استعدادها جلسه گرفتهاند. یکی از اعضا میگوید: «من سر در نمیآورم که چطور اسم ماریا در لیست افراد بااستعداد است؟» و یکی دیگر از اعضا حرف او را قطع میکند و میگوید: «او هم به اندازه بقیه حق دارد در این فهرست باشد و نمراتش سال گذشته فوقالعاده بوده است.»
هیچ کدام از مکالمات فوق خوب پیش نرفتهاند و در هر دو مورد، هدف دچار سردرگمی شده و افراد طرز فکر مثبتی درباره آن نداشتهاند و در نتیجه غمگین، عصبی و دلخور شدهاند. خب چه اتفاقی افتاده است؟
در مورد اول، تولیدکننده عصبی شده است، چون فکر کرده احتمالا مشتری ناراضی است. او گمان میکند هدف مشتری شکایتکردن است و حالت دفاعی به خود میگیرد. در واقع مشکل از مشتری بوده و پس از مشاجره فراوان با رئیس خود، با تولیدکننده تماس گرفته تا بداند جریان از چه قرار است. هدف او تحقیق و بررسی، و نه شکایت و سرزنش، بوده است.
در مورد دوم، مربی گمان کرده است آن عضو تیم حق ماریا را برای قرارگرفتن در لیست زیر سوال برده و به شدت واکنش نشان میدهد؛ اما در واقع آن شخص پیشنهاد کرده که اسم ماریا در فهرست دیگری با فرصتهای بیشتر برای دسترسی به افراد مجرب قرار گیرد.
افرادی که در این گفتوگوها شرکت میکنند، میگویند هدفشان توسعه تیم، درک مشکلات و اطمینان از اجرای قانون بوده است، اما باز هم از کلام آنها سوءبرداشت شده و گفتوگو سختتر میشود. برای اینکه کمتر به دام این مشکل بیفتید، اصول زیر را دنبال کنید:
- هدف خود را شفاف و صریح بیان کنید: گاهی اوقات به نظر میرسد چنان از عدمپذیرش دیگران مطمئن هستیم که ترجیح میدهیم به آنها نگوییم واقعا چه هدفی داریم. به طرف مقابل بگویید که چه نیتی دارید و جایی برای شک و تردید باقی نگذارید. اگرچه شاید حرف شما را باور نکنند، اما ممکن هم هست باور کنند؛ مخصوصا اگر حقیقت را بگویید. ارزش امتحانکردن را دارد. همان ابتدای گفتوگو نیت خود را بیان کنید تا همه هدف نهایی شما را به یاد داشته باشند. بشنوید و شنیده شوید.
- اگر هدف مثبتی ندارید، پس اصلا چرا گفتوگو را ترتیب دادهاید؟ هدف نهایی شما این است که بشنوید و شنیده شوید. باید آنچه فهمیدهاید را در میان بگذارید و قابلیت و عواقب احتمالی آن را مطرح کنید. باید گوش کنید تا بدانید چرا اوضاع اینگونه است و با طرف مقابل برای بهترشدن آن تلاش کنید. اینها خواستههای منطقی هستند؛ پس چرا نباید آنها را با دیگران در میان بگذارید؟ چرا نمیگویید «میخواهم بدانم»، «میخواهم تصمیم بگیرم»، «میخواهم تاکید کنم»، «میخواهم توضیح دهم» و...؟
- میترسید مسئولیتی گردنتان بیفتد؟ میترسید مجبور شوید همان طوری که از دیگران میخواهید، خودتان رفتار کنید؟
- پیگیر و منسجم باشید: عدم پیگیری دیگران را عصبانی میکند! اگر انسجامی بین رفتار شما در یک موقعیت با موقعیت دیگر نباشد، زنگ خطر به صدا درمیآید. اگر میخواهید حرفتان را باور کنند، باید تمام مدت در رفتارتان ثبات داشته باشید یا برای بیثباتی خود توضیح مشخصی ارائه دهید. شاید خواستهای غیرمنطقی باشد؛ وقتی میبینید اطرافیان همگی رفتار بیثباتی دارند؛ اما این مسئله خودشان است و آنچه اهمیت دارد، شما هستید و نتایجی که میخواهید.
شاید ما آنچنان حواسمان به بیثباتی درونی خودمان است که متوجه نیستیم دیگران ما را بر اساس رفتارهایمان قضاوت میکنند. نمیدانیم که چقدر مهم است رفتار ما با آنچه به زبان میآوریم، همخوانی داشته باشد. هدف شما چیزی است که واقعا در طولانیمدت میخواهید، اما آنچه از شما برداشت میشود، رفتاری است که از خودتان نشان میدهید. برای دستیابی به یک گفتوگوی موفق، ببینید چطور میتوانید این دو را در یک راستا با هم هماهنگ کنید.