فضيلت اخلاقي چيست؟
آیا اخلاق بر موفق شدن تاثیر دارد؟
تا امروز صحبتهاي زيادي درباره تاثير اخلاق بر موفقيت شده است. از خوانندگان عزيزي كه تا امروز و با بيش از هفتاد مقاله به اين باور نرسيدهاند كه اخلاق بر موفقيت تاثير دارد و هنوز هم اين مقالات را دنبال ميكنند سپاسگزارم كه در کمال ناباوري هنوز ما را همراهي كردهاند و اعتراف ميكنم بيش از اين كاري از دستم ساخته نيست. مشتاقانه نگاه گرمشان را روي سطور مقاله احساس ميكنم و هميشه منتظر نظرات مفيدشان هستم، اما در اين مقاله روي سخنم با دوستاني است كه باور كردهاند اخلاق بر موفقيت تاثیر میگذارد و آن را تجربه كردهاند. كمكم وقت آن رسيده است كه كمي تخصصيتر به مبحث اخلاق و تاثير آن در زندگي مادي و معنوي بپردازيم. در اين مقاله برای شروع، به اصليترين واژه در اين علم يعني «فضيلت اخلاقي» ميپردازم.
براي اين منظور نياز به مقدمهاي طولاني و چند مثال دارم.
چندي پيش مطلبي از دوستي دريافت كردم كه با كمي تغيير آن را در زير مطالعه ميكنيد:
سوال اول: همفكري خوب است يا بد؟
در گویش روزمره گفته میشود دو فکر بهتر از یک فکر است. اما همواره این عقیده صحیح نیست.
چنانچه افکار بهدرستی با یکدیگر تلفيق شوند، به نتایجی میرسند که هر کدام از آنها بهتنهایی نمیتواند به آن برسد؛ اما در زمانی که افراد دارای استقلال فکری نیستند و تنوع افکار وجود ندارد، همفکری نتیجه عکس دارد.
وقتی که در جمعی، تنها یک نفر میاندیشد، فکر او بر بقیه فکرها چیره شده و تنوع فکری از بین میرود. اتفاق بدی که در اینجا میافتد این است که همعقیده شدن منجر به این میشود که نسبت به درستی آن عقیده، اعتماد بیشازحد ایجاد میشود.
هر چقدر افراد بیشتري بر این عقیده مشترک پافشاری کنند، از حقیقت دورتر میشوند. در این حالت، همفکری نهتنها باعث رسیدن به نتیجه بهتر نمیشود، بلکه منجر به زوال عقلانیت هم میشود.
افسون «خرد جمعی» باعث شده جمعی که مانند هم فکر میکنند، به این نتیجه برسند که عدم اختلافشان، نشانه درستی عقیدهشان است. یکی از معروفترین مصداقهای افسون خرد جمعی، دادگاه سقراط بود که به دلیل اینکه اکثریت هیئت منصفه، سقراط را گناهکار دانستند، او به مرگ محکوم شد.
سوال دوم: خوشبینی بهتر است يا بدبيني؟
خوشبینی و بدبینی هر دو یک نگرش ذهنی هستند. خوشبینی یعنی تفسیر وقایع به گونهای که به نتایج دلخواه برسد و بدبینی عکس خوشبینی است. در نزد بسیاری از مردم، خوشبینی بهتر از بدبینی است زیرا بدبینی منجر به نگرانی، پریشانی و عدم سلامت میشود. اما واقعیت این است که هر دو به یک اندازه از واقعیت دور هستند.
خوشبینی منجر به سادهلوحی میشود و کسی که در خوشبینی مستقر شده است، در مورد حوادثی که ممکن است رخ دهد، تدبیر نخواهد داشت. بدبینی قدرت عمل را میگیرد و بدبین به علت اینکه بدترین احتمالات را در ذهن خویش مجسم میکند، از فرصتهایی که برایش پیش میآید استفاده نمیکند. هر دو صفت هم خوب هستند و هم بد! خوشبینی منجر به اختراع هواپیما شد و بدبینی منجر به اختراع چتر نجات!
***
با خواندن اين دو سوال و پاسخهايشان، كمي به بعضي از باورهاي ذهنيام شك كردم و متوجه شدم كه يك «فضيلت اخلاقي» ميتواند با آنچه نزد عموم مردم خوب و درست به نظر ميرسد، منطبق نباشد.
فضیلت به طور خلاصه به معنی ویژگیهای صفاتی متعادل و دائمی است.
فضایل برخلاف عیوب، خصلتها یا خصوصیتهای اخلاقیای هستند که انسان را به سوی نیکی سوق میدهند. ولی این جمله، فقط از واژه «خصلت» به جای واژه «فضیلت» استفاده کرده و هنوز معنای عملی فضیلت را توضیح نمیدهد. برای این منظور باید فهمید كه فضایل چگونه با اعضای ساختار روحی مطابقت میکنند. دکتر بهرام الهی در كتاب «طب روح»، روح را یک ارگانیزم روحیروانی توصیف میکند که در آن، چهار سیستم یا قوه بزرگ صفاتی (عقل، قوه شهویه، قوه غضبیه، قوه وهمیه) وجود دارد. از ترکیب این سیستمها، ویژگیهای صفاتی به وجود میآیند که اگر به حال خود رها شوند، باعث عدم تعادل کارکردی میشوند و عیوب و نقاط ضعفی مانند غرور، خودخواهی، طمع، حسادت و ... را ایجاد میکنند. هر گاه موفق شویم در کارکرد یکی از ویژگیهای صفاتی تعادلی دائمی ایجاد کنیم، این صفت به چیزی تبدیل میشود که به آن فضیلت میگوییم.
مثلاً سخاوت هنگامی به فضیلت تبدیل میشود که فرد بدون افراط (ولخرجی و اسراف) و تفریط (بخل و خست) بخشش کند. واژه فضیلت مشخصکننده تعادل کارکردی دائمی در یک ویژگی صفاتی است که سبب میشود انسان با در نظر گرفتن آنچه خوب و صحیح است، رفتاری متعادل داشته باشد. فضیلت علاوه بر اینکه سرچشمه نیکی است، برای کسی که آن را کسب کرده، منبع آرامش و خوشی است.
این مفهوم، با اینکه تا حدودی یادآور نظریه ارسطوست، اما به سبب انگیزهای که ما را به سوی کسب فضایل سوق میدهد، از آن متمایز است. گرچه با عمل مکرر به یک فضیلت خاص، آن فضیلت در شخص ایجاد میشود (با رفتاری سخاوتمندانه، فرد سخاوتمند میشود) اما چه عاملی به ما اين انگیزه را میدهد که بهطور مداوم و برخلاف طبیعتمان عمل کنیم و فضیلتی را در خود پرورش دهیم که آن را کسب نکردهایم یا هنوز مستعد آن نیستیم؟ تنها ایمان، یا بهطور دقیقتر میل صادقانه به جلب رضایت مبدأ، به ما امکان میدهد چنین انگیزهای را برای مدت طولانی در خود پرورش دهیم. چنین نیتی به ما امکان میدهد انرژی فراعلی یا انرژی الهی را (که بدون آن عمل مداوم به یک فضیلت غیرممکن است) دریافت کنیم. درباره انگيزه كسب فضيلت اخلاقي، رضايت مبدأ و انرژي فراعلي در مقالات بعدي حتما صحبت خواهم كرد؛ اما صحبت امروز فقط در مورد فضيلت اخلاقي است.
همانطور كه در بالا گفته شد، براي كسب فضيلت اخلاقي بايد با يك نقطهضعف مبارزه كرد و آن را به تعادل رساند (مثل خوشبيني و بدبيني كه هر دو هم خوبند و هم بد!) و اين كار سادهاي نيست. شناخت نقاط ضعف، محل بروز آنها و نحوه مبارزه و محل دقيق تعادلشان كاري بس دشوار و طاقتفرسا ولي امكانپذير است. براي تفهيم بهتر مطلب نياز به يك مثال كاربردي است. گرچه اين مثال كمي مفصل است، ولي طاقت ندارم كه آن را به مقاله بعد موكول كنم. ترجيح ميدهم در اين مقاله به شناخت اولين و مهمترين نقطهضعف يعني «غرور» بپردازم و در مقاله بعد درباره تعادل آن صحبت كنم.
***
تشخیص غرور هم مانند خصوصیات دیگری که در ما حضور دارند و وجودمان را مورد حمله قرار میدهند، کار دشواری است. البته با توجه به بعضی علائم میتوان آن را در خود تشخیص داد. این علائم در اشخاص مختلف به صورتهای کموبیش متفاوت بروز میکند، ولی هیچکس عاری از آن نیست. کافی است در خود فرو رویم تا بتوانیم تمایلات شدیدی را در خود تشخیص دهیم که بنا بر شرایط، به صورتهای مختلف گاه پنهان و گاه مبهم بروز میکنند. غرور شاخ و برگ فراواني دارد که براي شناخت بهتر آن به تشریح دو صفت از آنها ميپردازم.
خودبینی
یکی از خصوصیات خودبینی یا خود را مهم دیدن این است که در این حالت، اهمیتی بیش از حد برای خود قائل میشویم. از لحاظ تئوری میدانم که من یکی از هفت میلیارد انسان روی کره زمین هستم که خود کره بسیار کوچکی در کل کائنات است. ولی در عمل، رفتار و احساسم به گونهای است که گویی مرکز عالم هستم و همه چیز در اطراف من دور میزند. چند مثال از زندگی روزمره نمایانگر این طرز تفکر است.
مثال 1: در محل كار از دوست همكاري بيش از پيش و درست در مقابل من، تقدير و تشكر كردند و از او تعريف ميكنند از بین بینهایت علتی که منجر به این همزمانی شده، کدام یک به ذهنم میآید؟ حتی اگر اعتمادبهنفس کامل هم داشته باشم، باز هم این فکر لحظهای به ذهنم میآید که حتما اين خوبيهايي كه او دارد در من نيست كه در مقابل من اين عمل صورت گرفته است. اگر روان سالمی داشته باشم، فورا منطقیتر فکر میکنم و با خود میگویم: «دلیلی ندارد، حتما اين اشكالات در تو موجود است». با این حال گرایش طبیعی من این است که همه کس و همه چیز را چه موافق و چه مخالف به خودم ارتباط دهم.
مثال ۲: برای هر کسی در زندگی این تجربه ناخوشایند پیش آمده که به دلیلی جلوی دیگران کار مضحکی انجام دهد. حال بیاییم و این احساس خجالت را با احساس خود در آن لحظهای که میشنویم در کشوری دورافتاده زلزله وحشتناکی آمده، مقایسه کنیم. زلزلهای که در آن هزاران نفر جان خود را از دست داده یا در شرایط دشوار در انتظار رسیدن کمک و بیرون آمدن از زیر آوار هستند ولی کمکی هم دریافت نمیکنند. اگر صادقانه فکر کنیم کدامیک از این دو حالت دردناکتر است؟
البته این حالت کاملا طبیعی است و برای حفاظت از خود لازم است. با این حال بررسی آن به ما امکان میدهد از علاقه شدیدی که به خود داریم و تاثیر آن در ایجاد نگرشی نادرست نسبت به اطرافمان آگاه شویم.
خودبرتربینی
موضوع جالبی که غالبا در زندگی روزمره به چشم میخورد این است که وقتی کسی درباره خودش میگوید: «من هیچم!» از این حرف ناراحت و دلخور نمیشود در حالی که اگر فرد دیگری به او بگوید: «تو هیچ هستی!». این حرف باعث ناراحتی و دلخوریاش میشود.
چرا در مقابل انتقادات دیگران چنین عکسالعمل شدیدی نشان میدهیم، در حالی که خودمان اولین کسی هستیم که از خودمان انتقاد میکنیم و حتی اشکالاتمان را جلوی دیگران به زبان میآوریم. پس، آنچه باعث ناراحتیمان میشود محتوای انتقاد نیست، (ولو محتوای آن تأثیر مهمی هم داشته باشد) بلکه شنیدن آن از زبان دیگران است که برایمان ناراحتکننده است.
وقتی کسی از ما انتقاد میکند رنجیده میشویم؛ زیرا شخصیت ما را پایین میآورد و حس خودبرتربینی ما که پایه ارتباطمان با دنیاست را به چالش میکشد. ما نهتنها احساس میکنیم که مرکز دنیا هستیم، بلکه خود را در اوج آن میبینیم و همین سبب میشود از نظرات و انتقادات دیگران برنجیم یا احساس کنیم در اجتماع شکست خوردهایم.
البته منظور این نیست که همه مبتلا به خودپسندی هستیم. مسلما در عمل موضوع پیچیدهتر از این است. مثلا نمیتوانیم منکر این شویم که گاهی افرادی را تحسین میکنیم که از جایگاهی بالاتر از ما برخوردارند، ولی وقتی درست نگاه میکنیم متوجه میشویم که بدون اينكه بخواهيم، شگرد زیرکانهای به کار میبريم تا چنین موقعیتهایی را بهآسانی بپذیریم.
افراد مورد تحسین ما چه از لحاظ فیزیکی چه از لحاظ جایگاهشان در اجتماع، غالبا با ما فاصله زیادی دارند، از این رو ما در معرض مقایسه با آنها قرار نمیگیريم. مثلا افراد مشهور یا کسانی که از لحاظ سن، میزان تجربه، یا موقعیت اجتماعی با ما متفاوتند. حتی قبول برتری کسی که زمینه حرفهای متفاوتی دارد و رقابتی با او نداریم کار سختی نیست. اگر با موسیقی آشنایی نداشته باشم، بهراحتی میتوانم کسی که در این زمینه مهارت زیادی دارد را تحسین کنم. ولی اگر در یک ارکستر ویولون بنوازم، قبول توانایی و برتری ویولونیست دیگر برایم آسان نیست.
مثال دیگر اینکه نزدیکانم را هم میتوانم تحسین کنم، به شرط اینکه موفقیتشان باعث درخشش من هم بشود و مرا خوشحال کند. اگر یکی از دوستان دوران کودکیام ناگهان فرد معروفی بشود، به دو نحو میتوانم عکسالعمل نشان دهم یا حسادت کنم و از او فاصله بگیرم یا او را تحسین کنم و به خودم این امکان را بدهم که با در نظر گرفتن اینکه من از نزدیکان فرد معروفی هستم به شهرت او افتخار کنم. درست است که خود او در رتبهای به مراتب بالاتر از من قرار میگیرد، ولی در قیاس با دیگران من به سبب این آشنایی در مقام بالاتری قرار دارم. البته ممکن هم هست که فقط او را صادقانه دوست داشته باشم. ولی به طور کلی طبیعتا این طور نیست و در پیش گرفتن چنین رفتاری مستلزم دروننگری و تلاش در کنترل «خود» است.
به نظر من خودخواهی و خودبرتربینی برجستهترین مشخصات غرور هستند، دو تمایل پنهان که اثراتشان را در غالب اعمال و افکارمان مشاهده میکنیم. توصیف این حالات بسیار دشوار است؛ چون با آنکه همیشه در ما حاضرند، ولی واضح نیستند؛ به طوری که اگر یکی از بروزات آن را تشخیص دهیم، بروزات دیگر با ظاهری متفاوت و اغراقآمیز نمایان میشود که برایمان قابل تشخیص نیست. ما همیشه به خود میگوییم هیچکس جز افراد ابله و خودبین، خود را مرکز عالم نمیبیند. اما اعمال و احساسات مختلفی که در وجود ما جای گرفتهاند حاکی از ریشه گرفتن این تمایلات در هر یک از ماست.
با توجه به آنچه گفته شد، میبینیم که غرور در وجود ما نیرویی دائمی و فعال است که هدف آن تقویت «ناخودآگاه» يا «ايگو» است. در مقابل آن، فروتنی نیرویی است که به ما امکان میدهد در مقابل فشارهای غرور مقاومت کنیم و دیدمان را نسبت به واقعیت خود و جایگاه واقعیمان در این دنیا باز میکند.