menu button
سبد خرید شما
ارزان، ارزان، ارزان‌تر!
عيسي محمدي  |  1401/09/28  | 
چطور با یک تغییر نگرش ساده و استراتژیک، به دنیای موفقیت قدم بگذاریم؟

ارزان، ارزان، ارزان‌تر!


نمی‌دانم این تعریف درباره شادی را اولین‌بار کجا دیدم. خیلی از این تعریف خوشم آمد و احساس کردم که چقدر می‌تواند قابل‌سرایت به حوزه‌های دیگری هم باشد. در این تعریف آمده بود که بهترین شادی‌ها، آن‌هایی هستند که ارزان تمام شوند؛ چون خیلی از ما عادت کرده‌ایم که شادی‌ها و خوشی‌ها و خوشبختی‌هایمان را گران تمام کنیم.

به روایت «تونی رابینز»

«آنتونی رابینز» تعریف می‌کند که در یکی از سمینارهایش یکی از حاضران را روی سن آورد تا از او سوالاتی را بپرسد. این مرد همه‌چیز داشت؛ او مدیرعامل ارشد یکی از بانک‌های آمریکا بود، چند فرزند داشت، بهترین شرایط مالی برایش مهیا بود و شأن اجتماعی بالایی هم داشت. اما با‌این‌حال در قیافه این آدم گرفتگی و سنگینی خاصی بود. تونی از او پرسید که آیا خوشبخت است و شاد و طرف هم گفت: «نه!» رابینز از او پرسید برای اینکه شاد و سرخوش باشد باید چه اتفاقی برایش بیفتد و او هم یک، دو جین از آرزوهایش را ردیف کرد که بله؛ اگر این‌ها اتفاق بیفتند، در نتیجه من شاد خواهم بود. اما نکته اینجا بود که درخواست‌هایی که او برای خودش مطرح کرده بود، بسیار دست‌نیافتنی یا دست‌کم، به سختی دست‌یافتنی بودند. در نتیجه این مرد با آنکه خیلی بیشتر از حداقل‌های زندگی را داشت، اما شاد نبود.

 

شادی‌های دست‌یافتنی

به قول تونی، نقطه مقابل این مرد، یکی دیگر از حاضران در سمینار بود. رابینز توصیف می‌کرد که این شخص به‌قدری انرژی داشت که همه را تحت‌تأثیر خودش قرار داده بود. او حتی قادر بود از دیوار صاف بالا برود و مدام بالا و پایین می‌پرید و نمی‌دانست با این حجم بالا از سرخوشی و انرژی باید چه کند. تونی او را روی سن آورد و از او پرسید چه شرایطی باید وجود داشته باشد که او احساس سرخوشی کند. آن مرد هم خیلی عجیب و غریب به او و حاضران نگاه کرده و گفته بود شرایطی نمی‌خواهد؛ همین که صبح از خواب بیدار شود و ببیند زنده است و می‌تواند روی دو پایش بایستد و راه برود، یعنی شرایط لازم برای سرخوش‌بودن و خوشبختی را دارد. فکرش را بکنید! تنها شرط لازم، زنده‌بودن و نفس‌کشیدن و روی دو پا ایستادن است؛ چقدر ارزان، چقدر ساده و چقدر دست‌یافتنی. اما آن آقای مدیرعامل، باید کلی ارتقا می‌گرفت و شرایط مالی‌اش بهتر می‌شد و به منطقه‌ای بهتر می‌رفت و ... تا بتواند احساس خوشی کند. به نظرتان کدام یک از این دو نفر، سرخوش‌تر بودند؟ هر عقل سلیمی درک می‌کند که نفر دوم و جالب اینجاست که همین طور هم بود.

 

ارزان تمامش کن، همین!

همه بحث ما در این مقاله، ارزان‌تمام‌شدن شادی و موفقیت است. بگذارید یک حکایت دیگر هم تعریف کنم؛ روزی یکی از کارآفرینان کشور برایم تعریف می‌کرد که «من یکی از چینی‌هایی را که برای تجارت به ایران آمده بود، دیدم و از او پرسیدم که شرایط چطور بوده و آیا راضی است؟ مرد چینی هم گفت که فوق‌العاده راضی است و بهتر از این نمی‌شود. از او پرسیدم که چطور؟ گفت خدا را شکر که سقفی دارد که زیر آن بخوابد، کاری دارد که انجام بدهد و امورات خانواده‌اش را بگذراند و غذایی دارد که بخورد!» کارآفرین قصه ما هم کلی تعجب کرده بود؛ لابد با خودش فکر می‌کرد که باید بیشتر از این داشت تا احساس خوشبختی کرد.

 

چرا ارزان؟ رایگان تمامش کن!

بعد از نقل این حکایت‌ها به نکته اصلی مقاله این شماره‌مان می‌رسیم؛ نکته‌ای که اشاره می‌کند شادی‌ها و موفقیت‌های ما باید ارزان تمام بشود و من حتی گامی فراتر می‌گذارم و می‌گویم که شادی‌ها و موفقیت‌های ما باید رایگان تمام شود! اصلا چرا فکر می‌کنیم که چیزهای رایگان، لابد بد هم هستند؟ هرگز چنین نیست. ما قصد داریم که شاد باشیم و به دامان طبیعت برویم. طبیعی است که می‌توانیم کلی خرج کنیم و مثل بخشی از مردم، ویلایی و باغی داشته باشیم تا هر وقت دلمان برای طبیعت تنگ شد، شال و کلاه کنیم و به آنجا برویم. عجب شادی گران‌قیمتی! این شادی حداقل صد تا دویست‌و‌پنجاه میلیون تومان آب می‌خورد. اما من بعضی‌ها را می‌شناسم که همه بار و بندیلی که برای سفر لازم دارند، در صندوق عقب ماشینشان جا می‌شود. اصلا همیشه آماده‌اند که سریع به سفر بروند! در‌حالی‌که ما باید کلی مقدمات سفر و نیازهای آن را فراهم کنیم، آن‌ها ماشین را روشن کرده و راه افتاده‌اند. آن‌ها شب را داخل چادر می‌خوابند، هر چیزی که بود، می‌خورند و کلی هم صفا می‌کنند. طبیعی است که این آدم‌ها خیلی شادتر از آدم‌هایی خواهند بود که شادی‌هایشان گران‌تر تمام می‌شود و حتما باید هتل‌های آنچنانی رزرو کنند و کلی هم پول در جیبشان داشته باشند!

اگر دقت کرده باشید ما در روزگار جوانی، سرخوش‌تر و شادتر از روزگار میانسالی و پیری‌مان بوده و هستیم؛ با اینکه وضع مالی و استقلال شخصی‌مان کمتر است. دلیلش هم این است که همه‌چیز را ارزان تمام می‌کردیم و از این بابت هم خیلی بهمان خوش می‌گذشت. اما به مرور زمان، درخواست‌هایمان بیشتر و بیشتر شد و این‌ها، همه چیز را برایمان گران تمام می‌کردند. در واقع این حدیث گران‌قدر که می‌گوید «قناعت، گنجی پایان‌ناپذیر است» اینجا تفسیر پیدا می‌کند. هر چقدر از قناعت دورتر شویم، شادی‌هایمان کمتر خواهد شد؛ به همین راحتی و ربطی هم به داشتن و نداشتنمان ندارد.

 

بهانه‌هایی به رنگ هزینه

این همه را گفتم که به اصل کلام برسم؛ به اینکه امروزه ما باید یاد بگیریم که موفقیت‌هایمان را ارزان تمام کنیم. این روزها یکی از بهانه‌های رایج جمعی و فردی آدم‌های دور‌و‌بر ما همین گران تمام‌شدن موفقیت است. وقتی می‌نشینیم و با آن‌ها صحبت می‌کنیم، سریع یک لیست تعریف می‌کنند از مقدماتی که باید فراهم بشود تا اتفاق موعود بیفتد. کدام اتفاق موعود؟ اینکه زحمت کشیده و در زندگی‌شان پیشرفت کنند! از آنجایی هم که مقدمات لازم به سختی فراهم شده یا اساسا هیچ‌وقت فراهم نمی‌شود، در‌نتیجه هیچ‌وقت لحظه موعود فرا نمی‌رسید و آن‌ها هیچ‌وقت قدم به جاده پیشرفت نمی‌گذارند. در‌واقع اینکه می‌گویند اگر نگرشتان را عوض کنید، دنیایتان عوض خواهد شد، از همین جا شکل می‌گیرد. نگرش قبلی شما می‌گوید که موفقیت یا دست‌کم آغاز موفقیت، نیاز به مقدماتی دارد. چرتکه که می‌اندازید، می‌بینید که این‌ها گران تمام می‌شوند. نگرش شما هم می‌گوید وقتی که قرار است گران تمام بشود، لابد ارزشش را ندارد یا نگرش شما، ترس را بر‌می‌گزیند؛ در‌نتیجه رفتار عینی و واقعی شما هم تحت‌تأثیر این نگرش قرار گرفته و نمی‌توانید قدم از قدم بردارید. از این بهانه‌ها، شما هم زیاد دیده‌اید؛ نه؟ فراتر از این حرف‌ها، حتی خودمان و خودتان هم درگیر این بهانه‌ها هستیم؛ نه؟ شک نکنید؛ به‌خاطر همین این بهانه‌ها این‌قدر آشنا هستند.

 

نبرد با یک نگرش کهنه فرسوده

راه‌حل چیست؟ بزرگ‌ترین راه‌حل، تغییر نگرش است. نگرش شما چه بود؟ اینکه باید به موفقیت برسید، ولی موفقیت یا دست‌کم آغاز موفقیت برایتان گران تمام می‌شود؛ در نتیجه بهتر است که بی‌خیال آن شوید. خب، کدام نگرش است که اگر جایگزین این دیدگاه بشود، کار تمام است؟ اصل قضیه، گران تمام‌شدن که ما را می‌ترساند؛ پس بهتر است که موفقیت را ارزان تمام کنیم و این قطعی‌ترین راه‌حل است. در این‌صورت هیچ بهانه‌ای وجود نخواهد داشت، جز مسئولیت‌ناشناسی و بی‌تعهدی خودمان.

 

کدام شرکت، کدام تبلیغات؟

بگذارید ساده‌تر بحث کنیم تا قابل‌لمس‌تر شود. شما قصد دارید که فروشندگی پیشه کنید و البته یک شرکت با موضوع فروش فلان جنس راه بیندازید. نگرش گران تمام‌شدن موفقیت می‌گوید که باید شرکتی بزنید، اجاره بدهید، نیرو استخدام کنید، تبلیغات کنید، برند خودتان را ثبت کرده و روی آن کار کنید و .... مشخص است که هر کسی باشد، به‌شدت از این گران تمام‌شدن موفقیت یا دست‌کم شروع موفقیت خواهد ترسید. این ترس، از نوع ترس منفعل است و از ترس‌های فعال نیست که ما را وادار به حرکت کند. حالا قصد داریم نگرشمان را تغییر بدهیم که «همه‌چیز باید ارزان یا حتی رایگان تمام شود.» آیا نیاز هست که حتما شرکتی ثبت کنید؟ نه. آیا نیاز هست کارمندی استخدام کنید؟ واقعا نه. آیا نیاز هست حتی خط تولیدی برای ساختن چیزی که قصد دارید آن را بفروشید، راه بیندازید؟ این هم حتی نه؛ پس باید چطور کار کنیم؟ آمارها می‌گویند که بخش بزرگی از خطوط تولید در ایران بلامصرف و بلااستفاده رها شده‌اند؛ تنها به این دلیل که هزینه‌های نگهداری و راه‌اندازی آن‌ها بالاست. چرا به‌جای راه‌اندازی یک خط تولید، از این خطوط آماده نیمه‌تعطیل و حتی رو‌به ورشکستگی استفاده نکنیم؟ به‌جای استخدام فروشندگان حرفه‌ای، چرا از کانال‌های تلگرامی و اینستاگرام و ایمیل استفاده نکنیم؟ اصلا چه نیازی به ثبت یک برند و پرداخت مالیات اضافه هست؟ اصلا چه نیازی به تبلیغات داریم؟ می‌توانید از آشنایان خودتان کمک بگیرید و مشتری پیدا کنید.

 

نگرش جدید؛ دنیای زیبا

می‌بینید؛ وقتی که سوال عوض می‌شود، جواب‌ها هم عوض می‌شود و نگرش ما، یک تغییر استراتژیک مهم را تجربه می‌کند. این قاعده را می‌شود همه‌جا اجرایی کرد. ما باید مدام از خودمان بپرسیم که چطور می‌شود همه چیز را ساده و حتی رایگان تمام کرد؛ در این صورت به جواب‌هایی طلایی خواهیم رسید. این قاعده‌ای که از آن صحبت کردیم، تنها راه مغلوب‌کردن نگرش منفی ما با محوریت گران تمام‌شدن موفقیت و پیشرفت است. خیلی از سفرها انجام نمی‌شود؛ با همین دلیل مسخره. خیلی از کارها سرآغاز نمی‌گیرد؛ به همین دلیل ساده. خیلی از دوستی‌ها شکل نمی‌گیرد؛ با همین نکته‌ای که عرض کردم. خیلی از موفقیت‌ها اساسا اتفاق نمی‌افتد؛ به دلیل این نگرش گران تمام‌شدن. فکرش را بکنید که وقتی این نگرش تغییر کند، چه موفقیت‌هایی که اتفاق نخواهد افتاد، چه شغل‌ها که ایجاد نخواهد شد، چه خوشبختی‌ها و شادی‌هایی که تجربه نخواهد شد؛ آیا همین‌ها برای اثبات ارزش این قاعده کفایت نمی‌کنند؟

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

footer background