چند کلمه حرف حساب در باب فلسفه تربیتی و ارتباط والدین با نوجوانان
بپذیرید که نوجوانتان انسانی مستقل و متفاوت از شماست
ماجرای تربیت، از خود شروع میشود. حالا اسمش را میگذارید انرژی، یا میگذارید تأثیرگذاری یا با روایت سخنرانان نامش مینهید انرژی ذخیره یا هر چیز دیگری، مسئله اینجاست که اگر خودتان عاری از یک اتفاق تربیتی باشید، غالباً بهسختی قادر به انتقال و آموزش آن خواهید بود. البته که میشود نقش بازی کرد و از تکنیکهای نقشآفرینی سود برد و کارهایی از این دست، اما واقعاً چنین اتفاقی، بهندرت خواهد افتاد. ضمن اینکه حتی نقشآفرینان برجسته نیز، خود باید بخشی از نقش را جذب کنند تا در گامهای بعدی بتوانند آن را ارائه دهند؛ وگرنه به صرف تکنیک محض چیزی اتفاق نخواهد افتاد.
در روایات دینی میگویند که تربیت، از قبل از به دنیا آمدن کودک و فرزند شروع میشود و حتی نوع غذا خوردن ما نیز بر فرزندان اثر خواهد گذاشت. در روایات علمی نیز، این امر ثابت شده است که جنین، قابلیت درک و به حافظه سپردن اصوات و رفتارها و ... را دارد. پس با این توضیحات، شما هم تصدیق میکنید که نمیشود نشست تا فرزندان بزرگ شوند تا به آنها، تربیت یاد بدهیم و با آنها ارتباط درست و حسابی بگیریم. اینجاست که تربیت، در خودمان باید وجود داشته باشد؛ نظم و تربیت و احترام به جامعه و چیزهایی که میخواهیم یاد بچهمان بدهیم، در ابتدا باید در خودمان وجود داشته باشد تا بتوانیم منتقلش کنیم.
اتفاق بعدی، تغییر نسلها است؛ ماجرایی که خودش را در تربیت فرزندان و در برقراری ارتباط با آنها، بهخوبی نشان میدهد. درک این تغییر نسلها نیز، نیاز به دانش و ذهن باز دارد. شما به عنوان یک پدر یا مادر، از نسلی هستید که با نسل فرزندان شما، فاصلهای حداقل بیست تا بیست و پنج ساله دارد؛ البته در صورتی که عجله نداشته باشید و در سنین پایین، ازدواج نکرده باشید. نسل شما، جمعیتی است که فرهنگ، ارزشها و اتفاقات و عینک خاص خودش را دارد. نسل فرزند شما نیز، فرهنگ و و ارزشها و اتفاقات و عینک خاص خود را دارد.
پس به تعبیر بزرگان دینی ما، باید فرزندان را، با توجه به زمانه خودشان دید و با آنها ارتباط برقرار کرد. این خوب است یا بد؟ نه خوب است، نه بد؛ اتفاقی است که باید آن را درک کرده و با آن روبهرو شویم. البته اگر این تفاوت نسلها، به تفاوت هسته اصلی فرهنگها و ارزشها بازگردد، تبدیل به یک فاجعه هم خواهد شد. مثل اینکه نسلی، کار کردن و کسب حلال را، یک ارزش بداند، ولی نسل بعدی، پول در آوردن به هر قیمتی، حتی به قیمت حلال و مشروع نبودنش را ارزش بداند. در اینصورت، این هستههای اصلی هستند که با هم، به تضاد و مشکل خوردهاند.
بگذارید درباره تفاوت نسلها بیشتر سخن بگوییم. یک نسل، معتقد است که ویدئو و سیدیپلیرهای مختلف، نوعی ضدارزشاند. چرا؟ چون باعث میشوند که کودکان و نوجوانان ما، دچار انحطاط در سیر تربیتی و اخلاقی شوند. اما نسل بعدی، نه تنها این نمادهای تکنولوژی را بد نمیداند، که آنها را بخشی از زندگیاش هم میکند. در اینجا حق با کیست؟ اساساً در اینجا مناقشهای وجود ندارد که حق هم با کسی باشد. پس چه وجود دارد؟ درک متفاوت دو نسل. در حالیکه شاید هر دو نسل، طرفدار سلامت اخلاقی و تربیتی هم باشند؛ ولی یک نسل، به این درک و کنترل میرسد که نمادهای تکنولوژی، تأثیری بر سلامت اخلاقی ما ندارد؛ اما نسل دیگر معتقد است که چرا، دارد.
و نکته جالب اینجاست که گاهی، کسانی هم پیدا میشوند که این دو نظر و دیدگاه را، ترکیب میکنند و یکدفعه میبینید سینماگرانی به وجود میآیند که سینما، ابزار خودسازی و بازسازی اخلاقی آنها هم میشود یا داستان، ابزار آموزش اخلاقیشان. درست مثل داستایوفسکی و ویکتور هوگو و گوته یا برخی از سینماگران دنیای غرب. خب، فکر کنم زیادی داریم تخصصی بحث میکنیم. موضوعمان چه بود؟ ارتباط نوجوانان با والدین خودشان. اینها که گفتیم چه ربطی به موضوع داشت؟ نوجوانان، متعلق به نسلی دیگر هستند و این دانستنیها را، باید که درباره تفاوت دو نسل و نسلها بدانیم. که چه شود؟ که این دانایی، در رفتارها ما نیز ظهور و بروز پیدا کند.
ماجرای دیگر در برقراری ارتباطی درست با نوجوانان، در فضا و جغرافیای خانواده، درک این نکته است که: فرزندان ما اشیاء ما نیستند، بلکه انسانهایی مستقلاند که مستقل میاندیشند و مستقل درک میکنند و مستقل زندگی خواهند کرد. حالا چند سالی، مهمان خانواده ما هستند تا سیر تربیتیشان، کامل شود. البته نکته دردناکی است و شاید گارد بگیرید؛ اما باید باور کنید که هر کدام ما، وجودی مستقل و منحصربهفرد هستیم. به دنیا میآییم، در خانوادهای بزرگ میشویم و به بلوغ فکری و اجتماعی و جسمی میرسیم و بعد، خودمانیم که راه خودمان را ادامه میدهیم.
امانت؟ بهترین و عزیزترین کلمهای که میشود برای این ماجرا در نظر گرفت، همین امانت است. کلمه امانت، حتی وسعتی بزرگتر هم دارد؛ شامل مال و منال و بدن و دیدگاهها و اجتماع ما نیز میشود. در بسیاری از مذاهب و ادیان جهان، خودکشی حرام است. چرا؟ در درجه اول، چون که خدا اینطور دستور داده است و در درجه دوم، چون که انسان، این حق را ندارد که به خودش آسیب برساند، یعنی شما اگر قابلیت جلوگیری از یک بیماری را داشته باشید، ولی این کار را نکنید و به واسطه این کوتاهی، بدن شما آسیب ببیند، مسئول این اتفاق، شما هستید.
بدن ما، امانتی در دست ماست که باید بهخوبی از آن مراقبت کنیم و این حق را نداریم که به آن آسیب بزنیم. در این صورت، خیانت در امانت خواهد بود. ثروتی که به دست میآوریم نیز امانتی در دست ما است. از نگاه دینی و مذهبی، خدا این ثروت را در اختیار شما گذاشته تا از کانال شما، به کسانی که ندارند، کمک کند؛ حالا از راه بخشش یا عشر یا کارآفرینی مثبت یا افزایش تولید و سازندگی و هزاران کار ریز و درشت دیگر. پس شما باید که در حفظ این امانت، اول اینکه کوشا باشید، دوم اینکه حق امانتداری را به جا بیاورید، سوم اینکه شکرگزار باشید که شما انتخاب شدهاید که نقش این کانال را داشته باشید.
فکرش را بکنید؛ ثروت شما، مال شماست، اما این حق را ندارید که حیف و میلش کنید. بدن شما، متعلق به خود شماست، اما حق آسیب زدن به آن را ندارید. انسان، تا بینهایت صاحب اختیار نیست که هر کاری دلش خواست، انجام بدهد. بلکه برای او، طبق عقلی که دارد و علمی که بهدست میآورد و مذهبی که به آن اعتقاد پیدا میکند، مشخص میشود که چه کار باید بکند و چه کار نباید بکند. فکرش را بکنید که اگر طبیعت، مدام دلش میخواست هر کاری که خواست، انجام بدهد؛ دنیا چه شکلی میشد؟ خورشید یک روز طلوع میکرد، روز دیگرش داغتر میتابید و کل کره زمین را بخار میکرد و روز دیگرش، چنان سرد میتابید که میشدیم سیاره مشتری. پس انسان، اختیار دارد، اما حق این را ندارد که به خودش و امانتهایی که در دست اوست، آسیب برساند.
دوباره حاشیه رفتم؛ برگردم سر اصل مطلب. در ارتباط با نوجوانان و فرزندانمان نیز، ما با امانتهایی روبهرو هستیم که حق نداریم هرجور که دلمان خواست، با آنها رفتار کنیم. البته این حق نداشتن، به معنای اتفاق نیفتادن نیست. وگرنه خیلیها، هر جور دلشان میخواهد با فرزندانشان برخورد میکند؛ ولو اینکه حقش را نداشته باشند. اما صورت درستش، این است که ما حق نداریم و نباید چنین کاری را بکنیم. ارتباط با نوجوانان، طبق عقل و دین و علم، باید که مطابق با مقتضیات نسل آنها اتفاق بیفتد و متأسفانه بزرگترین اشتباه تربیتی اینجاست که رخ مینمایاند: والدین، میخواهند طبق فضای فرهنگی و اجتماعی نسل خودشان، فرزندانشان را بزرگ کرده و با آنها ارتباط بگیرند.
اینها که گفتیم در باب فلسفههای تربیتی بودند؛ بههمین خاطر در دلشان، نشانی از تکنیک و چند راهحل و چه کار باید کرد، نبود. چرا که معتقدم در ابتدا، ما باید نگاه و عینک تربیتی و اجتماعیمان به فرزندان را اصلاح کنیم؛ بعد رفتارها، طبیعی است که خودبهخود اصلاح خواهد شد. وقتی ما به چشم یک انسان مستقل و یک امانت و یک انسان از نسلی دیگر، به فرزندانمان نگاه کنیم، طبیعی است که دیگر آنها را، مایملک خودمان نمیدانیم و برای تصمیمها، تفکرات، پرسشها و دیدگاهها و زندگیشان، ارزشی مستقل قائل خواهیم شد. اما اگر جز این باشد، میشود همین اتفاقی که غالباً در کشورمان میافتد؛ ارتباطهایی ناقص و مسموم و حرمتشکنانه.
این دیدگاه، یک اتفاق مهم دیگر را هم ایجاد خواهد کرد: اینکه به چنین نتیجهای برسیم که فرزندان ما، به عنوان انسانهایی مستقل، ممکن است پیشروتر و باسوادتر، مهمتر و بهتر از خود ما باشند. بله، چه اشکالی دارد؟ مگر ابنسینا و مادام کوری و لویی پاستور و انیشتن، مفیدتر و مهمتر از والدین خود نشدند؟ از کجا معلوم که نوجوان ما، مهمتر و مفیدتر از ما نباشد و نشود؟ در اینصورت است که حسی همراه با احترام نیز، در ما ایجاد خواهد شد که لاجرم بر رفتارهای ما اثر خواهد گذاشت. در اینصورت، دیگر ما، «دانی همهچیدان» نیستیم و ممکن است که اشتباهاتی هم داشته باشیم که اصلاحکننده و یادآور آنها، فرزندانمان باشند.
در اینصورت است که نگاه فرزندان به ما نیز تغییر خواهد کرد. به ما نه از دریچه یک قله دستنیافتنی و خدایان و ...، که از نگاه یک انسان، خواهند نگریست و طبیعی است که با یک انسان بهتر از یک قله میشود ارتباط برقرار کرد و زیست. خاصه انسانی که درک بالایی داشته و احترام بالایی را نثار نوجوانان میکند و میفهمد که با او، چگونه باید برخورد کرد.