حال خوب، پیششرط انجام کارها نیست!
در دنیایی که مدام به ما القا میشود «اول حالِ دلت خوب باشد، بعد کاری انجام بده»، بسیاری از آدمها ناخواسته اسیر همین شرط پنهان میشوند؛ شرطی که آرامآرام آنها را از عملکردن، مسئولیتپذیری و ساختن دور میکند. انگار انجام هر کاری باید حتماً خوشایند، لذتبخش و بدون زحمت باشد و اگر ذرهای سختی، ملال یا رنج در آن وجود داشت، بهتر است قیدش را بزنیم. این طرز فکر، اگرچه در ظاهر انسانی و دلنشین بهنظر میرسد، اما در عمل میتواند یکی از جدیترین موانع رشد فردی، پیشرفت اجتماعی و حتی تجربهی شادی عمیق در زندگی باشد؛ چراکه بسیاری از دستاوردهای واقعی، درست از دل همان کارهایی بیرون میآیند که در ابتدا «حالخوبکن» نیستند.
امروزه تعداد بیشماری از افراد بیکار وجود دارند که علیرغم داشتن هزاران فرصت شغلی متنوع، خفت بیکاری را میپذیرند و از این فرصتها بهراحتی میگذرند. وقتی هم از آنها دلیلش را میپرسید، شانههایشان را بالا میاندازند و با قیافهی حقبهجانبی میگویند که از انجام فلانکار لذت نمیبرند!
انگار در ذهن این افراد، پیششرط الزامی برای انجام کارها در زندگی، لذتبردن است و هرچیزی که لذتبخش نباشد، حتما باید کنار گذاشته شود! نتیجهی این نوع تقسیمبندی کارها به «باحال» و «ضدحال» این میشود که بسیاری از کارهای سخت و بهظاهر، رنجآور روی زمین میماند و رقابت برای کسب مشاغل راحت و لذتبخش، شدید میشود.
فکر میکنید دلیل استقبال شدید از کارهای دلالی و واسطهگری و نیز فرار مغزها از کارهای تولیدی چیست؟ جواب، روشن است: دلالی، کاری «باحال» است! یعنی دو ساعت وقت میگذاریم و کلی پول بهدست میآوریم و با آن پول میتوانیم روزها و هفتهها خوش بگذرانیم و از زندگی لذت ببریم؛ درحالیکه کار تولیدی و خدماتی ، پرزحمت است و اغلب باید رنج بکشیم و جان بکنیم تا جواب دهد و سود و منفعتی حاصل شود.
شاید خیلیها بگویند پس با این حساب کارهای باحال مثل واسطهگری، دلالی، اختلاس، تقلب، رشوه و... بسیار بهتر است؛ چرا آدم عاقل باید سراغ کارهای پر زحمت و نچسب و دشوار برود؟!
نکته همینجاست! پولی که آن واسطهگر سرخوش بهجیب میزند، حاصل زحمت و رنج همان تولیدکنندهی زحمتکش است. اگر در جامعه افراد سختکوشی که از کارهای دشوار هراسی ندارند، وجود نداشته باشند، شادی هم در آنجا جریان نخواهد داشت و درنتیجه، لذتی هم حاصل نخواهد شد. پس یادمان باشد اگر «حال خوب» را پیششرط انجام کارها بدانیم، فرصتهای طلایی از دست میروند و راضیشدن به جایگاههایی ضعیفتر در جامعه، جای آن را میگیرد.
این مطلب به شما یادآوری میکند که باید هر کاری بدون عیبونقص انجام شود و مهم نیست انجام این کار تو را شاد میکند یا خیر. اما خیلیها وارونه میاندیشند و درجهی اهمیت موضوعات زندگی خود را دستکاری میکنند؛ یعنی تصور میکنند دلیل ورودشان به این دنیا، صرفا خوشگذرانی و شادی محض است؛ بدون اینکه ذرهای رنج و زحمت بهخود بدهند؛ بنابراین وقتی اوضاع و شرایط زندگی اندکی برایشان سخت میشود، بلافاصله بهدنبال راه گریزی میگردند و حاضرند بخش زیادی از اموال و داراییهای ارزشمند خود را زیر قیمت بفروشند، فقط برای اینکه با دشواریهای کمتری روبهرو شوند. این افراد در درازمدت روزبهروز فقیرتر، ضعیفتر و ناتوانتر میشوند و شادیهای کمتر و رنجهای بیشتری سرراهشان سبز میشود.
بهنظر میرسد برعکس آدمهای عادی که بهدنبال راحتی هستند، موفقها عمدا بهدنبال چالشهای پردردسر میگردند و از صعود به قلههای سخت لذت هم میبرند؛ برای همین است که شما میبینید یک فرد موفق حاضر است ساعتها روی یک موضوع فکر و مطالعه کند، با حوصله تمام جوانب یک موضوع را بسنجد و با دقت تمام جزئیات کار خود را برنامهریزی کرده و از همه مهمتر برنامهها را کامل و بدوننقص اجرا کند. برای فردی که جانسخت است، اهمیتی ندارد در این مسیر، شادی و خوشی منتظرش باشد یا نباشد، چون اولویت او انجام کارش است.
بنابراین اگر تصمیم بگیری داشتن حال خوب را پیششرط انجام کارهایت ندانی، خواهی دید که بعد از ورود به کار و قرارگرفتن در مسیر، نوعی شادی و مسرت درونی بهسراغت میآید که تا قبل از آن، برایت محسوس و قابلمشاهده نبود. این شادی خاص که در طول مسیر خود را نشان میدهد، حسی کاملا شخصی بوده و برای هرکس متفاوت است؛ یعنی درحالیکه ممکن است فردی از ناملایمات کار و شرایطش شاکی باشد، دیگری بگوید: شاید اوضاع ایدئال نباشد، اما از دید من آنقدرها هم بد نیست و حتی بهنظر میرسد تجربهی جالبی باشد.
پس فورا به سراغ انجام کاری بروید که میدانید صحیح، لازم و ضروری است و بعد هم مانند کاری که عاشقش هستید، با دقت و تمرکز آن را تمام کنید؛ چون بعد از مدت کوتاهی خواهید دید که همان کاری که برایتان در ابتدا جذاب و خواستنی نبود، به یک اتفاق معمولی و حتی خواستنی تبدیل میشود و یادتان باشد تنها با داشتن این روحیه، میتوانید بهراحتی از گردنههای دشوار کار و زندگی عبور کنید.
فصل سرد افسردگي نوجوانان...!
تحلیل روانشناختی فیلم «باربی»
روزهای اول مهاجرت