menu button
سبد خرید شما
شرح حال معلمي ایثارگر
موفقیت  |  1402/07/12  | 
به مناسبت روز معلم

شرح حال معلمي ایثارگر


معلمی همانند پرستاری و کار در معدن‌، جزو مقدس‌ترین و طاقت‌فرسا‌ترین مشاغل ا‌ست و را‌ست گفته‌اند که هرکه عاشق شد، معلم مي‌شود؛ چرا‌که لازمه شغل معلمی سوختن، ساختن و تماما ایثار ا‌ست که هرکسی از عهده این کار بزرگ برنمی‌آید. این ایثارگران عاشق، با کمترین حقوق مادی، ارزشمندترین مفاهیم اسلامی، انسانی و اخلاقی را به دانش‌آموزانشان عرضه می‌کنند.

با این مقدمه قصد داریم از آموزگاری آذری یاد کنیم که به ندای وجدان بیدار و قلب رئوفش گوش سپرد و با صرف هزینه‌ای از حقوق و اندوخته ناچیزش، درد و رنجی را از وجود دو تن از شاگردانش پاک و نامش را در تاریخ آموزش‌وپرورش این سرزمین جاودانه کرد. اینک با درود فراوان به این معلم پاک‌نهاد، به مختصری از ایثارگری عبرت‌آموز و نوع‌دوستی‌ این بانو و معلم فداکار اشاره می‌کنیم؛ امید ا‌ست که این‌گونه فداکاری‌ها‌ در سرزمین ما تداوم یابد.

داستان زندگی معلمی دلسوز


نسرین کنعانی‌زاده که در سال‌ها‌ی 88 و 89 معلم بچه‌های محروم روستای «قزل عاشق» ارومیه بود، اکنون دوران بازنشستگی را سپری می‌کند و شاهد ثمره مهربانی‌ها‌یش ا‌ست. باشد زندگی این معلم انسان‌دوست و بامحبت که برای بهبودی دو دانش‌آموز بیمارش باتمام‌وجود تلاش کرد، الگو و سرمشق بسیاری از ما انسان‌ها قرار گیرد.


خانم کنعانی‌زاده در سال 1335 در شهرستان سلماس به دنیا آمد. ایشان، همان‌‌گونه که اشاره شد، با هزینه شخصی خود دو تن از شاگردانش، فاطمه شمس‌آبادی و لیلا جهان‌آرا، را مداوا کرد. تحت توجهات دلسوزانه و مهرآمیز وی بود که فاطمه نبض زندگی را لمس کرد و چشمان لیلا پرتو طلایی خورشید را دید.


این معلم فداکار با نگاهی به گذشته‌ پربارش اظهار می‌کند: «باسوادکردن شاگردانم برای این‌که دختران و همسران کارآیی برای خانواده و اجتماع باشند همیشه از آرمان‌ها‌ی طلایی‌ام بوده ا‌ست. همیشه مشتاق بودم آموزگار روستا‌ها باشم تا بتوانم از هر جهت به روستاییان خدمت کنم؛ چرا‌که شاگردان روستایی برای آموزش با محدودیت‌ها‌ و تنگناهای فراوانی مواجهند. هر‌روز صبح که از منزلم در ارومیه به روستا می‌رفتم، مشکلات زندگی شخصی را در خانه رها می‌کردم و با چهره‌ای خندان و روحیه‌ای پرنشاط به کلاس قدم می‌گذاشتم و در سراسر دوران کاری‌ام می‌کوشیدم اصول اخلاقی را در اولویت آموزه‌ها‌یم قرار دهم.»

شرح حال معلمي ایثارگر

• دو خاطره عبرت‌آموز و زندگی‌بخش از معلم ایثارگر نسرین کنعانی زاده


زمستان سال 88، در‌حالی‌که خانم کنعانی پایش شکسته ا‌ست، با دلی شاد و لبی پرخنده به کلاس می‌رود. گرمی‌ صدایش سرمای کلاس را می‌گیرد. با کمک بچه‌ها‌ خود را به تخته‌سیاه می‌رساند اما ناگهان با صدای سرفه‌ها‌ی شدید و طولانی یکی از بچه‌ها از انتهای کلاس، خانم معلم متوجه فاطمه شمس‌آبادی، دانش‌آموز هشت‌ساله کلاس دوم روستای «قزل عاشق» می‌شود. وقتی معلم حال او می‌پرسد، فاطمه خودش را به کنار میز معلم می‌رساند و ناله‌کنان و با صدای بغض‌آلودی می‌گوید: «وقتی سرفه می‌کنم، خون از دهانم می‌آید!».

در آن لحظه، خانم معلم احساس می‌کند سقف کلاس روی سرش آوار می‌شود؛ دست و پایش می‌لرزد و بی‌معطلی از وی می‌خواهد پدر و مادرش را به مدرسه بیاورد. او تصور می‌کند فاطمه مسلول شده ا‌ست. ساعتی نمی‌گذرد که پیرزنی به مدرسه می‌آید و معلوم می‌شود که دخترک با مادربزرگش زندگی می‌کند؛ پس او اجازه فاطمه را از مدیر دبستان می‌گیرد و با همان پای شکسته او را به خانه‌اش می‌برد تا پیش از مراجعه به دکتر فاطمه را حمام کند. معلم مهربان در تمام مدتی که فاطمه را نظافت می‌کند و لباس‌ها‌یش را می‌شوید، می‌گرید و با خداوند رازونیاز می‌کند. زمانی‌که فاطمه نزد متخصص ریه می‌رود، دکتر پس از بررسی وضعیت دخترک، می‌گوید که ریه فاطمه سالم ا‌ست ولی امکان دارد قلبش مشکل داشته باشد؛ پس خانم معلم به‌همراه فاطمه همان روز به متخصص قلب مراجعه می‌کند و معلوم می‌شود این عضو حساس بدن دخترک دچار مشکل شده ا‌ست و چنانچه به‌موقع درمان نشود، تا پیش از چهارده‌سالگی عمرش به پایان می‌رسد.

متخصص معتقد ا‌ست فاطمه باید آنژیوگرافی شود؛ چون دریچه‌ها‌ی قلب دخترک مسدود بودند. فاطمه توان نفس‌کشیدن نداشت. پس از انجام این عمل دریچه‌ها‌ی قلب فاطمه باز نمی‌شود و در‌نتیجه او بی‌هوش روی تخت بیمارستان می‌افتد. اشک در چشمان معلم حلقه می‌زند و مدام می‌گوید: «خدایا شرمنده‌ام!» اما پس از به‌هوش‌آمدن فاطمه را در آغوش می‌کشد و غرق بوسه‌اش می‌کند. او نیز پابه‌پای این معلم نوع‌دوستش گریه می‌کند. پس از گذشت چند روز خانم کنعانی‌زاده به اتفاق همسر و پسر کوچکش، دخترک را برای عمل قلب باز به تبریز می‌برند. این عمل با موفقیت صورت می‌گیرد و به‌دنبال ترخیص از بیمارستان، چند روز در خانه مادربزرگ می‌ماند و سپس جهت پرستاری به منزل معلم می‌رود. وی می‌گوید: «وقتی خبر سلامت قلب فاطمه را شنیدم، احساس کردم قلب یخ‌زده‌ام دوباره می‌تپد؛ چون در طول عمل او مدام با خود می‌گفتم اگر قلب فاطمه بتپد، قلب من هم خواهد تپید.»

شرح حال معلمي ایثارگر

جراحی چشم کودک


در سال 89 دوباره با مهرورزی‌ها‌ی معلم ایثارگر، خداوند چشمان یکی دیگر از دانش‌آموزان روستای «قزل عاشق» را به او هدیه داد. خانم کنعانی‌زاده درباره لیلا چنین می‌گوید: «در کلاس دوم شاگرد من بود. چشمان ضعیفی داشت و همیشه عینک می‌زد. دو سال بعد، یعنی زمانی‌که لیلا در مقطع چهارم دبستان بود، یک روز معلمش نامه‌ای را به من نشان داد که لیلا با دست‌خط خود نوشته بود: «قلب فاطمه عمل شد و شما یاری‌اش کردید. چشمان من هم دیگر نمی‌بیند، به من هم کمک کنید»؛ پس از خواندن نامه به کلاس لیلا رفتم و فهمیدم چشمان او بیشتر از قبل ضعیف شده ا‌ست؛ بنابراین فورا او را به ارومیه نزد چشم‌پزشک بردم. فردای آن روز لیلا در بیمارستان بستری شد و دو روز بعد چشمانش تحت عمل جراحی قرار گرفت. با این‌که ده سال بیشتر نداشت، چشمانش آب‌مروارید آورده بود.


خانم کنعانی‌زاده در ادامه می‌گوید: «خوشحالم که لیلا در کودکی از دیدن زیبایی‌ها‌ی دنیا محروم نشد و من توفیق پیدا کردم تا امید را در چشمانش مشاهده کنم. بخشندگی از صفات خداوند ا‌ست و من نه پولدار بودم و نه کارخانه‌دار؛ تنها معلمی ساده در یکی از روستا‌ها بودم اما اعتقاد دارم چیزی بالاتر از بخشندگی نیست. یاری به بچه‌ها‌ را دوست دارم. می‌خواهم وقتی از دنیا رفتم، کوله‌بار اندکی از زیبایی‌ها‌ همراهم ببرم.»

آن‌کس را بستایید که اندر همه عمر
بهر آسایش مردم قدمی ‌بردارد
نیک مرد آن‌که نگردد دل او هرگز شاد
مگر از خاطر کس بار غمی‌ بردارد

 

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background