menu button
سبد خرید شما
تحلیل روان‌شناختی فیلم «حصارها» (Fences)
موفقیت  |  1404/08/22  | 

تحلیل روان‌شناختی فیلم «حصارها» (Fences)


فیلم «حصارها» (Fences) ساخته‌ی دنزل واشنگتن (بر اساس نمایشنامه‌ی آگوست ویلسون)، اثری است که با ظاهری ساده و خانوادگی، لایه‌های عمیق روانی و اجتماعی را در خود پنهان کرده است. این فیلم نه درباره‌ی یک «حصار چوبی» در حیاط خانه، بلکه درباره‌ی حصارهایی است که درون ذهن و دل انسان‌ها کشیده می‌شود؛ حصارهایی از جنس ترس، خشم، سرخوردگی و عشق. واشنگتن در نقش «تروی مَکسون»، مردی سیاه‌پوست و کارگر شهرداری، چهره‌ای از نسلی را نشان می‌دهد که میان تبعیض نژادی و آرزوهای بر بادرفته گرفتار شده‌اند. داستان در دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی می‌گذرد، اما مفاهیمش هنوز زنده‌اند: پدرانی که نمی‌دانند چطور عشق را نشان دهند، پسرانی که زیر سایه‌ی تلخ پدر بزرگ می‌شوند، و همسرانی که میان عشق و رنج، به سکوت پناه می‌برند. در ظاهر، فیلم درباره‌ی خانواده‌ای معمولی است؛ اما از نگاه روان‌شناسی، «حصارها» روایتی از ذهن انسان مدرن است که میان گذشته و آینده، میان خشم و عشق، میان واقعیت و رؤیا در نوسان است.


کارگردان : دنزل واشینگتن

بازیگران

  • دنزل واشینگتن
  • وایولا دیویس
  • استیون هندرسون
  • میکلتی ویلیامسون
  • راسل هورنسبای

ژانر : درام

تولید : ۲۰۱۶


خلاصه داستان فیلم «حصارها» (Fences) 

تروی مَکسون مردی است در دهه‌ی پنجاه زندگی که در جوانی استعداد درخشانی در بیسبال داشته، اما به دلیل تبعیض نژادی هیچ‌گاه فرصت بازی در لیگ‌های حرفه‌ای را پیدا نکرده است. اکنون او کارگری ساده است که زباله جمع می‌کند و با همسرش «رز» و پسرشان «کوری» زندگی می‌کند. تروی مردی پر حرف، خشن، شوخ‌طبع و درعین حال عمیقاً آسیب‌دیده است.

کوری نوجوانی است که در فوتبال استعداد دارد و از مدرسه بورسیه گرفته، اما پدرش مانع او می‌شود، زیرا معتقد است جامعه به سیاه‌پوستان اجازه‌ی پیشرفت نمی‌دهد. این مخالفت، رابطه‌ی پدر و پسر را به جنگی روانی تبدیل می‌کند.

در این میان، «رز» همسر وفادار تروی، نماد صبر و عشق خاموش است. او تلاش می‌کند میان پدر و پسر صلح برقرار کند، اما در نهایت با خیانت همسرش مواجه می‌شود. تروی فرزندی از زنی دیگر دارد که پس از مرگ مادر، رز او را به عنوان فرزند خود می‌پذیرد. داستان با مرگ تروی و آشتی کوری با خاطره‌ی پدرش پایان می‌یابد.

در ظاهر، قصه‌ای خانوادگی و ساده است، اما در زیر لایه‌هایش، روان انسان‌ها در جدال با گذشته و نقش‌های اجتماعی خود، به تصویر کشیده می‌شود.


فیلم «حصارها» (Fences)


تحلیل روان‌شناختی شخصیت‌ها


۱. تروی مَکسون: قربانی تبعیض و بازتولید خشونت

تروی در نگاه اول مردی قوی، پرانرژی و رک است؛ اما در عمق وجودش، زخمی عمیق از احساس ناکامی و بی‌عدالتی وجود دارد. او در جوانی رؤیای موفقیت در بیسبال را داشته، اما تبعیض نژادی آن رؤیا را نابود کرده است.

از دید روان‌شناسی تحلیلی (به‌ویژه در نظریه‌ی کارن هورنای و آدلر)، ناکامی‌های تروی در دستیابی به «احساس کفایت» باعث شده تا او برای حفظ عزت‌نفسش، کنترل و سلطه بر دیگران را جایگزین کند. او نمی‌تواند بر جامعه تسلط یابد، پس سعی دارد بر خانواده‌اش تسلط پیدا کند.

تروی با پسرش همان کاری را می‌کند که روزگار با خودش کرده است. او از ترس تکرار شکست، اجازه نمی‌دهد کوری مسیر خودش را برود. در واقع، از پسرش نه به خاطر بی‌اعتمادی به او، بلکه به خاطر بی‌اعتمادی به دنیا می‌ترسد.

از دید نظریه‌ی انتقال بین‌نسلی در روان‌درمانی، تروی نمونه‌ای است از فردی که رنج‌های حل‌نشده‌ی خود را ناآگاهانه به نسل بعد منتقل می‌کند. خشونت و کنترل او پوششی است برای اضطرابی پنهان: اضطرابِ بی‌ارزشی.

در لحظه‌هایی که تروی با خدای خود یا با مرگ صحبت می‌کند، چهره‌ی مردی نمایان می‌شود که در درونش ترس از «بی‌اهمیت بودن» شعله‌ور است. او نمی‌خواهد در جامعه‌ای که او را نادیده گرفته، در خانه‌اش هم نادیده گرفته شود.


۲. رز مَکسون: نماد عشق خاموش و قدرت درون

رز نماد زنانی است که بار عاطفی خانواده را بر دوش می‌کشند. او همسر وفادار و مادری دلسوز است که میان خشم شوهر و سردی پسر، نقش میانجی دارد. اما در عمق وجودش، رز انسانی است که سال‌ها نیازهای خود را فدای دیگران کرده است.

از دید روان‌شناسی وجودی، رز در میانه‌ی مسیر زندگی به بحران معنا دچار می‌شود. وقتی می‌فهمد شوهرش خیانت کرده، نه تنها از او خشمگین است، بلکه با پوچی درونی خود روبه‌رو می‌شود: تمام عشق و فداکاری‌اش چه معنایی داشت؟

اما برخلاف بسیاری از زنان فیلم‌های مشابه، رز در برابر این شکست فرو نمی‌ریزد؛ او تصمیم می‌گیرد کودک حاصل از خیانت تروی را مانند فرزند خود بزرگ کند. این تصمیم نه از روی ضعف، بلکه از نوعی «عشق بالغ» سرچشمه می‌گیرد؛ عشقی که می‌داند انسان خطاکار است، اما ارزش مراقبت و مهربانی هنوز پابرجاست.

رز در واقع نماد «خودِ شفابخش» است؛ بخشی از روان انسان که در اوج رنج، هنوز می‌خواهد زندگی را ادامه دهد.


۳. کوری: نماینده‌‌ی نسلی که می‌خواهد متفاوت باشد

کوری در نوجوانی میان دو جهان ایستاده است: جهانی قدیمی با قوانین سخت و ترس از تبعیض (نماد پدرش)، و جهانی تازه با امید به پیشرفت (نماد خودش). او می‌خواهد از حصار پدر عبور کند، اما در عین حال، به تأیید او نیاز دارد.

از دید روان‌شناسی رشد (نظریه‌ی اریک اریکسون)، کوری در مرحله‌ی «هویت در برابر سردرگمی نقش» قرار دارد. پدرش به‌جای کمک به او برای یافتن هویت، مانعش می‌شود. نتیجه، تضادی درونی است: عشق و خشم همزمان به پدر.

در سکانس پایانی، وقتی کوری قصد ندارد در مراسم خاک‌سپاری پدر شرکت کند اما در نهایت تصمیم می‌گیرد برود، نمادی از آشتی با «درون پدرانه» خود است؛ یعنی بخشی از روان که با قدرت، قانون و مرزها در ارتباط است. او یاد می‌گیرد بدون تکرار خشونت پدر، از قدرتش استفاده کند.


۴. گابریل: نماد سادگی و معصومیت 

گابریل برادر تروی است که در جنگ آسیب مغزی دیده و گاه با سوت خود، انگار درهای بهشت را باز و بسته می‌کند. در سطح نمادین، گابریل همان بخش معصوم و نجات‌یافته‌ی روان تروی است؛ بخشی که هنوز ایمان دارد، هنوز می‌خندد و هنوز با خدا حرف می‌زند.

در پایان فیلم، وقتی گابریل سوت می‌زند و درهای آسمان گشوده می‌شود، این صحنه تفسیری روانی دارد: رهایی از حصار ذهنی. مرگ تروی نه پایان، بلکه آزاد شدن او از زندان درونی‌اش است. گابریل نماد آن کودک درونی است که در هر انسان زخمی هنوز زنده است و در انتظار شنیده شدن است.


فیلم «حصارها» (Fences)


حصارها نمادی از مرزهای ذهنی و احساسی انسان

در تمام فیلم ، تروی در حال ساختن حصاری چوبی در حیاط خانه است. رز می‌خواهد حصار را بسازد تا خانواده را «در کنار هم نگه دارد»، اما تروی آن را می‌سازد تا «دیگران را بیرون نگه دارد». همین تفاوت در انگیزه، تفاوت در نگرش روانی آن‌ها را آشکار می‌کند.

از دید روان‌شناسی تحلیلی یونگ، «حصار» نماد مرز میان خودآگاه و ناخودآگاه است. انسان برای محافظت از خود، مرزهایی ذهنی می‌سازد، اما گاه همین مرزها تبدیل به دیوارهایی می‌شوند که ارتباط وعشق را مسدود می‌کنند.

تروی با ساختن حصار، در واقع در حال ساختن دیواری درون خود است؛ دیواری میان عشق و ترس، میان گذشته و حال. رز اما حصار را به نیت محافظت می‌خواهد، نه جدایی. در نتیجه، نگاه او از سر عشق است، نه کنترل.

فیلم به ما یادآوری می‌کند که همه‌ی ما حصارهایی در درون خود داریم. گاهی برای محافظت از قلب‌مان، گاهی برای فرار از مواجهه با رنج. اما اگر این حصارها بیش از حد بلند شوند، دیگر نه ما کسی را می‌بینیم، نه کسی ما را.


فیلم «حصارها» (Fences)


تحلیل روابط خانوادگی

از دید روان‌شناسی سیستمی، خانواده‌ی مَکسون در فیلم حصارها نمونه‌ای از «نظام بسته» است؛ سیستمی که در آن قوانین تغییرناپذیرند، گفت‌وگو به جای تهدید وجود ندارد و نقش‌ها ثابت و سخت‌اند.

تروی رهبر مطلق این سیستم است. حرف آخر را او می‌زند، و مخالفت به معنای بی‌احترامی است. نتیجه، فشار روانی مداومی است که اعضای خانواده را وادار به سرکوب احساسات می‌کند.

رز نقش «تنظیم‌کننده» دارد؛ او تلاش می‌کند میان پدر و پسر تعادل برقرار کند، اما در واقع دارد خشم و درد هر دو را جذب می‌کند. این وضعیت در خانواده‌های بسیاری تکرار می‌شود: مادری که به جای خودش، نقش روان‌درمانگر خانواده را بازی می‌کند.

کوری در نهایت از این نظام بسته خارج می‌شود، اما سال‌ها طول می‌کشد تا از اثرات روانی آن رهایی یابد. این نشان می‌دهد که تغییرنسل، همیشه به معنای آزادی روانی نیست؛ مگر آنکه فرد آگاهانه تصمیم بگیرد الگوهای ناکارآمد گذشته را تکرار نکند.


فیلم «حصارها» (Fences)


رنج؛ راهی برای درک معنای زندگی

در لایه‌ای عمیق‌تر، فیلم پرسشی وجودی را مطرح می‌کند: «آیا رنج انسان می‌تواند معنا داشته باشد؟»

درفیلم حصارها تروی تمام طول زندگی خود با رنج دست و پنجه نرم کرده است؛ اما او هیچ‌گاه نتوانسته معنای آن را درک کند. در نتیجه، رنجش را به دیگران منتقل می‌کند. رز اما رنج خود را می‌پذیرد و آن را به عشق تبدیل می‌کند.

از نگاه ویکتور فرانکل (روان‌پزشک معناگرا)، تفاوت میان انسان شکست‌خورده و انسان رشد‌یافته در همین است: کسی که رنج را بی‌معنا می‌بیند، اسیر آن می‌شود؛ اما کسی که معنایی برای رنج خود می‌یابد، از آن فراتر می‌رود.

رز با پرورش دختری که حاصل خیانت شوهرش است، معنایی تازه برای زندگی می‌یابد. او رنج را به فرصتی برای عشق بدل می‌کند. در حالی که تروی با همه‌ی تلاشش برای قوی بودن، در نهایت از درون فرومی‌پاشد، چون معنایی برای دردهایش نمی‌یابد.


فیلم «حصارها» (Fences)


سخن پایانی

فیلم «حصارها» (Fences) فقط داستان یک خانواده‌ی سیاه‌پوست در دهه‌ی ۱۹۵۰ نیست؛ روایت جهانی از انسان‌هایی است که درون خود حصار می‌کشند تا آسیب نبینند، اما همان حصارها مانع عشق و ارتباط می‌شوند.

از نگاه روان‌شناسی، هر شخصیت فیلم بخشی از روان انسان را نشان می‌دهد:

  • تروی نماینده‌ی «خشم سرکوب‌شده و جست‌وجوی قدرت» است.
  • رز نماد «عشق بالغ و پذیرش» است.
  • کوری نشان‌دهنده‌ی «امید و رهایی نسل بعد» است.
  • گابریل یادآور «کودک درونی و ایمان از دست‌رفته» است.


فیلم ما را دعوت می‌کند تا به حصارهای درونی خود نگاه کنیم. حصارهایی که از ترس ساخته‌ایم، از غرور نگه داشته‌ایم، یا از عادت فراموش کرده‌ایم بشکنیم.

در نهایت، پیام روان‌شناختی فیلم روشن است:

برای رشد، باید مرزها را بشناسیم، اما جرئت عبور از آن‌ها را هم داشته باشیم.

و شاید معنای عشق، همان توانایی عبور از حصار دیگری باشد؛ بی‌آنکه حصار خودمان فرو بریزد.


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background