ثریا سادات حسینی |
1401/09/08 |
تحلیل روانشناختی انیمیشن روح
نواختن موسیقی زندگی
«جو گاردنر» شخصیت اصلی داستان انیمیشن، معلم موسیقی پارهوقت است. او عاشق نوازندگی است و این همان چیزی بود که مادرش آرزوی آن را داشت. شخصیت مادر منتقد و سرزنشکننده نشان دادهشده که شکلدهنده والد درونی جو است (همان صدای سرزنشگر درونی همه انسانها). جو در رویای ثابت کردن خود با درخشش در نوازندگی بود و بالاخره این امکان برای او مهیا شد. در این میان، جو بهاندازهای غرق در خوشحالی بود که حادثهای باعث شد تا او در مسیر گیتی پس از مرگ قرار گیرد. جو نمیتوانست مرگ را بپذیرد. در این سکانسها او با یکی از روحها نوباوه (شماره 22) همراه میشود و او، راه امیدی میشود تا جو به زندگی برگردد. شماره 22 یکی از روحهای بیانگیزه برای زندگی بود و روحهای بزرگی همچون «مادر ترزا»، «دکتر محمدعلی کلی» و «ماری آنتوانت« وظیفه تاثیرگذاری بر او را داشتند و تلاش فراوانی کرده بودند تا او، مرحله آخر تکامل برای برای رجوع به زندگی را بگذرانند، اما بینتیجه بود. حال، این مسئولیت به جو داده شده بود. در سکانسی همراهی آنها با همدیگر و دیالوگهایی که دارند، معنادار است: «اینجا مثل دنیای شما نیست، نمیشود روحی را له کرد». این سخن کنایه از تاثیرگذاری پیامهای منفی دیگران در زندگی است. در سکانسی دیگر، زندگی گذشته جو از کودکی تا پیریاش نشان داده میشود. جو قسمتهایی از زندگی و کودکیاش را که احساس بیارزشی، تنهایی و شکست داشته، بهخاطر نمیآورد. اینها همان قسمتهایی بود که جو از مواجهشدن با آنها اجتناب میکرده است. با اینکه تجربه بیکفایتیهایش را میدید، تنها به یک خاطره خوشایند توجه داشت که با معرفی پدرش به دیدن یک نوازنده بر روی صحنه رفته بود. درست مثل همه ما وقتی با آن بخش از وجودمان که از نواقص، کمبودها، آسیبپذیری و ناکامیهایمان است روبهرو میشویم، شرمی عمیق در ما نمایان میشود و ناخودآگاه با پنهانکردن، نقابزدن و خیالبافیکردن آنها را پوشش میدهیم. جو نیز با سرکوب آنها سعی در تایید و پذیرفتهشدن داشت و در آرزوی رسیدن به جایگاهی شایسته و درخشان بود، درصورتیکه این موضوع با انکار واقعیتها تغییر نمیکند. در سکانسی هنگام نشان دادن توانایی خود در نوازندگی در یک حالت غرقشدن فرو رفت؛ درست زمانیکه باید با نوازنده گروه همنوا میشد و بهشکلی موثرتر عمل میکرد، به خلسه رفت. حتی این غرقشدن به زندگیاش معنایی نمیداد و فقط او را از واقعیت جدا میکرد. این غرقشدن وقتی در مسیر اهداف واقعبینانه و برنامهریزیشده و با آگاهی ذهن همراه شود شادی پایدار و بالندگی ایجاد میکند، اما جو ناتوان از آن بود. «شماره 22» در سکانسی جو را برای برگشتن به زمین به «ماهباد» معرفی میکند. ماهباد آنها را به سرزمینی که افراد زیادی در وضعیت غرقشدن یا جداشدن از واقعیت بودهاند، برد و سعی میکرد با گروهش به آنها کمک کند و آنها را اینگونه معرفی کرد: «بعضی از آدمها که نمیتوانند از وسواس و اضطرابشان جدا شوند، راه را گم میکنند و ارتباطشان را با زندگی از دست میدهند». این هم یکی از مفاهیم روانشناسی است. زمانیکه ما در روزمرگی هستیم، معمولا واقعیت را آنگونه که هست نمیبینیم. حتی برداشتهای غیرواقعی خود را واقعی میپنداریم. به یک فکر، کار، خاطره، آرزو یا تجربه میچسبیم و حوزههای دیگر زندگی ما مختل میشود. درواقع، گرفتار اعتیاد، افکار منفی یا مشکلات روانی میشویم. آمیختگی بهمعنای گیر افتادن در این چسبندگیهاست. همانطور که جو به آرزوی درخشیدن چسبیده بود و درنتیجه در حوزه خانواده، ارتباط و فراغتش ناموفق بود، حتی پیشرفت شغلی چندان خوبی نداشت. او خود و زندگی واقعیاش را نمیدید. ماهباد برای برگرداندن روح جو به جسماش از او خواست تا به جسم و درون خود توجه کند و متمرکز شود. این همان ذهنآگاهی است که «راس هریس» میگوید: «ذهنآگاهی مانند پل و مسیری میان این دو دنیاست و ما را از دنیای زبان به دنیای تجربه مستقیم انتقال میدهد.» که جو بهسختی توانست تمرکز کند و عجولانه با شماره 22 به دنیا پریدند. روح او در گربهای کنار تخت جو و روح 22 در تن جو گاردنر رفت. از اینجا بهبعد، جو مثل یک ناظر به زندگی خود نگاه میکرد (برخی از روانشناسان توصیه میکنند که باید گاهی ما مثل یک ناظر نظارهگر احساس، افکار و رفتارمان باشیم و آنها را جدا از خود ببینیم). 22 فرمانده جسم جو بود. روح یک کودک شاد که همه انسانها در دوران کودکی به هر تجربهای با دید مثبت و کنجکاوانه مینگرند. حالا زندگی واقعی جو از یک زاویه دیگر با نگاهی بدون قضاوت دیده میشد. شماره 22 با گاز زدن به یک تکه پیتزا شوق زندگی را لمس کرد. او با لمس هر پدیده عادی برای زندگی مشتاقتر میشد. در سکانسهایی که جو برای رسیدن به اجرای موسیقی پر از استرس و نگرانی بود؛ او در اضطراب پارگی لباس و خرابشدن موها، راضیکردن مادر و پنهان کردن نقصها و درونش مشغول بود، اما 22 بدون نگرانی مثل تجربیات دیگر، آنها را مدیریت میکرد. در سکانس مهم آرایشگاه، ارتباط برقرارکردن شماره 22 با اطرافیانش را نشان داد که متفاوت از رفتار جو واقعی بود ( ارتباط دوطرفه مشفقانه). جو قبلا تنها در مورد نوازندگی و موسیقی صحبت میکرد؛ همان چیزی که در طول زندگی به آن چسبیده بود و بهخاطر آن نمیتوانست ارتباط موثری داشته باشد. جایی که «پاول» او را مسخره کرد، جو ناراحت و خشمگین شد و با افکار منفی واکنش نشان داد. اما شماره 22 برخورد پذیرندهتر و به دور از افکار منفی داشت و گفت: «آهان متوجه شدم! اون داره از من انتقاد میکنه تا دردهایی که بهخاطر شکست رویاهاش داره رو بپوشونه!». شماره ۲۲ هر تجربهای را «میجازم» لقب میداد. یعنی شماره ۲۲ برخلاف جو نه نگران آینده بود و نه گذشته. او فقط در حال نواختن آهنگ زندگی بود. در سکانسی شماره 22 در تن جو انتظار درکشدن و بیان احساساتش را بدون توجه به انتقاد، مخالفت و روبهرو شدن با ترسها به مادرش جراتمندانه ابراز کرد و به جو گفت: «تو همیشه فرار میکردی». بنابراین بهجای فرار از ناملایمات و هیجانات منفی، میتوان چگونگی کنار آمدن با آنها را فراگرفت و در مسیر ارزشهای خود در زندگی قدم برداشت و یک زندگی پربار و پرمعنا برای خود ساخت. انتظارات فرد وقتی با واقعیت همخوان نباشد، ناکامی و نارضایتی را بهدنبال دارد؛ مثل سکانسی که جو مشغول رویاپردازی در زمان آینده بود، با خود میگفت: «از امشب همه مشکلاتم حل میشه و تبدیل میشم به یک جو گاردن جدید». تمام تلاشش برای رسیدن به اتفاقی بود که اصلا نمیدانست بعدش چه تغییراتی در زندگیاش ایجاد میشود؟ دوباره روح جو و شماره 22 را به عالم مرگ بردند. حالا شماره 22 که زندگی را لمس کرده بود با چیزی که هیچکس نمیتوانست آن را به او بدهد همان تجربهای که فقط خودش با 5 حساش دریافت کرد به تکامل رسید و آماده برگشتن به زمین شد. اینجا جو مانند یک والد سرزنشکننده به او میگوید: «22 تو هدفی در زندگی نداری، مجوزت را به من بده. تو بهاندازه کافی انگیزه نداری». جو بالاخره با مجوز شماره 22 به زمین برمیگردد و اجرا بر روی صحنه را برگزار میکند. این بار با همنوا شدن و شهامتی که از شماره 22 فراگرفته بود به هدفش رسید. ولی بعد از اجرا میگوید: «همین بود؟» او انتظار چیزی را از رسیدن به هدفاش داشت که نمیدانست چیست. بيش از ١٠ درصد از افراد در رويا زندگي ميكنند. مغز آنها پر از نقشههاي خيالبافانه براي كسب شهرت است. متاسفانه اهداف آنها چنان نامشخص و غيرواقعي است كه نميتوانند قدمهاي لازم را براي واقعيتبخشيدن به آنها بردارند. درحقیقت آنها شیفته صرف آرزوهای خیالی خودشان هستند و زمانیکه به آن دست مییابند، خلا نبود این آرزو یا امید خیالی برای شادی (انتظار شرایط مطلوب مبهم) رنجآور میشود. آن هدف یا آرزوی خیالی برای آنها جایگزینی اشتباه برای معنای زندگیشان بوده است. هدف باید بهگونهای تعیین شود که با رسیدن به آن، کیفیت زندگیمان بهتر شود. «راس هریس» دو معنی از واژه شادی ارائه داده است. یک معنای آن به احساس خوشی، لذت و خشنودی دلالت دارد. احساسی که همه انسانها در جستوجوی آن هستند. اما متاسفانه پایدار و همیشگی نیست و فرد آن را نهایتا از دست میدهد. بنابراین اگر هدف اصلی زندگی انسانها، جستوجوی این احساسات خوشایند باشد، آنها در تله شادکامی گیر میکنند. اما شادی معنای متفاوت دیگری نیز دارد و آن، «داشتن زندگی پربار و پرمعنا» است. فرد میپذیرد که زندگی با درد و رنج همراه و در مسیر ارزشها بهسوی هدفش بهصورت برنامهریزیشده در حرکت است. بودن در مسیر ارزشها مثل لذتبردن از مسیر در مسافرت است و اگر حتی زمانی به مقصد هم نرسیدیم، تجربه لذتبردن از مسیر را داشتهایم. «انیس لودینگ» در کتاب «کمی قبل از خوشبختی» میگوید: «این زندگى نیست که زیباست؛ این ما هستیم که زندگى را زیبا یا زشت مىبینیم. بهدنبال رسیدن به یک خوشبختى بىنقص نباشید. از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببرید. اگر آنها را کنار هم بگذارید، مىتوانید تمام مسیر را با شادى طى کنید». در سکانسهای پایانی انیمیشن روح، جری (مسئول روحها) به جو میگوید که: «انگیزه زندگی، هدف آن نیست». درحقیقت معنای زندگی انگیزهای برای رضایت از زندگی و زندگیکردن است. افراط در یافتن و دنبالکردن استعدادها بهجای اینکه ما را به هدف زندگی برساند، میتواند ما را از زندگی دور کند. جو با سرزنش و احساس بیکفایتی دادن به شماره 22 مانند یک والد پرتوقع سرزنشکننده عمل کرد. روح همه ما صدای والد را در خود درونی میکند. اگر آنها را بیش از حد تکرار کرده و به آنها بچسبیم به فردی پر از مشکل و درواقع به روح گمگشتهای تبدیل خواهیم شد. مثل روح شماره 22 در سکانسهای آخر که در سرزمین گمشدهها سرگردان بود. وقتی جو دوباره بهدنبال شماره 22 آمد، او را با یادآوری لمس یک تجربه زمینی از افکار منفی و سرزنشکننده خود بیرون کشید و شماره 22 دوباره آماده زندگیکردن شد. وقتی با شفقت و توجه آگاهی به خود ناکاملمان فضایی را برای تجربه کردن و پذیرش دردهایمان میدهیم و با نگاهی مشفقانه به آنچه از سر گذراندهایم توجه میکنیم، در بستر و مسیر مناسب و کارآمدی قرار میگیریم که ما را بهسوی زندگی غنی و همسو با ارزشهایمان هدایت میکند. معنای زندگی را نمیتوان در دستاوردهای پیدرپی یا هدفهای بلندپروازانه خلاصه کرد. نگاه انسان باید بهسوی هدفها و رسالتهای آینده باشد، ولی همواره باید از حال آگاه باشد و زندگی را با لحظهلحظهاش زندگی کند