
به وقت تنهایی
تفاوت میان تنهایی واقعی و احساس تنهایی چیست؟
یک عصر دل انگیز پاییزی با هم در یک کافه نشسته بودیم و گپ میزدیم. هفت، هشت سالی هست که رابطهای عمیق، دوستانه و نزدیک داریم و از پستی و بلندیهای زندگی هم با خبریم و آگاهیم که چه مسیری را طی کردیم تا به امروز که روبهروی هم بنشینیم و گپ بزنیم. او زندگی پر از فرازونشیب زناشویی من را دیده بود و روزهایی که از بیکسی و تنهایی سر روی شانهاش گذاشته و اشک ریخته بودم را خوب به یاد داشت؛ چون سنگ صبور من بود. گفت: «نگاه کن! یعنی بین این همه آدم که اینجا نشستن، یه نفر نیست که یار و همسفر زندگی من باشه؟ مُردم از بس تنهایی غذا درست کردم، خوردم، جمع کردم، پهن کردم و ... دوست دارم یکی باشه کنارم که براش اونی که دوست داره بپزم، یکی باشه که طعم غذایی که میپزم رو بچشه و نظر بده. یکی باشه که یه عقیدهای، نظری داشته باشه، یکی باشه که باهاش حرف بزنم و از این تنهایی لعنتی بیرون بیام.» کمی نگاهش کردم و تمام روزهایی را که با عشق میز میچیدم و چشمانتظار همسرم می نشستم تا از راه برسد و با هم شام بخوریم، اما او با یک پیامک مختصر میگفت که شام خورده و منتظرش نباشم را به یاد آوردم. یاد لحظههایی افتادم که شمع شوق زندگی با سردی و سکوت و کار پیاپی به خاموشی کشیده بود. با خودم فکر کردم که آیا واقعا بودن یک همسر یا شریک زندگی به این معنی است که ما دیگر تنها نیستیم و احساس تنهایی را دیگر تجربه نخواهیم کرد؟
البته خیلی معصومانه است اگر فکر کنیم که با وجود همسر، دیگر هرگز احساس تنهایی را تجربه نمیکنیم؛ چون این کیفیت و عیار رابطه است که مشخص میکند ما چقدر احساس تنهایی بکنیم یا نه. حتی عیار رابطه با خودمان هم میتواند ملاک و معیار دقیقی باشد برای اینکه ببینیم روزهای تنهایی خودمان را چطور سپری میکنیم.
انواع تنهایی کدامند؟
ابتدا بیایید چند مدل تنهایی را با هم مرور کنیم. یک مدل تنهایی، تنهایی واقعی است که ما ممکن است به واسطهی شرایط زندگیمان تجربهاش کنیم. مثلا کسی که بهتنهایی به شهر یا کشور دیگری مهاجرت میکند و در آنجا دوست و آشنایی ندارد. در چنین شرایطی فرد به طور واقعی تنهاست و کسی را کنارش ندارد که بتواند در صورت نیاز کمکی را از او دریافت کند، راهنمایی و مشورتی بگیرد یا حتی گپ دوستانهای با هم بزنند.
اگر چه چنین موقعیتی میتواند بسیار سخت و دشوار باشد، با این حال موقتی است و به تناسب گسترش ارتباطات فرد و با بهکارگیری مهارتهای ارتباطی میتوان از این نوع تنهایی بیرون آمد. این کار فقط مستلزم کمی صبوری و تلاش برای ارتباط است که اگر خود شخص از عزت نفس و اعتمادبهنفس خوبی برخوردار باشد، می تواند از این مسیر عبور کند.
نوع دیگری از تنهایی در واقع خلوتی خودخواسته است که میتواند از نوع کارآمد و مفید تنهایی باشد؛ نوعی «خلوتگزینی» که به ارادهی شخص اتفاق میافتد و در جهت رسیدن به هدفی است. این نوع از تنهایی معمولا دلنشین و خوشایند است و میتواند به کشفیات درونی و یا خلق هنر نیز منجر شود.
حال فرد مجردی را فرض کنید که این نوع تنهایی را برای خودش انتخاب میکند. او میداند که از این خلوت خودخواسته چه میخواهد و میداند که ظرف ارتباطش چقدر است، چقدر به ارتباط احتیاج دارد و چطور میتواند این نیاز را برطرف کند. پس اگر چنین فردی که بلد است چطور از تنهایی خود بهره ببرد، به دنبال ارتباط هم برود، صرفا جهت فرار از تنهایی یا رسمیتبخشیدن به وجود خودش نیست.
اما یک نوع احساس تنهایی وجود دارد که میتواند از انواع تنهایی که مطرح شد، مجزا باشد و لزوما ربطی به داشتن یا نداشتن شریک عاطفی ندارد.
برای توضیح میخواهم به تعریف «احساس تنهایی»، برگرفته از مقالهی آقای «محمدرضا حجت»، تحت عنوان «تنهایی و بهزیستی روانی – بدنی» اشارهای داشته باشم: «احساس تنهایی، برداشت ذهنی فرد است از کمبود یا فقدان روابط رضایتبخش اجتماعی. اینگونه تنهایی، هم ناخواسته است و هم ناخوشایند و بلندمدت.» شکلگیری این احساس عمیق، دردناک و ناخوشایند در واقع به ما نشانی از تنهایی درونی میدهد که بهراحتی و با شلوغ کردن اطرافمان نمیتوانیم از آن رهایی یابیم. همچنین وجود احساس تنهایی میتواند لزوما به دلیل کمبود روابط اجتماعی نباشد.
وقتی از فقدان رابطهی رضایتبخش اجتماعی صحبت میکنیم، صرفا منظورمان ارتباط با شریک عاطفی نیست. هر چند که اگر این رابطه هم از کیفیت لازم برخوردار نباشد، به این معنی که گفتوگو، همدلی، درک و بیان احساس در رابطه وجود نداشته باشد، باز هم فرد در حضور دیگری احساس تنهایی را تجربه خواهد کرد و چه بسا تحملش میتواند به مراتب سختتر از تنهایی واقعی هم باشد.
این تنهایی مزمن ممکن است از کجا در ما شکل گرفته باشد؟
یکی از ریشههای شکلگیری چنین احساس تنهایی مزمنی میتواند به کودکی ما برگردد. مثلا اگر ما در کودکی والدین سردمهری داشتهایم که مدام ما را به لحاظ عاطفی طرد میکردند و یا مورد بیتوجهی واقع میشدیم، برای اینکه خود را حفظ کرده باشیم و درد کمتری را از این حد از بیتوجهی و بیمهری متحمل شویم، زره بینیازی افراطی را به تن کرده باشیم و هر نوع توجه و محبت را پس بزنیم و در همان تنهایی تحمیلشدهی دوران کودکی خود جا بمانیم. شاید این سوال ایجاد شود که چرا با وجود تلخی این کار، ما ماندن در این وضعیت ناخوشایند را انتخاب میکنیم؟ شاید چون برای ما شناختهشده و آشناتر است. همین حس آشنا هم موجب تداوم احساس تنهایی در درونمان میشود.
راهکار رهایی چیست؟
حال که تفاوت میان تنهایی واقعی و احساس تنهایی را فهمیدیم، میتوانیم حدس بزنیم که بیشتر درگیر کدام یک هستیم و برای برونرفت از این وضعیت چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟
اگر در حال تجربهی نوعی از تنهایی موقعیتی و گذرا هستیم، میتوانیم به خودمان کمی فرصت دهیم تا با شرایط جدید تطبیق پیدا کنیم و با افزایش مهارتهای ارتباطی، بیان احساسات و شریککردن دیگران با خود قدری از این تنهایی بکاهیم.
اما اگر بیشتر احساس تنهایی را تجربه میکنیم، وقت آن است که دست خود را گرفته و سری به درون خودمان بزنیم. چشمانتان را ببندید و آن کودک تنهای درونتان را با جزئیات تصور کنید و از او بپرسید اولین باری که احساس کرد به کسی یا جایی تعلق ندارد، چه زمانی بوده؟ اولین باری که فکر کرد بهقدر کافی عزیز و دوستداشتنی نیست چه؟ آیا به خاطرش میآید که آن زمان چه تصمیمی گرفته؟ از این بخش از وجودتان که با جزئیات آن را بیرون از خودتان تصور کردید، بپرسید که امروز برای او چه کاری میتوانید انجام دهید؟
به او بگویید که شما برای همیشه در کنار او هستید و امروز که او را میبینید، میتوانید در آغوش امن خود جای ویژهای به او بدهید و بگویید که همیشه و تحت هر شرایطی دوستش دارید و شما تنها کسی هستید که هرگز تنهایش نمیگذارید. در این صورت است که میتوانید با برقراری ارتباطی امن و باثبات با خود، قدری از این میل به فرار از درون و جستن پشت و پناه در دیگری بکاهیم. چه بسا بعد از گذر از این مرحله، بتوانیم رابطهای امن و باثبات بیشتری را تجربه کنیم.


گیاهخواری یا همه چیزخواری ؟

بپذیرید که نوجوانتان انسانی مستقل و از نسلی متفاوت است

چگونه از ايجاد اضطراب جدايي در كودك پيشگيری كنيم؟
