menu button
سبد خرید شما
گفت‌و‌گو با »بهاره مهرجویی» روان‌شناس و درمانگر در باب وضع اقتصادی و روانی جامعه
موفقیت  |  1404/06/04  | 

مردم که تقصیری ندارند!

گفت‌و‌گو با »بهاره مهرجویی» روان‌شناس و درمانگر در باب وضع اقتصادی و روانی جامعه

این روزها در هر جمع دوستانه، خانوادگی، کاری و ... که وارد می‌شوید یکی از اولین مباحثی که به جریان می‌افتد بحث اقتصادی جامعه است. هر کسی هم از منظر دید خود تفسیری دارد و راه‌حلی ارائه می‌دهد. برخی به دنبال همان آب باریکه‌ی همیشگی هستند و می‌خواهند حداقلی را در این شرایط ناپایدار اقتصادی داشته باشند. برخی هم دنبال سودهای زیاد و گرفتن ماهی‌های بزرگ از این آب گل‌آلود اقتصاد این روزهای کشور هستند . برخی هم اقدام به سرمایه‌گذاری در بازار ارز و طلا کرده تا در عرض مدت کوتاهی به سود بالایی برسند! غافل از اینکه این گونه رفتارهای هیجانی با ریسک بالا ممکن است همان اندک سرمایه‌ی آن‌ها را هم از بین ببرد. اما چرا شرایط اقتصادی این‌قدر بر وضع روانی مردم اثر گذاشته و آن‌ها را وادار به رفتارهای هیجانی می‌کند و این نوع رفتار تابع چه شرایطی است؟ آیا افراد بر اساس ذهنیت‌های گذشته به این موارد روی می‌آورند یا این رفتار ناشی از شرایط جامعه است و ناگزیر اتفاق می‌افتد؟ برای پاسخ به این سوالات و مواردی از این دست تصمیم گرفتیم با خانم «بهاره مهرجویی»، کارشناس ارشد روان‌شناسی عمومی، درمانگر و مدرس به گفت‌و‌گو بنشینیم. متن پیش رو حاصل گپ‌و‌گفت ما با ایشان است. همراه ما باشید.


  • لطفا درباره‌ی خودشناسی اقتصادی و نوع سوگیری روانی در مسائل اقتصادی زندگی انسان‌ها توضیح دهید و برای ما تببین کنید که این موضوع چه تعریفی دارد و چطور در وجود انسان شکل می‌گیرد؟

پول و به‌طور کلی مسئله و مفهوم اقتصاد و ذهنیت فرد راجع به مسائل مالی و میزان هوشمندی و هوشیاری وی روی مسائل مالی، تابعی از فاکتورهای متعددی است. مثلا رفتار خانواده در رابطه با مسائل مادی و شرایط اقتصادی در جامعه‌ای که فرد عضوی از آن است دست به دست هم داده و ذهنیت فرد را در این باره شکل می‌دهند. خانواده و جامعه دو مرجعی هستند که بر افراد در شکل گیری شخصیت و ذهنیت مالی و اقتصادی‌اش اثرگذارند.

مثلا این تفکر که فرد بگوید «من پول زیاد دوست دارم»، یک روزه شکل نگرفته و تابعی از شرایط او در خانواده و نگاه افراد خانواده و مراقبانش به اقتصاد بوده است. مثلا شاید او در خانواده‌ای رشد یافته که از نظر مالی بسیار سخت‌گیر بوده‌اند و فرد مدام به پس‌انداز کردن تشویق می‌شده و از او می‌خواستند که حواسش به چگونه خرج کردن پولش باشد! یا می‌دیده که مادر و پدرش در طول زندگی‌شان و در زمانی که او در سن شکل‌گیری شخصیت بوده، مدام با وام و قسط سرگرم بوده‌اند یا تمام دغدغه ها و گفت و گوهایشان حول محور پول در‌آوردن بوده تا بتوانند تصمیم بگیرند که چگونه به چیزی که می‌خواهند برسند. کودک هم تمام این مسائل را مشاهده کرده و کاراکتر مالی‌اش بر اساس همین مشاهدات ساخته می‌شود.

در چنین حالتی، فرد یا شبیه والدینش می‌شود و همان‌قدر در مسائل مالی سخت‌گیر و کمال‌گرا شده و مدام به فکر پس‌انداز و آینده‌نگری افراطی می‌افتد؛ یا برعکس این مورد اتفاق می‌افتد؛ یعنی چون خیلی به او دراین‌باره سخت گذشته است و می‌دیده که والدینش چقدر درگیر این مسئله بوده‌اند و همه‌چیز در زندگی خانوادگی‌شان تابع این قضیه بوده که اقتصاد را چطور پیش ببرند، از نظر مالی به آدمی کاملا ولنگار تبدیل می‌شود که ممکن است مثلا قمارباز یا ولخرج شود و مدام پول و مالش را از دست بدهد.

یا حتی ممکن است به‌دلیل سخت‌گیری‌های زیاد مالی که در خانواده وجود داشته و شکل‌گیری شخصیتش در دوران کودکی با این تفکر که بالاخره پدر و مادرم از کجا پول می‌آورند، تبدیل به آدمی شود که قدر پول‌هایش را ندانسته و چون به ارزش واقعی و درست پول واقف نیست، به دنبال تجارت‌‌های بدون هوشمندی مالی و فاقد برنامه‌ریزی و با ریسک‌های بالا برود که شاید نتیجه‌ای نداشته باشد.

این موضوعات الگوهای دوران کودکی افراد را می‌سازد و شخصیت مالی آن‌ها را شکل می‌دهد. البته جامعه نیز در این رابطه که افراد از دیدگاه اقتصادی چگونه تربیت شوند خیلی موثر است. جامعه‌ای که ثبات اقتصادی نداشته باشد و افراد آن همیشه با مسئله‌ی اقتصاد درگیر باشند و اوضاع مالی‌شان پایدار و ثابت نباشد روی شخصیت افراد و چگونگی نگاهشان به مسائل مالی تأثیر بسیاری می‌گذارد.

به‌عنوان نمونه، موضوع بورس یا بازی همستر را درنظر بگیرید که در دوره‌ای خیلی فراگیر شد. در حقیقت این اتفاق به‌دلیل نیاز مالی افتاده است؛ یعنی افراد می‌خواهند در وضعیت ناپایدار اقتصادی از روش‌هایی استفاده کنند تا سریع‌تر به ثبات برسند و پول به‌دست بیاورند. پس پول به‌دست آوردن و خرج کردن و نوع نگاه به اینکه پول باید چطور در زندگی ذخیره شود و هر چیزی که مربوط به مفهوم اقتصاد می‌شود، تابعی از شرایط جامعه و محیط پیرامون خانواده و حتی شهری است که فرد در آن زندگی می‌کند.

مثلا شهری کویری را فرض کنید. نگاه ساکنان این شهر نسبت به رویکرد اقتصادی با دیدگاه مردم سایر شهرها خیلی متفاوت است. گرانی مسکن در شهری کویری به‌طور طبیعی روی سمت‌وسوی سرمایه‌گذاری‌ها تأثیر می‌گذارد. اما در شهری خوش آب‌وهوا که اقتصاد یپویا دارد و منطقه‌ای اقتصادی محسوب می‌شود، سرمایه‌گذاری‌ها به‌شکل دیگری خواهد بود. ساکنان این شهر به‌راحتی می‌توانند پول در بیاورند و قیمت مسکن نیز در آن پایین است؛ پس کسی برای سرمایه‌گذاری سراغ خرید ملک نمی‌رود. پس شرایط محل زندگی و جغرافیای آن نیز روی مفهوم اقتصاد در اذهان عمومی افراد در جامعه اثرگذار است.




  • ‌ درباره‌ی وضع روانی مردم در شرایط اقتصادی گفتید. به نظر شما در شرایط اقتصادی امروز که مردم سطح درآمد معقولی ندارند، چرا برای رسیدن به رفاه نسبی دست به کارهای پرریسک می‌زنند؛ مثل ورود به سایت‌های شرط‌بندی و شرکت‌های هرمی و غیره؟

به‌طور کلی وقتی چیزی بی‌ثبات باشد ابهام در آن بالا می‌رود. مثلا این شرایط را تصور کنید: کودکی برای برگشتن از مدرسه دیر کرده است. در نتیجه مادرش مضطرب می‌شود، چون ابهام دارد و نمی‌داند کودکش کجاست و چه زمانی به منزل می‌رسد! ابهام هم که با اضطراب ارتباط مستقیم دارد و هر اندازه وضعیت نا‌پایدار‌تر و بی‌ثبات‌تر باشد، آینده نیز نامشخص‌تر شده اضطراب بالاتر می‌رود.

در مثالی که گفته شد، مادر نمی‌داند که چه اتفاقی افتاده است؛ آیا کودکش تصادف کرده یا در مدرسه مانده یا سرویس مدرسه‌اش خراب شده است؟ چون این موضوع هم قابل‌پیش‌بینی نیست، مادر دچار اضطراب می‌شود. در وضعیت اضطراب نیز انسان‌ها دست به کارهای عجیبی می‌زنند. مثلا این مادر ده دقیقه‌ای صبر می‌کند، ولی بعد به کوچه می‌رود یا با همسرش تماس می‌گیرد. فرض کنید همسر او نیز در جلسه است و نمی‌تواند پاسخ تلفنش را بدهد، اما او بارها و بارها تماس می‌گیرد و همسرش هم که دلیل این تماس‌های پی‌در‌پی را نمی‌داند، مضطرب می‌شود!

چنین رفتاری، یک رفتار هیجانی و تکانشی است. در زمینه‌ی اجتماعی هم وضع بر همین منوال است. وقتی نمی‌توان مشخص کرد که در ماه آینده وضعیت خریدوفروش اتومبیل چگونه خواهد بود یا سال بعد اجاره‌ی خانه چند درصد افزایش خواهد یافت، طبیعی است که مردم از نظر روانی هم بی‌ثبات باشند و شرایط برای آن‌ها مبهم باشد. در شرایط بی‌ثباتی و اضطراب هم افراد هر کاری می‌کنند تا به ثبات و نتیجه برسند و پاسخی برای این شرایط داشته باشند. حالا این پاسخ می‌تواند بورس یا همستر یا ارز باشد!

هر کاری که مردم را به این دید برساند که اتفاق خوبی قرار است رخ دهد و قرار نیست بدبخت شوند! اینکه مثلا به سراغ بورس و ارز و رفتارهای هیجانی دیگر می‌روند دقیقا به‌مثابه‌ی همان خانمی است که وقتی بچه‌اش دیر می‌کند به همه‌جا زنگ می‌زند و هر کاری می‌کند تا از نظر روانی و هیجانی به ثبات برسد. اضطراب است که این اضطرار را ایجاد می‌کند.


  • آیا در چنین شرایطی مقصر این رفتارها و انتخاب‌های اقتصادی فقط مردم هستند؟

در کل مردم ماحصل شرایط و بازتاب و واکنش به وضعیت جامعه بوده و مقصر نیستند. مردم در ناپایداری اقتصادی چه تقصیری دارند؟ این مردم معلول شرایط جامعه هستند و نمی‌شود به آن‌ها خرده گرفت. ولی آیا اگر از این رفتار خرده نگیریم، یعنی داریم به این افراد در این شرایط اجتماعی کمک می‌کنیم؟ خیر، به‌این‌ترتیب کمکی به آن‌ها نمی‌شود.

مردم باید بتوانند خودشان را به شرایط پایدار و باثبات برسانند و رفتارهای پرریسکی را که یک بار جواب نداده است، شناسایی کرده و نوع رفتارها و تصمیم‌گیری‌های اقتصادی‌شان را بازنگری کنند. چون در غیر این صورت از چرخه‌ی درست اقتصاد خیلی عقب می‌افتند. در جامعه‌ای که از نظر اقتصادی بی‌ثبات است، اگر آدم‌ها دو، سه کار پرریسک و عجیب انجام دهند، شاید دیگر هیچ‌وقت نتوانند از جا بلند شوند.

اما در کشوری که ثبات دارد، اگر فردی دو کار پرریسک انجام دهد، مثلا در بیزینسی شرکت کند و ضربه بخورد یا ورشکست شود، به‌دلیل شرایط اقتصادی پایدار آن کشور، بالاخره روزی می‌تواند خودش را به ثبات برساند و شرایط را تغییر دهد. ولی در شرایط جامعه‌ی امروز ما لازم است مردم آگاه شوند که اگر فلان کار را انجام دهند، بیشتر از خیلی از کشورهای دیگر دچار ضرروزیان می‌شوند و جبران این ضررها هم به سادگی اتفاق نمی‌افتد.




  • لطفا در مورد اصطلاح اقتصاد روانی برایمان بگویید؛ آیا اقتصاد روانی همان اقتصاد رفتاری است؟ اگر پاسخ منفی است، تفاوت آن‌ها در چیست؟

اصطلاح اقتصاد روانی واژه‌ای در روان‌کاوی است که اولین بار «فروید» آن را به‌کار برد و می‌گوید در کل، روان سعی می‌کند انرژی کمتری را برای پرداختن به امور صرف کند و مقتصدانه با این امر برخورد می‌کند. این اصطلاح اصلا ارتباطی به مبحث اقتصاد ندارد. اگر بخواهم ساده‌تر بگویم، اقتصاد روانی یعنی انرژی روان سعی می‌کند در حالت خلاصه صرف شود.

اما اقتصاد رفتاری می‌گوید رفتارهای آدم‌ها در حیطه‌ی اقتصاد، تابعی از منطق نیست؛ یعنی این‌طور نیست که مطالعه کرده باشند و چیزی را روی کاغذ دیده و خوانده باشند و بر اساس منطق اقتصادی پیش بروند. رفتارهای اقتصادی افراد بر اساس آنچه که به لحاظ هیجانی، شخصیتی و پیشینه‌ای هستند و از نظر روانی در آن شکل گرفته‌اند، رخ می‌دهد.

مثلا تصور کنید که اعلامیه‌ای روی دیواری زده شده که بابت فلان کار به شما فلان مقدار سود داده می‌شود. افراد هیجانی که به دلیل نوع کاراکتر و شخصیتشان ثبات خُلقی ندارند، بدون اینکه تحقیق کنند این کار را انجام می‌دهند. ولی آدمی که شخصیت، آموزه‌ها، هیجانات و در کل الگوهایی که در ذهنش دارد منطقی است، در آن لحظه فکر می‌کند که آیا اصلا انجام آن کار گفته شده بر روی اعلامیه برایش سودی دارد یا خیر؟ یا اصلا او در حال حاضر به دنبال چنین کاری هست یا نه؟ و بعد از سنجیدن تمام جوانب، رفتار می‌کند.

تمام افرادی هم که از کنار آن اعلامیه رد می‌شوند و آن را می‌بینند، رفتارهای متفاوتی را از خود نشان می‌دهند و همه به تابعیت از مسائل روانی خود رفتار می‌کنند نه بر اساس متون کتاب‌های اقتصادی و منطق حاکم بر قوانین مالی. پس نتیجه این است که رفتار افراد در حوزه‌ی اقتصاد تابع شرایط روانی آن‌هاست.


  • حال فرض کنیم فردی با انگاره‌های ذهنی‌اش در مورد مسائل مختلف و حتی مسائل و مشکلات مالی، قصد مهاجرت نیز دارد. او شرایط کشور مبدأ را دیده و حالا می‌خواهد در کشور دیگری به زندگی ادامه دهد. افراد مختلف در چنین شرایطی از نظر روانی چگونه با این انگاره‌ها کنار می‌آیند تا در غربت بتوانند زندگی کنند؟

فراموش نکنیم که آدم‌ها ذهن خودشان را برمی‌دارند و با خودشان به هر کجا که بروند می‌برند و با همان ذهن و انگاره‌های ذهنی نیز به زندگی ادامه می‌دهند. فردی را در نظر بگیرید که در تصمیم‌گیری‌های مالی و اقتصادی زندگی مشکل دارد. مگر قرار است مهاجرت چقدر او را تغییر دهد؟ یا فردی که چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ روانی و خیلی از موضوعات و مسائلی که باید خودش با آن‌ها مواجه شود و حلشان کند، به خانواده وابسته است. مهاجرت سبب چه تغییری در وضعیت این فرد می‌شود؟

البته در برخی از موارد به‌دلیل ساختار کشور مقصد، ممکن است تغییراتی در ذهنیت فرد ایجاد شود. مثلا شاید در کشور مقصد لازم نباشد که فرد نگران بی‌ثباتی قیمت خانه باشد و بتواند بر اضطراب ناشی از بی‌ثباتی اقتصادی در گذشته غلبه کند و طبق شرایط موجود به روال زندگی ادامه دهد.

یا مردی که در کشور زادگاهش فرد خشنی بوده و خانواده‌اش را کتک می‌زده، طبیعتا وقتی به کشوری برود که حقوق زن و خانواده در آن خیلی محترم شمرده شده و به مسائلی از این دست خیلی اهمیت داده می‌شود، مجبور است بیشتر مراقب رفتارش باشد تا اسیر قوانین آنجا نشود و بتواند در آن محیط دوام بیاورد و زندگی کند. البته فراموش نکنیم اگر همسر همین آدم خشن فردی باشد با این انگاره که من قربانی و کتک‌خور هستم و با همین فرض نیز زندگی کند، حتی اگر در کشور دیگر نیز کتک بخورد اجازه نمی‌دهد این مشکل به گوش قانون برسد تا به او کمک کنند و از این شرایط خارج شود. این امر به‌دلیل انگار‌ه‌ی ذهنی بیمار زن است که اجازه‌ی مداخله‌ی قانون یا درمانگر را نمی‌دهد، چون ذهنیتش این است که باید کتک بخورد!

آدم‌ها انگاره‌ها و ذهنیت و هسته‌ی مرکزی سخت باورمندی خودشان را در مهاجرت نیز با خود می‌برند؛ اما برای کسی که می‌خواهد تغییر کند و زندگی جدیدی را شکل دهد که در کشور خودش نتوانسته و این انگیزه‌ی تغییر نیز با قدرت در وجودش هست، مثلا می‌خواهد از همه لحاظ مستقل شود و از زیر سیطره‌ی خانواده بیرون بیاید، طبیعتا مهاجرت اثرات مثبتی دارد، چون به او کمک می‌شود و می‌تواند با تغییر برخی از انگاره‌های ذهنی‌اش، به خیلی از اهدافی که نمی‌توانسته به‌دلیل شرایط کشور زادگاهش به آن‌ها دست پیدا کند، برسد.

اما برای کسی که بدون فکر و برنامه مهاجرت می‌کند و به فکر تغییر انگاره‌های اشتباه خودش هم نیست، مهاجرت نتیجه‌ای ندارد و چه بسا حتی مسائل و مشکلاتش را سخت‌تر، پیچیده‌تر و بغرنج‌تر هم می‌کند؛ چون این فرد نه می‌خواهد تغییر کند و نه توان مبارزه با شرایط جدید را دارد.

در ضمن فردی که مهاجرت می‌کند تا ممکن است تا مدت‌های طولانی مسئله‌ی هویتی داشته باشد و احساس گمشدگی کرده و نداند چه‌کار می‌خواهد بکند. در چنین شرایطی اگر قصد تغییر نیز در او وجود نداشته باشد اوضاع بسیار سخت‌تر می‌شود و کنارآمدن با شرایط جامعه‌ی جدید می‌تواند برای او به چالشی مهم تبدیل شود.


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background