
هرچیزی را تماشا نکنید!
در تابستان سال 1995 میلادی، در آزمایشگاه دانشمند ایتالیایی، «جیاکومو ریزولاتی»، اتفاق شگفتانگیزی رخ داد که توانست دنیای روانشناسی و عصبشناسی را تکان دهد. آقای ریزولاتی مشغول بررسی فعالیتهای الکتریکی سلولهای عصبی یا همان نورونهای مغز منطقهی پیشحرکتی بوزینههای دمکوتاه بود. قابل ذکر است که ناحیهی پیشحرکتی مغز، وظیفهی طراحی و آغاز حرکات بدن را برعهده دارد و وقتی حرکتی انجام میدهیم و مثلا چیزی را برای خوردن بهسمت دهان میبریم، سلولهای عصبی این ناحیه فعال میشود. آن روز در آزمایشگاه ریزولاتی هم همین اتفاق بررسی میشد. هر وقت میمون، جسمی را بهچنگ میگرفت و حرکت میداد، سلولهای این ناحیه از مغزش فعال میشد. تا اینجای کار همهچیز عادی و بهقولی، کنترل شده بود؛ اما ناگهان اتفاق حیرتانگیزی رخ داد که مسیر حرکت علم روانشناسی و عصبشناسی و از یک نظر، همهی علوم انسانی را تغییر داد!
یکی از اعضای حاضر در آزمایشگاه دستش را دراز کرد تا یک موز از ظرف روی میز بردارد! در این لحظه بدون اینکه بوزینه دستش را دراز کند، سلولهای عصبی مغز او بهخاطر حرکت دستان انسان مقابلش، فعال شد؛ این یعنی در مغز میمون سلولهایی وجود داشت که حرکات میمونها و انسانهای دیگر را درست همانند حرکات خود تلقی میکرد و حرکات دیگران را با خود یکی میدانست!
ریزولاتی میگوید: «درابتدا تصور کردیم وسایل اندازهگیریمان خراب شده است؛ اما هربار که امتحان میکردیم، همان اتفاق تکرار میشد.» آنها نام این سلولهای عصبی را «نورونهای آینهای» گذاشتند و درطی تحقیقات علمی بیشماری ثابت کردند که این نورونها در بخشهای مختلف مغز انسان و برخی از پرندگان نیز وجود دارد.
این کشف ثابت کرد که بهراستی «بنیآدم اعضای یک پیکرند»؛ یعنی هنگامیکه بهخاطر ناگواریهای زندگی، دردی بر بدن یکی از اعضای این پیکرهی بزرگ وارد شود، آرامش و قرار از باقی اعضا نیز گرفته خواهد شد.
در این مطلب به نورونهای آینهای موجود در مغز میپردازیم؛ فقط برای اینکه هشداری دهد به آنهایی که گمان میکنند میتوانند پای تماشای هر صحنهای بنشینند و سالم و بینقص، مثل قبل از تماشا، صحنه را ترک کنند. آنها سخت در اشتباهند؛ چرا که نمیدانند هر صحنهی خشن یا ناخوشایندی که مقابل چشمانمان رخ میدهد، سلولهای آینهای مغزمان را بهشکل خودکار وادار به تحریک میکند تا گمان کنیم خودمان درحال انجام آن عمل هستیم. وقتی این کار زیاد تکرار شود، همان بلایی بر سرمان میآید که از تکرار واقعی آن عمل نصیبمان میشود.
از سوی دیگر بهمرورزمان مغز میفهمد که چیزی اشتباه است؛ درنتیجه سلولهای مغز بهخاطر خاصیت تغییرپذیری یا «پلاستیسیته» ذاتی خود تغییر ماهیت میدهند و بهزبانی دیگر از بین میروند؛ درنتیجه، ما بهمرور زمان با تماشای مکرر صحنههایی که خوشایند نیستند و نیز با بازسازی و شبیهسازی مکرر آن در وجود خودمان، کمکم بخش مهمی از سلولهای مغزمان را قربانی میکنیم و از دست میدهیم.
شاید بههمین دلیل است که وقتی در یک شغل خشن و بیرحمانه زیاد مشغول شویم، رحم و شفقت از وجودمان رخت میبندد و خاصیت همدردی و همدلی خود را با دیگران از دست میدهیم. تماشای صحنههای احتضار و مرگ دیگران، وقتی دلیل و اجباری برای تماشا وجود نداشته باشد، بهمعنای نابودکردن بخش زیادی از سلولهای عصبی مهم مغز است که ارتباط ما را با دنیای بیرون قطع کرده و استعداد درک تعامل با انسانهای دیگر را در ما نابود میکند.
روزگاری «آنتونی رابینز» با تکیه بر آموزههای «ان.ال.پی» میگفت که انسانها، بهخصوص ورزشکاران، اگر از حرکات بدنی انسانهای موفق و قهرمانها عینا تقلید کنند، میتوانند مغزشان را وادار کنند تا درست همانند آن افراد، آنها را هم بهشکل یک قهرمان و یک انسان موفق درآورد. اکنون با کشف نورونهای آینهای در مغز، این تعبیر، توجیهی علمی دارد؛ زیرا انسانها بهتدریج شبیه کسانی میشوند که برروی آنها تمرکز کرده و حرکات و رفتارهای آنان را بادقت تماشا میکنند.
بنابراین ما باید بهشدت مراقب صحنههایی که برای تماشا انتخاب میکنیم یا وادار به تماشای آنها میشویم، باشیم. درواقع لازم نیست برای شریکشدن در اعمال دیگران، همراه آنها کاری را انجام دهیم؛ زیرا ما فورا آنچه را که مقصود دیگران است، ازطریق شبیهسازی و بازسازی آن اعمال میفهمیم؛ فقط کافی است ببینیم، بشنویم یا حتی بخوانیم. برای همین است که باید «شبانهروز مراقب چیزهایی که میبینید، میشنوید، میخوانید و تجسم میکنید، باشید؛ زیرا مشاهده که رخ داد، شک نکنید که شما هم بخشی از مشاهده شدهاید و راه بازگشتی نخواهید داشت.»


تصمیم ناآگاهانه نداریم!

هرچیزی را تماشا نکنید!

14 قانون برای ارائه خدمات بینظیر به مشتریان
