menu button
سبد خرید شما
موردکاوی یارکشی و مثلث‌سازی در تعارضات خانوادگی
ثریا سادات حسینی  |  1404/05/14  | 

موردکاوی یارکشی در تعارضات خانوادگی

ساختارهای ناسالم و پیامدهای آن در روابط زوجین

بسیاری از عملکردها هستند که در ارتباطات به صورت ادامه‌دار تکرار می‌شوند؛ بدون اینکه متوجه باشند کارشان از اساس مشکل دارد؛ مخصوصا در ارتباط با روابط محکم و مهمی مثل روابط درون خانواده. اگر خانواده را مثل یک سیستم ببینیم، متوجه می‌شویم که اجزا و کارکرد‌های آن‌ به هم وصل و با هم در ارتباط متقابل هستند تا تعادلی ایجاد کنند و درصورتی‌که این ارتباطات درست شکل نگیرد، یعنی با تبانی و ائتلاف‌ها به‌دنبال تعادل باشند، پیامد‌های تلخی به‌دنبال دارد. با این ساختار خانواده نمی‌تواند سازمان‌یافته باشد و درصورتی‌که اصلاح و دگرگون نشود، همین الگوی اشتباه تا نسل‌های بعدی تکرار می‌شود. ***


الف) مثلث خطر

وحید.م / 30 ساله / طالقان


در یکی از سایت‌های روان‌شناسی مشغول مطالعه بودم که تصویر یک کودک زانو‌بغل‌کرده و گریان و مردی خشمگین با دهان باز و چهره در‌هم‌فرورفته و خانمی که در روبه‌رو ایستاده بود، مرا خیره کرد. از این تصاویر زیاد دیده‌ام، اما این تصویر مرا به ریشه مشکلاتم برد. آن کودک من هستم و حالا می‌تواند پسرم باشد.

مثل فیلم‌ها از یک زمان و در یک لحظه به 24 سال پیش رفتم. آن‌ زمان من درکی از دعوا نداشتم و صرفا فقط از بحث و صدای بلند وحشت می‌کردم. اوایل خردسالی به همین شکل از ترس به اتاقم می‌رفتم و جرئت دیدن پدر و مادرم را در حال دعوا نداشتم. فقط صدا بود و وحشت من! بعدها هم صدای مادرم که گریه می‌کرد و می‌گفت که می‌روم و تهدیداتش مرا می‌ترساند.

یک بار در آن روزها، من مشغول دیدن کارتون مورد‌علاقه‌ام بودم و اصلا حواسم به صحبت‌های پدر و مادرم نبود. باز بحث بالا گرفته بود که یکدفعه مادرم از من پرسید: «وحید من دیروز به کسی زنگ زدم؟» من هم بی‌خبر از جریانات گفتم: «آره؛ به مامان‌بزرگ زنگ زدی دیگه!» تا جمله‌ام تمام شد، صدای فریاد پدرم بلند شد و جلوی چشم من مادرم را کتک زد. من نفهمیدم چرا، ولی این صحنه در خاطرم برای همیشه حک شد. گریه‌کردن‌های مادرم آنچنان احساس گناه و حماقتی را در ذهن من شکل داد که از همان روز به بعد، خشم عجیبی را نسبت به پدرم در دلم انداخت.

 از آن به بعد، هر بار که دعوا می‌شد، به دروغ هم که شده، طرف‌داری مادرم را می‌کردم که دعوا تمام شود. مادرم خیلی مظلوم بود و همیشه کتک می‌خورد. در همان دوران، یکبار در جریان دعوا خیلی ترسیده بودم، چون بحث‌هایی می‌کردند که من متوجه آن‌ها نمی‌شدم. من اضطراب گرفتم که باید کاری کنم و همان لحظه از دل درد زیاد شروع به گریه کردم. با صدای گریه من، مادر و پدرم دعوا را تمام کردند و تا چند روز بعد هم دعوا نکردند و فقط به من توجه می‌کردند. 

حالا روش دیگری برای پایان جنگ پیدا کرده بودم. چند باری با این کلک جواب گرفتم و همچنان هم طرف‌دار مادرم بودم. وقتی هم که بزرگ شدم، دیگر آگاهانه طرف‌داری مادرم را می‌کردم؛ چون سنگ صبور و حامی او شده بودم. هر بار هم به او که می‌گفتم: «من رو داری، غصه نخور»، «بابا حرفی بزنه، جوابشو میدم» و ... مادرم هم با این حرف‌ها چهره‌اش باز می‌شد، لبخند می‌زد چشمانش برق شادی داشت.

مرد‌بودن حس خوبی بود و من بیشتر از سن خودم می‌فهمیدم. مسئولیت بزرگی بود، اما سعی ‌کردم همدم مادرم باشم، حمایتش کنم و کمبود‌های عاطفی‌اش را برآورده کنم. وقتی برایش کادو می‌خریدم، انگار دنیا را به او می‌دادم و او تشنه محبت من بود. حالا پدرم دشمن من شده بود. از یک طرف تنش‌های دوران نوجوانی و بلوغ و از طرف دیگر زور‌گویی و دشمنی‌های پدرم با من و مادرم فشار روانی زیادی را بر من وارد می‌کرد.

در همان زمان بود که متوجه شدم پدرم با یک خانم در ارتباط است؛ البته فقط پیام‌هایش را خوانده بودم. من پدرم را تهدید کردم که اگر جلوی من این رابطه را تمام نکند، کاری می‌کنم که پشیمان شود! پدرم هم مجبور شد به حرف من گوش کند، اما کینه‌اش نسبت به من بیشتر شد و تنش‌های بین من و پدرم، خانه را هم بیشتر متشنج کرد.

بالاخره دانشگاه و سربازی‌ام را تمام کردم. حالا کار خوبی داشتم و تلاش می‌کردم مادرم را از نظر مالی هم حمایت کنم تا احساس امینت داشته باشد. از طرفی نمی‌توانستم دختری را دوست داشته باشم، چون احساس می‌کردم باید یکی را مثل مادرم پیدا کنم.

در نهایت هم مادرم یک دختر را برایم انتخاب کرد و من ازدواج کردم؛ اما چون او اصلا شبیه مادرم نیست، از همان روزهای اول زندگی مشترک به‌ دلم ننشست و ما مدام با هم مشکل داریم. البته مادرم همیشه هوای مرا دارد و از من دفاع می‌کند و حالا هم خبر‌دار شدم که خداوند به ما یک پسر داده است. امروز وقتی که این تصویر را دیدم، ترسیدم که آیا ممکن است که روزی پسر من هم تجربیات تلخ مرا در کودکی داشته باشد؟


ب) تلخ‌ترین جدایی

مریم.ع / 29 ساله / کرج


دستانم می‌لرزند و فکر نمی‌کردم یک امضا آن‌قدر سخت باشد. سرم سنگین شده و چشمانم تار شده بود. شاید سخت‌ترین امضا و فضای زندگی‌ام را امروز تجربه کردم؛ امضای طلاق‌نامه در دفتر ازدواج و طلاق. سپهر را دوست داشتم و باورم نمی‌شود زندگی هشت ساله ما تمام شده است. سپهر سوئیچ و موبایلش را برداشت و بدون نگاه‌کردن به صورت من، سرش را پایین انداخت و با سرعت رفت.

این تلخ‌ترین جدایی عمرم بود. با تمام قوا می‌خواهم از دفتر بیرون بیایم، اما پاهایم توان ندارد. دست سحر را گرفتم و بی‌هدف در خیابان، بدون کوچک‌ترین حرفی، راه رفتیم. سحر دوست و خواهر و یاور من است. نمی‌دانم شاید دخالت‌های بیجای سحر و تحت‌تاثیر‌بودن‌های من در این سال‌ها باعث شد که کم‌کم من و سپهر دشمن شویم و زندگی‌مان پر از بحث و مبارزه شود.

سحر مجرد است و از زندگی زناشویی چیزی نمی‌داند؛ اما من بارها در رودربایستی یا تردید حرف‌هایش را گوش می‌دادم. راستش را بخواهید، حالا که فکر می‌کنم مقصر خودم بودم که هر بار که دعوا و مشاجره و ناراحتی داشتم، به سحر زنگ می‌زدم و او به خانه ما می‌آمد. او هم چون مرا مثل خواهرش می‌داند، با سپهر وارد بحث می‌شد و از من حمایت می‌کرد. گاهی با نصیحت‌هایش دعوا خاتمه پیدا می‌کرد و گاهی کار را با راهکاری که به من می‌داد، بدتر می‌کرد؛ اما نمی‌دانم چرا در دعوا و مشکلاتم با همسرم تنها راهی که به ذهنم می‌رسید کشیدن پای سحر به وسط ماجرا بود.

یک بار که پیامی از یک خانم زیبا و جوان برای سپهر آمد، من متن را برای سحر فرستادم و با هم نقشه کشیدیم که بدون اینکه سپهر متوجه شود، با آن خانم برخورد کنیم و اینجا بود که آبروریزی بزرگی صورت گرفت؛ چون این خانم رئیس یک شرکت بزرگ بود و این کار ما باعث شد که یک ضرر بزرگ مالی، شرکت پدر سپهر را ورشکسته کند. تنها امید سپهر و پدرش در کارشان این پروژه پر‌سود بود و کار ما باعث شد خانم رئیس منصرف و خشمگین شود.

اینجا بود که سپهر به من گفت «یا من یا سحر»! من نمی‌توانستم از سحر جدا شوم و از طرفی هم نمی‌خواستم دیگر با سرزنش و رابطه خراب‌شده زندگی کنم! سحر هم گفت که به سپهر بگو «مهریه‌ام را بده؛ میرم پیش سحر» و من هم همین کار را کردم. بعد از آن بود که سپهر در کمال ناباوری مرا از زندگی‌ش بیرون کرد.




تحلیل روان‌شناختی

یار‌کشی‌ها در دعواهای زن و شوهر از نظر روان‌شناسی مفهومی دارد با عنوان «مثلث سازی» که فرزند یا شخص سومی را به میدان تعارضات می‌کشد؛ چون زوجین مهارت ارتباطی و حل مسئله به روش درست را ندارند.

در مورد اول، مادر وحید که همسرش را همدم خوبی برای خود نمی‌دید، نیاز عاطفی‌اش را معطوف به همدم‌طلبی از پسرش می‌کند. وحید هم که به ناراحتی مادر حساس است و تجربه احساس گناه بابت کتک‌خوردن او را دارد، در این مثلث گیر افتاده و به طریقی شروع به برون‌ریزی (پرخاشگری) بر علیه پدر می‌کند. آن‌ها یک ائتلاف و تبانی را در مقابل پدر تشکیل داده‌اند.

در ذهن وحید، مقصر تمام ترس‌هایش پدر بی‌رحمش بود و با درد‌دل‌های یک‌طرفه مادر قربانی، خشمگین‌تر می‌شد. معمولا مثلث فرزند، با والدی شکل می‌گیرد که ظاهرا مورد ظلم واقع شده و به این طریق، والد ظالم طرد می‌شود.

وحید در جایی از متن به تنش‌ها و اینکه بیشتر از سنش می‌فهمید اشاره می‌کند. این موضوع هم در روان‌شناسی به‌عنوان «کودکان والدین‌مآب» تعریف می‌شود؛ یعنی وقتی مادر با درددل‌کردن و تشویقش باعث می‌شود وحید مانند یک مرد و بزرگسال عمل کند، بیشتر از شرایط و سنش از او انتظار دارد و باعث می‌شود فرزند والدین‌مآب شود. در این خانواده، یک کودک تبدیل به سپر بلاشده است؛ فرزندی که باید برای نجات روابط زناشویی والدینش، همیشه به فکر باشد.

فرزندی که برای مثلث‌سازی انتخاب می‌شود، نزد یکی از والدین عزیز است و احتمالا از سوی والد دیگر که خارج از مثلث است، مورد خشم یا تنفر قرار می‌گیرد.

از طرفی این نزدیکی و ائتلاف انحرافی مادر و پسر برعلیه پدر موجب شده که وحید معیار انتخابش برای ازدواج مشکل‌دار شود؛ زیرا معمولا این نزدیکی و وابستگی به مادر در پسر‌ها باعث می‌شود که نتوانند دختری را جایگزین مادر ببینند. از طرف دیگر هم پدر به‌خاطر این بی‌انصافی‌ها و تنهایی از خانواده کینه به‌ دل می‌گیرد و احساس تنهایی و طرد‌شدگی‌اش موجب مثلث‌سازی دیگری در این ساختار خانواده شده که ارتباط با نفر سوم و از بیرون خانواده و خیانت‌کردن به همسر را به‌دنبال دارد.

مثلث‌ها موقتا مانع از آن می‌شوند که رابطه دو نفر از هم فرو بپاشد؛ اما این اثرات زودگذر هستند و هر بار مثلث‌های تازه‌ای به وجود می‌آیند که ممکن است مثل این خانواده، در تاریخ و نسل بعدی هم گسترش پیدا کند. مثلا دیدیم که وحید از اینکه مادرش در زندگی زناشویی‌اش دخالت و جانب‌داری می‌کند، خوشحال است، ولی درحقیقت سومین مثلث‌سازی در این خانواده شکل گرفته است؛ یعنی این الگو به زندگی وحید و همسرش هم راه پیدا کرده و در آن تکرار شده است.

در داستان مریم و سپهر هم شاهد مثلث‌سازی به شکل دیگر بودیم؛ به‌صورتی‌که سحر راس سوم این مثلث بود و برای کم‌کردن تنش اقداماتی را انجام می‌داد. پیامدهای منفی حاصل این یارکشی‌ها و تبانی‌ها هستند. شاید اگر مرکز قدرت این مثلث، سحر، خود را کنار می‌کشید یا دخالت داده نمی‌شد و به‌جای آن مشکل مریم و سپهر به‌صورت آگاهانه یا با کمک مشاور حل می‌شد، خشم و طرد‌شدگی و طلاق را به‌دنبال نداشت.

ویژگی مثلث‌ها این است که افراد با دستیابی به نزدیکی و صمیمیت و دوری از تنش رابطه، اضطراب خودشان را کم می‌کنند. با اینکه این اثرات گذرا هستند، اما نیاز به نزدیکی یا ناراحتی از تنش آن‌قدر زیاد است که افراد ناخودآگاه مجبور می‌شوند که به‌سمت مثلث‌سازی بروند. مثلث‌ها در خدمت کمرنگ‌کردن یا تیره‌کردن مسائل بین دو نفر هستند و به آن‌ها اجازه می‌دهند از آن مسائل فرار کنند.

فراموش نکنید که این مثلث‌سازی‌ها در زندگی اکثر خانواده‌ها وجود دارند و هدف ما در این مطلب، آشنایی با کارکرد و پیامد‌های این نوع از ارتباط در خانواده‌ها بود.

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background