
چوبش صدا ندارد!
روزی مردی مغازهدار نزد شیوانا آمد و از او پرسید: «استاد! از قدیم بزرگترها گفتهاند که انسان باید به خالق هستی احترام بگذارد و حقوق دیگران را رعایت کند و اگر چنین نکند، خالق کائنات او را با چوب میزند. اما من آدمی لاقید هستم که هر جور دلم بخواهد، جنس را به مردم میفروشم و در عین حال امورات مغازهام هم میچرخد. پس این چوب کی صدایش درمیآید؟»
شیوانا سری تکان داد و گفت: «چوب کائنات صدا ندارد و اتفاقا چون صدا ندارد، بسیاری گمان میکنند ضربهای که به آنها خورده، از این چوب نبوده است. نشانی مغازهات کجاست؟»
مرد مغازهدار نشانی مغازه را داد و با خنده و مسخرهکردن شیوانا و شاگردانش، راهش را کشید و رفت.
بلافاصله بعد از او جوان فقیری نزد شیوانا آمد و به او گفت که تازه ازدواج کرده و وضع مالیاش زیاد مناسب نیست و از شیوانا خواست تا کسبوکاری مناسب به او پیشنهاد کند. شیوانا لبخندی زد و گفت: «همینجا بنشین و منتظر باش.»
دقایقی بعد مرد ثروتمندی به سراغ شیوانا آمد و به او گفت که قصد دارد مقداری از ثروت خودش را صرف کمک به مردم نیازمند کند. به همین خاطر ابتدا نزد شیوانا آمده است تا او هر جا که صلاح دانست، این پول را خرج کند. شیوانا به مرد ثروتمند گفت که با پولی که دارد، در هر جا که مناسب میداند و مردم نیازمند آن هستند، یک مغازه بزرگ دایر کند و جوان بیکار را به عنوان مغازهدار در آنجا به کار بگیرد و از درآمد مغازه، هم حقوق جوان را بدهد و هم به نیازمندان دیگر به طور مستمر و دائم کمک کند. فقط به این شرط که جنسهای مرغوب را به قیمت بسیار مناسب در اختیار مردم قرار دهد.
چند ماه بعد مغازهدار لاقید نزد شیوانا آمد و غمگین و افسرده گفت: «استاد! از آن روزی که از پیش شما رفتم، وضعم روزبهروز بدتر شده است. مرد ثروتمندی مغازهای بسیار بهتر و کاملتر درست کنار مغازه من باز کرده و همه مشتریان بهخاطر برخورد مناسب فروشنده و قیمت ارزان به سراغ او میروند. چرا ناگهان اوضاع به این شکل علیه من شد؟ این ضرباتی که میخورم بابت چیست؟»
شیوانا دوباره سری تکان داد و گفت: «شاید این همان صدایی باشد که انتظار داشتی از چوب کائنات بشنوی و نمیشنیدی! به نظرم بهترین روش این است که هر چه زودتر شیوه زندگیات را عوض کنی؛ چون وقتی چوبخوردن بیصدا باشد، هر لحظه ممکن است چوبی فرود آید و اثرش بعدا ظاهر شود و ممکن است شرایطی پیش آید که کار از کار بگذرد و دیگر نتوانی جلوی ضربات چوب بیصدای کائنات را بگیری!»


چوبش صدا ندارد!

غرقشدن در تجربه غرقگی

چرا خانمها باید دست از پرکاری بردارند؟
