menu button
سبد خرید شما
مهاجرت اجباری
موفقیت  |  1404/03/29  | 

مهاجرت اجباری

سفری از سودان به سودان

خانم «لیزلو تیلور»، عکاس خبرنگار دفتر امور بشردوستانه سازمان ملل سفری را به رنک (Renk) در جنوب سودان برای ساخت مستندی در رابطه با شرایط انسانی در آن منطقه انجام داده است. او در این مقاله، روایت مردمی را که با آن‌ها ملاقات کرده با ما به اشتراک می‌گذارد.


از آوریل سال 2023، شهر رنک پناهگاه افرادی است که از جنگ در سودان در حال فرار هستند. این شهر که در بالای ایالت نیل در جنوب سودان و در حدود 60 کیلومتری از جودا (Joda) واقع شده است، نقطه‌ی ورودی رسمی کسانی است که از جنگ گریخته‌اند. از 8 جولای، نزدیک به 739 هزار پناهنده و آواره به سمت سودان جنوبی آمده‌اند.

هجوم آوارگان به این مرکز آن‌چنان زیاد و سریع بود که آژانس آوارگان سازمان ملل و سازمان بین‌المللی مهاجرین را بر آن داشت که دومین مرکز را نیز بنا کنند. اما از‌آنجایی‌که همچنان مردم در حال فرار به شهر رنک و دیگر شهرهای مرزی بین سودان و سودان جنوبی هستند، مرکز دوم نیز بیش از ظرفیت مهاجرین را در خود جای داده است.

درحالی‌که بر طبق گزارش آژانس آوارگان سازمان ملل، هر دو مرکز انتقال در مجموع می‌توانند فقط پذیرای 3557 هزار نفر باشند، در حدود 52 هزار نفر در داخل و یا اطراف این مراکز سرگردان‌اند. شرایط زندگی در آنجا بسیار وخیم است. غذا، آب، سرپناه، امکانات پزشکی و بهداشتی کافی وجود ندارد و بسیاری از مردم هفته‌ها پیاده‌روی کرده‌اند و مجروح و بیمار و گرسنه خود را به آن محل امن رسانده‌اند.

مرکز شماره‌ی دوی انتقال آوارگان مملو از افراد در همه سنی بود؛ از جمله کودکانی که به‌تازگی در آنجا متولد شده بودند و یا افراد مسنی که برای فرار از یک منطقه‌ی جنگی، بسیار نحیف و فرتوت به نظر می‌رسیدند. این افراد داستان‌های زیادی را درباره‌ی اینکه با چه سختی توانسته‌اند سوار اتوبوس و کامیون‌های پر از جمعیت شوند تعریف می‌کردند و افراد بسیاری نیز مجبور شده بودند خطرهای زیاد سفر را تحمل کرده و مسیر به سمت جنوب را پیاده طی کنند. در میان بسیاری از سازه‌های حلبی دائمی‌تر، چادرهای بسیاری نیز در اندازه‌های مختلف به چشم می‌خوردند. برخی نیز شاخه‌های درخت‌ها را در زمین فرو کرده بودند و با پارچه‌های رنگی به‌هم‌وصل‌شده چیزی دیوار‌مانند را بر پا کرده بودند که هیچ‌کدام از آن‌ها هیچ شباهتی به پناهگاه نداشت. این درحالی است که برخی از آوارگان بیش از یک سال است که در این شرایط زندگی می‌کنند و برخی نیز فقط توانسته بودند از جنگ فرار کنند و شب قبل به آن کمپ رسیده بودند. تمام تجربه‌های آن‌ها با تفاوت‌های کمی بسیار شبیه هم بود؛ تجربه‌ی ترس، آسیب روحی و از‌دست‌دادن. اما آن‌ها همچنان مصمم و قدرتمند بودند.




همان‌طور‌که در حال قدم‌زدن در مرکز انتقال آوارگان بودم، دو بازوی کوچک مرا از پشت بغل کرد و سر کوچک خودش را به پشتم چسباند. غافل‌گیر شده بودم. برگشتم و چهره‌ی خندان و شاد دختر کوچولوی شش‌ساله‌ی سودانی به نام «هنینا» را دیدم. او به زبان عربی صحبت می‌کرد و کنجکاوی در چشمان سیاهش موج می‌زد. من فقط کلمات اینجا و آنجا را از حرف‌هایش متوجه شدم و نهایتا تلاشم برای فهمیدن صحبت‌های او جایش را به جیغ و خنده‌های بلند داد. دوان‌دوان از کنار چادرها دویدیم تا به چادر هنینا رسیدیم. در آنجا دو زن نشسته بودند. مادربزرگ هنینا در تلاشی ناموفق برای نشنیدن صدای جیغ کودک دو‌ساله‌ای که از شادی روی پایش بند نبود، کف دستش را روی گوشش چسبانده بود. هر دو زن همسران خود را در جنگی که در شمال در جریان بود با شلیک گلوله از دست داده بودند. خانواده‌ی هفت‌نفره‌ی هنینا از ژانویه در یک چادر کوچک سه‌متری در آن مرکز زندگی می‌کردند.

ازآنجا که خارج شدم، در مرکز انتقال و در میان لباس‌هایی که آویزان کرده بودند در حال قدم‌زدن بودم که ناخواسته صدای آواز کُر کودکانه‌ای به گوشم رسید. صدا را دنبال کردم و به محوطه‌ای رسیدم که دوستداران کودک برپا کرده بودند؛ محوطه‌ای با دو کلاس که کودکانی از سنین مختلف در آنجا حضور داشتند. کودکان کوچک‌تر داشتند روی تکه‌های کاغذ نقاشی می‌کردند و بزرگ‌ترها مشغول تمرین آواز بودند. محو تماشا بودم که معلم آوازشان با لبخندی به من فهماند که دارم حواس کلاس را پرت می‌کنم؛ پس به‌ناچار به مسیرم ادامه دادم. تحصیل عادی در آن شرایط غیرممکن بود، ولی دیدن این صحنه که کودکان در بحبوحه‌ی جنگ و آوارگی مشغول تمرین آواز بودند برایم بسیار دلگرم‌کننده و دلچسب بود.

مراکز انتقال مهاجران عمدتا توسط آژانس پناهندگان سازمان ملل و سازمان بین‌المللی مهاجرت اداره می‌شوند، اما سازمان‌های بشردوستانه‌ی زیادی هم به کمک افرادی با وجدان آگاه و خستگی‌ناپذیری، مبادرت به فراهم‌آوردن مراقبت‌های بهداشتی و حیاتی کرده‌اند؛ از جمله مشاوره‌های روان‌شناسی برای زنان و مردانی که متاسفانه اغلب آن‌ها آسیب‌های روحی غیرقابل‌تحملی را تجربه کرده بودند. آوارگان همچنین در این مراکز کمک‌های نقدی و غذایی دریافت می‌کنند.

در اینجا با خانواده‌های بسیاری صحبت داشتم و متوجه شدم که دلایل زیادی وجود دارد که افراد، حتی باوجود شرایط بسیار سخت و شلوغی بیش‌از‌حد مرکز و منابع غذایی محدود که آن‌ها را بسیار تحت‌فشار قرار می‌دهد، ترجیح می‌دهند در این مرکز بمانند. عده‌ای نیز بسیار خوش‌بینانه امیدوار بودند که به شرایط زندگی عادی برگردند و خانواده‌هایشان که از هم دور افتاده بودند دوباره دور هم جمع شوند.




از کنار چادرهای موقت و حوضچه‌های آبی که ته آن جلبک بسته بود، عبور کردم و نگاهم به زنی افتاد که سعی داشت از کودک خردسالی که مدام در تلاش بود خود را از چنگ او آزاد کند، محافظت می‌کرد.

«سیسیلیای» ۳۷ساله در طول جنگ داخلی سال‌های 2013/ 2014 از سودان جنوبی فرار کرده و به خارطوم گریخته بود، اما الان دوباره خود را در سودان جنوبی می‌دید. او دوباره آواره شده بود، اما این بار با پنج کودک و مادر پیر و بیمارش و خواهری که از بیماری روانی رنج می‌برد. من آن‌ها را در ورودی چادرشان ملاقات کردم.

ماه رمضان سال قبل بود که سیسیلیا به همراه فرزندانش که کوچک‌ترینشان تنها سه ماه از تولدش گذشته بود، به خارطوم فرار کرد و مجبور شد تن به مهاجرتی ناخواسته بدهد. او برایم تعریف کرد که چه اتفاقاتی را از سر گذرانده است و انگار همین دیروز بوده که پنج فرزند گریان خود را کشان‌کشان به سمت ایستگاه اتوبوس برده است. او تعریف کرد که کودکانش هیچ‌وقت صحنه‌های جنگ وحشتناکی را که تجربه کرده‌اند فراموش نخواهند کرد و دیدن همین صحنه‌ها باعث آسیب شدید روحی در آنان شده بود.

اتوبوس‌هایی که مهاجران را به سمت سودان جنوبی می‌برده‌اند درخواست پول زیادی داشتند که از عهده‌ی سیسیلیا خارج بوده است. اما در نهایت او موفق شده بود راننده را متقاعد کند که حداقل آن‌ها را تا وسط راه و به شهر «رابک» در سودان برساند. نهایتا آن‌ها مجبور شدند به‌خاطر ابتلای پسر هشت‌ساله‌اش به بیماری دیابت و بستری‌شدنش در بیمارستان، نُه ماه در آنجا بمانند.

در دسامبر 2023 بود که کم‌کم حال پسرش رو به بهبودی رفت و آنان قادر به ادامه‌ی مسیر به سمت شهر رنک شدند. از آن روز بیشتر از شش ماه گذشته است و آن‌ها هنوز همراه خانواده‌شان در یک چادر کوچک زندگی می‌کنند. تمام وسایل آن‌ها یک قوری فلزی و چند استکان کوچک و چیزهای اندک و ضروری بود که توانسته بودند موقع فرار با خود به همراه بیاورند. سیسیلیا خیلی امیدوار است که بتواند به زندگی عادی خود در سودان برگردد.

یک صف از اتوبوس‌ها و کامیون‌هایی که به سمت بندر رنک می‌رفتند نزدیک چادر سیسیلیا تشکیل شده بود و افراد چمدان‌ها و بقچه‌های لباس و فرش و اسباب و وسایلی را که داشتند، به سمت کامیون‌ها می‌کشیدند.

پرتو صبحگاهی نور خورشید در میان شیشه‌های اتوبوس درخشش زیبایی داشت و در میان آن همه آشوب و بلوا، حس خوبی به من می‌بخشید. زنان، کودکان و افراد مسن مشغول سوار‌شدن به اتوبوس بودند و مردان نیز خود را به سقف اتوبوس می‌رساندند تا در میان انبوه چمدان‌ها مسیر را طی کنند.




دولت و نهادهای بشردوستانه شرایط رفتن مهاجرین به مقصد نهایی‌شان را از مسیر جاده، دریا یا هوا فراهم می‌کنند. این حمایت برای کاهش جمعیت بیش‌از‌حد مرکز انتقال آوارگان حیاتی است، ولی تردد در جاده‌های ناامن و نامناسب آنجا همیشه چالش‌برانگیز بوده است. در میان این همه هیاهو و بی‌نظمی، زنی نظرم را جلب کرد که تنها روی زمین نشسته بود. او با یک روسری سبز طرح‌دار، سر و قسمتی از صورتش را پوشانده بود و سعی می‌کرد اشک‌هایی را که از گونه‌اش سرازیر بود پنهان کند. به او نزدیک شدم و فهمیدم که چقدر مضطرب و پریشان است. او هق‌هق‌کنان توضیح داد که از زمان آغاز جنگ و فرار آن‌ها از سودان این اولین باری است که خواهر کوچک و برادر شش‌ساله‌اش را می‌بیند. برای مدت زیادی آن‌ها از هم خبر نداشتند و حتی نمی‌دانستند که زنده هستند یا مرده‌اند. در تمام آن لحظات، خیلی تلاش کردم تا بتوانم احساساتم را کنترل کنم.

سفر از خارطوم به سمت جنوب سودان و رنک پر از خطر و چالش‌های فراوان است. زن به یک بقچه‌ی کوچک اشاره کرد و گفت: «این تنها چیزی است که از سودان با خودم آورده‌ام. من همه چیز را گذاشتم و آمدم. ایست بازرسی‌های زیادی در طول مسیر وجود داشت و نیروهای مسلح سودان، نیروهای پشتیبانی سریع و نیروهای محلی در مسیر بودند که واقعا نمی‌توانستید بفهمید چه کسانی هستند. آن‌ها حقیقتا ترسناک بودند. یک شب گروهی از مردان که خود را نیروهای پشتیبانی سریع معرفی می‌کردند همه‌ی پول‌ها و وسایل ما را گرفتند. در آن لحظه ما فقط امیدوار بودیم که آن‌ها بدون اذیت و آزار، هر چه می‌خواهند بگیرند و ما را رها کنند تا به سفر خود ادامه دهیم. واقعا ما در آن شب ترسناک خیلی خوش‌شانس بودیم که آن‌ها فقط پول و اموال ما را گرفتند و کسی جان خود را از دست نداد.»

اما همیشه این‌طور پیش نمی‌رفت. تقریبا می‌شود گفت که تمام کسانی که با آن‌ها صحبت کرده بودم مقدار زیادی از ترس و اخاذی را در ایست‌های بازرسی تجربه کرده بودند. بر طبق گفته‌های سازمان‌های مردم‌نهادی که از نزدیک با زنان آواره در تماس بودند، آزارهای جنسی یک آسیب جسمی و روحی رایج و ناراحت‌کننده در میان این مهاجران اجباری است.

همراه با افراد مرکز سوار کامیون شدم و از نزدیک دیدم که زندگی آن‌ها کاملا در حال تحول و دگرگونی بود. «محمد» ۴۱ساله برایم تعریف کرد که یک هلیکوپتر بر روی خانه‌اش سقوط کرده است و همسر، پدر و مادرش که همگی در خانه بوده‌اند فوت کرده‌اند. او این‌ها را در حالی تعریف می‌کرد که اشک در چشمانش حلقه زده بود. او برایم گفت که مجبور بوده از استخدام اجباری ارتش هم مدام فرار کند، چون بسیاری از مردانی که مقاومت می‌کردند کشته شده بودند.

بی‌هدف داشتیم دور می‌شدیم و من داشتم ترس و درد مردان را در ذهنم تصور می‌کردم. صورتم را به سمت خورشید چرخاندم و با نفس‌های عمیق هوای گرم و شرجی را تنفس کردم. در جاده‌های پر از چاله رانندگی می‌کردیم و مجبور بودیم با سرعتی آرام و تقریبا بدون عجله حرکت کنیم. سرانجام به بندر رنک و جایی که برای آوارگان در نظر گرفته شده بود رسیدیم. خوشبختانه خیلی از خود شهر رنک دور نبود. آنجا منطقه‌ای کوچک و سرپناهی بود مملو از افراد پیر و جوان، ضعیف و قدرتمند که همگی منتظر قایقی بودند که تا سه روز آینده به آنجا می‌آمد و آوارگان را به «مالاکال» در سودان جنوبی می‌رساند و آن‌ها از آنجا به سفرهای خود ادامه می‌دادند. درحالی‌که افراد در یک صف طولانی و ظاهرا همیشگی در زیر آفتاب سوزان ایستاده بودند، تعدادی از افراد مسن در سایه و بر روی زمین سیمانی دراز کشیده و خوابیده بودند.




ایستادم تا با زنی که سعی می‌کرد کودکش را آرام کند صحبت کنم. اسم او «جوونگ ریرو» و اهل سودان بود. او در حالی مجبور به فرار شده بود که باردار بود و سه کودک همراه خود داشت. جوونگ برایم تعریف کرد که با پای پیاده مجبور به فرار شده و حدود 70 کیلومتر پیاده‌روی کرده بودند تا نهایتا توانسته بودند با یک کامیون حمل آجر خود را به اینجا برسانند. جوونگ از همسرش جدا افتاده بود و اصلا خبر نداشت که او زنده است یا خیر.

هر چند وقت چمدان‌هایی را روی قایق می‌انداختند و مسافران از چمدان‌ها به‌عنوان صندلی استفاده می‌کردند. بخش‌های فلزی قایق مثل گلوله‌ی آتش داغ شده بود. ناخودآگاه در موقع نشستن دستم را به لبه‌ی قایق تکیه کردم و انگار که به آتش دست زده باشم، دستم را سریع کشیدم.

یک زن مسن فرتوت را که به نظرم رسید حداقل باید 75 سال سن داشته باشد و توانایی راه‌رفتن نداشت، بااحتیاط سوار قایق کردند. او به‌آرامی روی یکی از چمدان‌ها نشست و منتظر سوارشدن بقیه شد. هیچ سرپناه و یا سایه‌بانی هم وجود نداشت.

گروه‌های بشردوستانه و مردان به طور خستگی‌ناپذیری در زیر آفتاب سوزان به زنان و کودکان و اندک وسایل همراه آنان کمک می‌کردند تا سوار قایق شوند. در هیاهو و تقلای سوار‌شدن افراد، ناگهان نوزادی به من سپرده شد. او چند ماه بیشتر نداشت و صورتش برای حفاظت از آفتاب با پارچه‌ی نازکی پوشانده شده بود. نوزاد بدون توجه به دمای بالای 45 درجه به‌آرامی خوابیده بود؛ یا شاید بی‌حال شده بود. دوربینم در یک دستم بود و نوزاد بر روی دست دیگرم. مردان بقیه‌ی بسته‌ها را با طناب به کنار قایق بستند و در آخر سوار قایق شدند و خود را لابه‌لای جمعیت جای دادند. قایق با بیش از 600 نفر و مقداری زیادی اسباب و اثاثیه پر شده بود و جایی خالی نمانده بود. نوزاد را به خانواده‌اش تحویل دادم. همه‌ی آن‌ها برای سه روز در امتداد رود نیل در حرکت خواهند بود؛ در‌حالی‌که گرمای هوا واقعا طاقت‌فرسا بود.

وضعیت در سودان جنوبی هم بسیار وخیم است. حدود 9 میلیون نفر - 75 درصد کل افرادی که در آنجا هستند - نیازمند کمک‌های بشر‌دوستانه‌اند. جنگ در سودان درد و رنج بسیاری را برای مردم به وجود آورده است. بیش از 90 درصد درآمد سودان وابسته به نفت است و به‌خاطر جنگ خسارت‌های قابل‌توجهی به خطوط لوله‌های نفتی وارد شده است. این موضوع تأثیر منفی زیادی بر اقتصاد آنجا گذاشته است.

کمبود منابع غذایی همراه با افزایش قیمت‌ها و تغییرات زیان‌بار آب‌و‌هوایی، پیامدهای منفی بسیاری را برای اهالی این منطقه به همراه داشته است. در مرکز انتقال ایستاده بودم و به قایق و همه‌ی 600 مسافرش که در حال دور شدن بود نگاه می‌کردم. آن‌ها به جز مقدار وسایل اندکی که با خود به همراه برده بودند تمام زندگی‌شان را در سودان به جا گذاشته بودند و مجبور خواهند بود که همه چیز را از اول شروع کنند. آن‌ها نهایتا توانسته بودند که از جنگ در شمال فرار کنند و به سودان جنوبی بروند، ولی زندگی در آنجا هم بی‌دردسر نخواهد بود.

 

لیزلو تیلور/ نویسنده

مجیدرضا درودیان/ مترجم


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background