
جیک و پیک دوستانه تا کجا؟
هر وقت با او به گفتوگو مینشستم، گلایهای از دوستانش داشت و اینطور ابراز میکرد که «بسیار در روابط دوستانهام سردرگم و گیج میشوم و نمیتوانم مرزگذاریهای مشخص و درستی داشته باشم. من یا بیشازاندازه صمیمی میشوم، بهطوریکه دیگر خودم را به کل فراموش میکنم یا اینکه طوری از آدمها فاصله میگیرم که دیگر هیچکس جایی من را دعوت نمیکند و در تنهاییام میمانم.»
از او خواستم کمی از رابطههای دوستانهی نزدیکی که دارد برایم تعریف کند تا واضح شود که دوستی و حدومرزهایش را چگونه تصور میکند و متقابلا چه انتظاراتی هم از دوستانش برایش ایجاد میشود.
او گفت که یک دوست بسیار صمیمی دارد که همکارش هم هست و رابطهاش با او اینطور بوده که وقتی دوستش درگیر مسائل خانوادگی و جدایی از همسرش بود، تا میتوانست در کنارش حضور داشت و حتی شیفتهای کاری او را به جایش پر میکرد.
او گفت: «حتی در بازهای از زمان دوستم دچار مسئلهی مالی مهمی شد و من حتی از آسایش خودم میزدم تا بتوانم به او کمک مالی بکنم. ولی وقتی من به مشکلی در کارم برخوردم، از کمک های او خبری نبود.»
از او پرسیدم: «یعنی رابطهتان شکرآب شد؟»
گفت: «نه! ولی اینطوری بود که او سر کار و زندگی خودش بود و هر از گاهی یک سراغی هم از من میگرفت. من خیلی تنها شدم و خانوادهام هم برای زندگی به شهر دیگری رفتند، ولی او هرگز از تفریحات و اوقات خودش به خاطر من نمیگذشت. البته گاهی من را به خانهاش دعوت میکرد، اما چون دوستان زیادی داشت و با همهی آنها وقت میگذراند، من هم در یک گوشه و کناری از زندگی اش میماندم.»
گفتم: «انتظار تو از او چه بود؟»
گفت: «من انتظار داشتم که مرا بهطور ویژهای دوست داشته باشد. مثلا بیشتر وقتش را به من اختصاص دهد؛ همانطورکه من همین کار را میکردم. درحالیکه او اینطور نیست. من تمام جزئیات زندگیام را با او به اشتراک میگذاشتم؛ مثلا اگر میخواستم به سفر یا مهمانی بروم به او میگفتم؛ اما او مثل من نبود. حتی گاهی به نظرش میآمد که من در زندگی شخصیاش زیاد دخالت میکردم؛ در حالی که برای من رابطه با دوست صمیمی یعنی ما باید از تمام جیکوپیک هم باخبر باشیم و همدیگر را حتی برای تصمیمات جزئی در جریان قرار دهیم. به همین دلیل هست که من کلا دیگر صمیمیتی احساس نمیکنم. به نظرم او اصلا من را دوست ندارد. حتی اینکه برای تولدم به من تبریک گفت و خواست که با هم قراری بگذاریم و همدیگر را ببینیم هم به نظرم غیرواقعی و نمایشی میآمد؛ به همین دلیل درخواستش را رد کردم، اما او ناراحت شد و گفت که اصلا دلیل رفتارم را نمیفهمد و از من خواست که من را ببیند و با هم حرف بزنیم، ولی من تمایلی ندارم. به نظر من این رابطه تمام شده و دیگر ارزش آن را ندارد که بخواهم برایش بیشتر از این وقت بگذارم.»
گفتم: «یعنی تو یک طرفه این رابطه را صرفا با قواعد خودت پیش بردی تا آنجا که به نظر خودت به انتها رسید و تمام شد؟»
او ساکت ماند و به نظرم رسید که ذهنش همچنان درگیر این رابطه است.
***
به راستی چند نفر از ما رابطههایمان را یک طرفه و صرفا با قواعد خودمان پیش میبریم و ممکن است یک طرفه آن را به پایان برسانیم؟
چقدر در این میان یکدیگر را میشنویم؟
چقدر فرصت گفتوشنود ایجاد میکنیم؟
چقدر بایدونبایدهای خود را در باب دوستی میشناسیم؟
چقدر خواسته هایمان را به یکدیگر تحمیل میکنیم؟
چقدر اجازه میدهیم که هر کس حد و حریم خود را در دوستی داشته باشد و با رعایت آن و پذیرش تفاوتهای فردی به آن ادامه دهیم؟
اشتراکات مهم است
یکی از راههایی که کمک بسیار زیادی میکند تا ما دوستیهای ماندگاری داشته باشیم این است که کسانی را برای دوستی انتخاب کنیم که اشتراکات بیشتری با آنها داشته باشیم. برای رسیدن به این مهم اول باید خود و ارزشهایمان را به خوبی بشناسیم و با ویژگیهای فردیمان آشنا باشیم.
مثلا اگر من فردی درونگرا هستم که نیاز به حریم شخصی و فضای خلوت زیادی دارم قاعدتا ارتباط تنگاتنگ با فردی برونگرا که نیاز به گفتوگوی بیشتر و ارتباط حضوری و کلامی بیشتر با من و دیگران دارد میتواند در بلندمدت برای من خستهکننده شود.
پس آیا این نظر به آن معناست که من نباید با چنین شخصی دوستی کنم؟ پاسخ این است که اگر شما بتوانید در گفتوگو با دوستتان نیازهای خود را مطرح کنید، شاید بتوانید با ایجاد و حفظ یک فاصلهی مناسب و حریم امن، دوستی خود را ادامه دهید. خودتان را هم مجبور نکنید که علیرغم میل باطنیتان و از ترس اینکه ناراحت شود و شما را ترک کند، به درخواستهایش پاسخ مثبت بدهید.
انتخاب دوست بر اساس ارزشهای مشترک
موضوع مهم دیگر، انتخاب افراد بر اساس ارزشهای مشابه است. شاید بپرسید ارزشها را چطور تشخیص دهیم یا اصلا ارزش چیست؟ ارزشها در واقع مسیرهایی در زندگی هستند که ما در حال گذر از آنها هستیم. ارزشها جهانشمول و در اغلب انسانها مشترک هستند.
به عنوان مثال، در دوستی ممکن است «حمایت از یکدیگر» برای شما یک ارزش باشد و شما با انجام یک درخواست دوستتان، مثل مراقبت از فرزندش در موقعیتی که برایش کاری پیش آمده، این ارزشمندی را به او نشان میدهید. ولی ممکن است «حمایت از یکدیگر» لزوما از ارزشهای اصلی دوستتان برای دوستیهایش نباشد و صرفا این مورد را برای خانوادهی خود مجاز بداند! در این صورت است که شاید شما در رابطهی دوستی با او دچار سوءتفاهم شوید.
یا خیلیوقتها پیش میآید که شما با دوستتان دارای ارزشهای یکسانی باشید، ولی با هدفگذاریهای متفاوتی در مسیر ارزشها پیش بروید و ممکن است انتظار داشته باشید که دقیقا در انجام کار هم دوستتان با شما مشابه رفتار کند. در اینجا خوب است که به جای تمرکز روی رفتار و اصرار به شبیه خود کردن دیگری، ببینید که او درواقع با رفتارش میخواهد چه پیامی را به شما برساند.
مثلا ممکن است که شما تصور کنید با به استقبال دوستتان در فرودگاه رفتن به او نشان میدهید که برای شما مهم است و از او حمایت میکنید و او هم سعی میکند با نگهداشتن فرزندتان و ایجاد فرصتی برای شما در جهت رسیدن به فعالیتهای موردعلاقهتان این پیام را برساند.
مورد دیگر تفریحات مشترک است که میتواند به دوستیها جان تازه ببخشد و تداوم آنها را تضمین کند. شما میتوانید دوستانی را انتخاب کنید که از سپریکردن اوقات فراغت درکنارشان لذت میبرید و با توجه حد و مرزهای مشترکی که دارید ساعات مفرحی را در کنار هم سپری کنید. هر چه شباهتهای شما با هم بیشتر باشد بهتر میتوانید به حد و مرز یکدیگر احترام بگذارید و در عین حال هم خوش بگذرانید و خاطرهسازی کنید.
و در آخر، شناخت شما از ظرفیتهای خودتان در رفاقت و میزان دهندگی که میتوانید در رابطه داشته باشید بسیار کمک میکند تا بتوانید تعادل را در رابطه حفظ کنید و وزن دهندگی و گیرندگی خود را در رابطهی دوستی متعادل نگه دارید. با این کار، نه توقع زیادی برای خود و دیگری ایجاد میکنید و نه هر یک از شما دچار خشمهای فروخوردهای میشود که نهایتا میتواند منجر به فروپاشی رابطه شود.


انتقال تروما از طریق نسلها

آنها که رفتند، آنها که ماندند

باورهای مرکزی چیست و چگونه شکل می گیرند؟
