
فرایند تغییر را بهتر و عمیقتر بشناسیم
چرا میخواهیم اما نمیتوانیم تغییر کنیم؟
مسائل را سادهانگارانه و سطحی میبینیم
زندگی حقیقتا پیچیده است. مسائل ما هم در زندگی، اغلب، پیچیدگی و ابعاد مختلف و وسیعی دارند. بهعنوان مثال «تعریف عشق چیست؟» برای پاسخ درست شاید نیاز باشد از چند منظر آن را ببینیم. عشق از نگاه فلسفه ایدهآلیسم یک چیز است و از نگاه اگزیستانسیالیسم چیز دیگر! در عرفان یک تعریفی دارد و در روانشناسی شناختی، تعریفی دیگر. اما سادهتر آن است که با یک تکجمله تکلیف خودمان را مشخص کنیم و بگوییم: «عشق یعنی وقتی قلبت تاپتاپ بزنه!»
یا مثلا در جواب «چرا بچهات معتاد شده؟» میگوید: «بهخاطر رفیق ناباب!» بله رفیق ناباب هم تاثیر داشته، اما اعتمادبهنفس فرد، روش تربیتی، فرهنگ، رسانه، محیط مدرسه، مهارتهای فردی و... هم موثر بوده و هستند. شاید 15درصد سهم رفیق ناباب بوده باشد.
- چرا طلاق گرفتی؟ چون همسرم معتاد بود! همین؟! به همین سادگی؟!
- چرا افسرده و غمگینی؟ بهخاطر شرایط مملکت!
- چرا رابطهتان به تنگنا رسیده؟ چون ما را چشم زدهاند!
- چرا موفق نشدی؟ چون تنبلی کردم! و...
به قول «اریک برن» ما یک گرسنگی ساختار (structure hunger) داریم. از ندانستن اذیت میشویم و دوست داریم همه چیز را بدانیم. چطور باید بدانیم؟ مطالعه، تفکر، تحلیل، تجربه و... اما ذهن تنبل که حوصله اینها را ندارد، خطایش بالا میرود. درواقع بسیاری اوقات ما از نادانی، به یک دانایی کاذب پناه میبریم! برخی افراد با یک طالعبینی میخواهند شخصیت فرد دیگری را تحلیل کنند! مشهورترین تستهای شخصیتشناسی هم فقط تاحدی درباره فرد به ما آگاهی میدهند چه رسد به طالعبینی!
سطحینگری و سادهانگاری باعث خطای دید میشود؛ وقتی نتوانیم صورت مسئله خود را درست ببینیم، چگونه میتوانیم آن را حل کنیم؟ چگونه میتوانیم تغییر کنیم؟
درکی از جایگاه فعلی خود نداریم
من میخواهم در زندگیام از نقطه «الف» به نقطه «ب» بروم. روی نقطه «ب» تمرکز میکنم تا ببینم چطور باید به آن برسم. اما در برآیند نقطه الف (یعنی جایگاه فعلیام) دچار خطا هستم! اگر میخواهم از تهران به سمت اصفهان بروم، مسیریابی و حرکت میکنم بهسمت جنوب. اما اگر من در یزد هستم -اما خیال میکنم تهرانم! طبعا تمام مسیریابی و برنامه من غلط از آب درمیآید و در نتیجه هرچه از یزد به سمت جنوب میروم، نمیتوانم به نقطه ب یعنی اصفهان برسم!
بنابراین خیلی مهم است که بدانم الان دقیقا کجا هستم؟ اصلا من کی هستم؟ نقاط قوت و ضعف من چیست؟ آسیبپذیریها و محدودیتهای من کدام است؟ توانم در نقطه فعلی زندگیام چقدر است؟ وقتی درک درستتری از شخصیت و تواناییهای کنونیام داشته باشم، وقتی خودم را بهتر بشناسم، وقتی جایی که هستم را بهتر بفهمم، مسیریابی درستتری به مقصد دلخواه خواهم داشت و دقیق میدانم که الان در زندگی نیازمند چه تغییری هستم.
از ابتدا سنگ بزرگی را برمیداریم
فرایند تغییر به آهستگی صورت میگیرد. پس باید از کم شروع کنیم. تغییر، یکشبه پدید نمیآید. برنامه رشد شما باید دو ویژگی داشته باشد:
1- قابلانجام باشد
2- در مرز توانایی شما باشد
قابلانجامبودن یعنی وزنهای را بردارم که بتوانم بلند کنم. نکته دوم هم اینکه در مرز تواناییام باشد که به من فشار وارد کند و موجب تغییرم شود. اگر 10کیلو را راحت بردارم و بعد بروم سراغ 8کیلو، این مرا رشد نمیدهد و تغییری نمیکنم، چون فشاری به من وارد نمیکند. پس برنامه باید طوری باشد که هم قابل انجام باشد و هم در مرز تواناییام باشد.

تغییر و فرایند آن را بهخوبی نمیشناسیم
گاهی فقط ذهنیتِ «How to» داریم؛ یعنی چگونه. چگونه موفق شوم؟ راهکارهای موفقیت چیست؟ کجا شرایط موفقشدن بهتر فراهم است؟ و... اما در کنار این نگرش، به نگرش چرایی و چیستی و why هم باید بپردازیم. اصلا موفقیت چیست؟ چه تعریفی دارد؟ بزرگان اندیشه در این باره چه گفتهاند؟ مثلا آیا موفقیت و خوشبختی یکی است؟
من به شما قول میدهم اگر چند ساعت به این فکر کنید که موفقیت یعنی چه، بسیار بیشتر نتیجه میگیرید تا اینکه ساعتها در این زمینه کتاب بخوانید!
تغییرهمینگونه است. ما دنبال روشهای مختلف برای تغییر هستیم اما درباره اینکه خود تغییر دقیقا چیست؟ چه پارامترهایی دارد؟ چه روند و فرایندی دارد؟ و... خیلی نمیدانیم و نمیخوانیم. تغییر واقعی یک امر کاملا درونی، طاقتفرسا و زمانبر است. تغییر واقعی برگشتناپذیر است. اینکه شما چند صباحی تغییری کنید و دوباره به حالت قبل برگردید اصلا تغییر نیست! مهمترین ابزار تغییر، تفکر و خودآگاهی است نه اراده.
تغییر را از خود شروع نمیکنیم
مهمترین چیزی که برای خلق یک زندگی جدید نیاز داریم، یک خود جدید است. اما گاهی به اشتباه تغییر را در منابع بیرونی جستوجو میکنیم! مثلا مدام دنبال یک پول هنگفت، وام سنگین یا موقعیتی در بیرون هستیم تا کارآفرینی کنیم.
یکی از مهمترین صفات کارآفرینان موفق، عملگرایی است. آنها در نظریه گیر نمیکنند و سالها یک ایده را در سر نگه نمیدارند، بلکه سریعا تست و آزمایش میکنند. دوستی دارم که سه سال است میخواهد یک سایت اینترنتی ایجاد کند! هر بار میگوید روی فلان بخش دارم کار میکنم! اما یک کارآفرین موفق همین امروز سایت را با تمام ایرادهای احتمالی بالا میآورد، سپس بهتدریج آن را اصلاح میکندو نگاه عملگرا دارد نه نگاه ایدهآلگرا. آیا من این صفت عملگرایی را دارم؟
یا مثلا درباره ازدواج، بیشتر افراد تمرکز خود را بر طرف مقابل میگذارند. سوال همیشگی آدمها از من این است که با کی ازدواج کنم؟ نیمه گمشده من چه کسی است؟ متاسفانه تابهحال کسی از من نپرسیده: «در زمینه ازدواج چه چیزهایی نیاز است که بدانم؟ چه مهارتهایی را باید پرورش دهم؟ چه کارهایی را لازم است بلد شوم؟»
برای یک رابطه خوب، مهارت کنترل هیجانات، مهارت ابراز احساسات، مهارت گفتوگو و... لازم و ضروری است. اگر من مهارت گفتوگو را نداشته باشم، چه فرقی میکند که فرد روبهروی من چه کسی باشد؟ در هر صورت نمیتوانم یک رابطه خوب را بسازم، چون رابطه خوب با حرفزدن و گفتوگو ساخته میشود.
دنبال شبهآرزو میرویم
واقعیت این است که مشکل عزت نفس را نمیشود با کاشتن گونه، پروتز لب، جراحی بینی و یا بوتاکس برطرف کرد! نه اینکه کاشت گونه یا هر عمل زیبایی بد باشد؛ منظورم چیز دیگری است. یا مثلا با رفتن به یک دوره حافظ شناسی، ما عارف و سالک نمیشویم! همانطور که با یک دوره درباره فلسفه، لزوما فلیسوف و متفکر نمیشویم! مسائل عمیق نیاز به کار عمیق دارند، نه کارهای ویترینی و دکوری! با چهار تا جمله مثبت و تلقین به خود، حل نمیشوند! جملات تاکیدی، در جایشان بسیار خوب هستند اما اینکه من مشکلات عمیق شخصیتی و زخمهای روان داشته باشم و خیال کنم با گفتن چند جمله و تلقین به خود یا با دستکاری صورتم، مشکلات درونم حل میشود، کوتهفکری است.
از تغییر الگوهای رفتاری فرار میکنیم
اگر من همان آدم قبلی باشم و همان کارها را انجام دهم، طبیعی است که همان نتایج را میگیرم! تغییر واقعی نیازمند تجارب جدید و رفتارهای جدید است. گاهی شده به افرادی توصیه کردهام که یک هفته مرخصی بگیر و فضای زندگیات را عوض کن، یک شاخه گل بگیر و به همسرت هدیه کن، برو درباره احساساتت صحبت کن، برو یکساعت درجایی گوشیات را خاموش کن و با خودت خلوت کن، یا هرگونه تمرین عملی و رفتاری. اما زیر بار این تغییر رفتاری نرفتهاند و به هر دلیل انجام ندادهاند. امکان ندارد من از فردا همان جاهای قبلی بروم و همان کارها و رفتارها را بکنم، اما تغییری در من و زندگیام ایجاد شود!
باورمان شده که نمیتوانیم مسئله را تغییر دهیم
گاهی هم برخی افراد به یک ناامیدی غلط رسیدهاند. من راه اشتباهی را پیمودهام و نتیجه نگرفتهام و حالا باورم شده که نمیتوان تغییر کرد و همین است که هست! شاید راه را اشتباه رفتهام، شاید برنامهام درست نبوده، شاید اصل مسئله را درست متوجه نشدهام، شاید دیدگاه غلطی درباره تغییر داشتهام و...
بیش از حد برای تغییر عجله داریم
بینش، خیلی سریع از راه میرسد، اما تغییر طول خواهد کشید. اگر شما بخواهید یک وزنه 50کیلویی را بالای سر ببرید و من هم به شما بگویم دقیقا چطور میتوانید این کار را انجام دهید و مراحل آن چیست، آیا به این معناست که میتوانید فردا آن را انجام دهید؟ قطعا خیر. میان دانستن تا توانستن، فاصله وجود دارد. همینکه میدانم، به این معنا نیست که میتوانم. در مسیر تغییر صبور باشید.
جستهگریخته عمل میکنیم
رفتارهای هیجانی و جوگیرانه هم کمکی به تغییر واقعی و رشد نمیکند. بهقول معروف رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. بین هیجان جبران و تصمیم هیجانی، با تصمیم واقعی برای یک تغییر واقعی، تفاوت معناداری وجود دارد. تفاوتش در خودآگاهی و نیت ماست. باید ببینیم چقدر آگاهانه و با تفکر واقعی تصمیم گرفتهایم یا اینکه بدون آگاهی، درواقع محیط برای ما تصمیمی گرفته و اسیر یک جو و هیجان شدهایم!
در برنامهریزی، عامل یا عوامل مهمی را نادیده گرفتهایم
گاهی تا مسیری را شروع نکنیم، نمیتوانیم نیازمندیهای آن را تمام و کمال بسنجیم. بنابراین برنامه شما وحی مُنزَل نیست! میتوانید و باید آن را در مسیر اصلاح کنید. گهگاه بنشینید و مسیرتان را مرور کنید. تفکر کنید. آیا عامل مهمی بوده که آن را در نظر نگرفتهاید؟ پس بنشینید و اصلاحش کنید.
مشکل عمیقتر از آن است که به تنهایی از پسش بربیایید
واقعیت این است که در موارد نسبتا زیادی، این عبارت صدق میکند! اغلب ما درک درستی از صورت مسئله خود نداریم. خیلیها نمیدانند مشکلشان دقیقا کجاست؟ یا اینکه دقیقا کجا نیاز به تغییر دارد؟ یا در مسیر این تغییر سخت، به همراهی یک درمانگر، مشاور یا فردی باتجربه نیاز دارند. این گزینه را خیلی جدی بگیرید!


تعاملات گروهی چگونه میتوانند سازنده یا مخرب عمل کنند؟

چطور نوجوانان را همراهي كنيم

فرایند تغییر را بهتر و عمیقتر بشناسیم
