
تنهایی یک انتخاب نیست!
گفتوگو با دکتر «زهرا ترابی گودرزی»، روانشناس و مشاور ویژه تیزهوشی خلاقیت و استعداد
اگر از شما بپرسند آدم تنها چه خصوصیتی دارد، چه جوابی میدهید؟ احتمالا اولین نشانههایی که در ذهنتان شروع به تصویرسازی میکند، منزوی و گوشهگیربودن فرد است. شاید کمحرفی و جمعگریزی را هم به آن اضافه کنید. اگر هم خیلی وارد جزئیات شوید، سلیقه فیلم و موسیقی او را هم حدس میزنید که احتمالا چندان شاد و رنگی نیستند. اما قبل ادامه دادن به این تصویرسازی بهتر است بدانید که قرار است دکتر «زهرا ترابی گودرزی»، روانشناس و مشاور ویژه تیزهوشی خلاقیت و استعداد، در مصاحبه پیشرو تمام پیشفرضهایتان را در خصوص اشکال و حالات تنهایی به هم بریزد و شما را با شکل تازهای از مفهوم تنهایی مواجه کند.
- آیا تنهایی یک موقعیت است که انسان بدون آنکه خود بخواهد، در آن گرفتار میشود یا یک انتخاب است؟
باید گفت این حالت نه انتخاب است و نه یک وضعیت گرفتارکننده. احساس تنهایی اگر چه امروز به عنوان یک معضل جهانی و خطری جدی برای همگان تلقی میشود اما از ابتدای بشریت وجود داشته است؛ در واقع تاریخ بشریت شرح تلاشهای بیوقفه آدمی برای رفع احساس تنهایی بوده و آنچه که ما به عنوان احساس تنهایی (loneliness) در نظر میگیریم یک بیقراری، رنج و بیتابی است که فرد به شکل جدایی، خلأ، فقدان و ازدستدادن یا دور افتادگی تجربه میکند و این فقدان در نبود ارتباط به وجود میآید. اما نقطه مقابل احساس تنهایی، یگانگی است که در آن، احساس تنهایی نمیتواند وجود داشته باشد. احساس تنهایی را باید بر مبنای وضعیتی در نظر بگیریم که برای تکتک آدمها به شکلی بنیادین وجود دارد و حتی از دیدگاه مکتب اصالت وجود و اگزیستانسیالیستها، تنهایی یک امر واقعی و مسلم است.
از نظر روانشناسی، تصور و تجربهای که انسان برای نخستینبار از احساس تنهایی دارد، در دوران جنینی و در اتصال با دنیای خود و مادرش رقم میخورد. لحظه تولد مصادف است با پا گذاشتن انسان به دنیای ناشناخته و بیگانه. در نتیجه قبل از هر چیزی ما باید تنهایی را بهعنوان یک امر بنیادی بپذیریم. همه انسانها طبق دیدگاه اگزیستانسیالیسم یک بار هستی دارند؛ به این معنی که انسان تنها به دنیا میآید و تنها از دنیا میرود. درست است که ما تنهایی را در نبود یک ارتباط و اشتراک در نظر میگیریم، اما برای پذیرش تنهایی ابتدا باید به سمت اشتراکها و نقاط اتصال متناسبمان برویم.
پس شما احساس تنهایی را بهعنوان یک اختلال بهحساب نمیآورید؟ -
خیر. در تمام تشخیصهای بالینی، اگر احساس تنهایی در کنار فاکتورهای دیگری قرار بگیرد و شدت و قوت پیدا کند آنگاه میتوان فرد را مستعد اختلالهای بالینی دانست، اما احساس تنهایی بهخودیخود بهعنوان یک مشکل در قلمرو سلامت روان در نظر گرفته نمیشود. ما در احساس تنهایی شاهد ترکیبی از احساس اضطراب هستیم. مثلا برای بعضی از افراد احساس تنهایی بیشتر حالت اضطراب است یا وحشت و برای بعضی دیگر احساس تنهایی بیشتر بهصورت احساس غم تجربه میشود. اما در تحلیل روانشناختی، ما تعامل غم و اضطراب را با هم داریم؛ غمی که مبتنی بر احساس فقدان و خلأ است و اضطرابی که از یک ادراک و آگاهی میآید. پس در نهایت باید گفت تنهایی یک انتخاب نیست، بلکه ما با تنهایی آفریده میشویم و تنهایی بخشی از وجود ما است.
- آیا انسان تنها لزوما انسانی منزوی است یا نه؟
بهتر است در اینجا یک تفاوتی قائل شویم بین مفهوم احساس تنهایی (loneliness) و تنهابودن (alone). همانطور که گفته شد، در احساس تنهایی همان احساس رنج و بیتابی وجود دارد و عموما یک احساس ناخشنودی تجربه میشود، اما در تنها بودن احساس رنج و بیقراری وجود ندارد و فردی که با خودش تنهاست میتواند در یک اجتماع باشد یا نه. درواقع فرد در این دوران با تنهایی خود مسئلهای ندارد. در همین شرایط است که ما در پروتکلهای رواندرمانی سعی میکنیم احساس تنهایی را ریشهیابی و سپس برطرف کنیم، اما در مواجهه با احساس تنهایی حتی در مواقعی که لازم است، آن را در جهت رشد خود و خودشکوفایی تقویت میکنیم. در واقع گاهی احساس تنهایی به فرد برای شناخت ظرفیتهای بالقوه خود و همچنین ایجاد فرصتی برای دریافتها و رهیافتهایی مهم که به رشد فرد میانجامد کمک میکند؛ انسان امروزه از تنهایی خود گریزان است. علت مهم آشفتگی و سردرگمی بسیاری از انسانهای امروزی این است که سعی میکنند برای پیداکردن راه خود از تنهایی فرار میکنند که این فرار ممکن است آنها را به بیراهه بکشاند؛ بههرحال تجربه احساس تنهایی و اینکه از هیچ انسانی نسخه دومی وجود ندارد ممکن است در نوع خود اضطرابزا باشد و یک نگرانی به وجود بیاورد.
- کودکی را در نظر بگیرید که پدر و مادرش را در موشکباران ازدستداده است. خب آن کودک وارد این دنیا شده و قبل از اینکه بخواهد آگاهی کسب کند در تمام عمرش باید در حال جنگیدن برای بهدستآوردن شرایط زیست اولیه باشد. این در نوع خودش تنهایی کمی نیست.
از دیدگاه روانشناسی انسانگرا، ذات زندگی رنج است و ما نمیتوانیم از این رنجگریزی داشته باشیم. شاید هر یک از انسانها ناخشنودیهایی را در زندگی خود تجربه کنند مسئله ما این است که چه نگاهی را به این رنج بیندازیم تا بتوانیم آن را از پس آن احساس تنهایی معنا کنیم. در نتیجه اینجا انتخاب با خود انسان است.
- به نظر شما انسان در همه موارد حق انتخاب دارد؟
قطعا میتواند حق انتخاب داشته باشد؛ جبر وجود دارد و مانند یک سایه میماند، اما در کنار این جبر، اختیارات آدمی از حوزهای کوچک تا تغییرات بزرگ میتواند سبب بهوجودآوردن مسیرهای متفاوتی باشد. ما از آگاهی ظرفیتهای شخص استفاده میکنیم تا تغییراتی را که نیاز دارند ایجاد کند.
- از نگاه روانشناسی اختلال تنهایی چه نشانههایی دارد؟
در تشخیص بالینی در خصوص وجود افسردگی ما حضور 6 فاکتور را در یک مدت مشخصی و با یک حضور مشخص انتظار داریم که از جمله فاکتورهای مهم در افسردگی همان احساس تنهایی، پوچگرایی و تهی بودن است و در کنار آن باید حضور عوامل دیگر هم باشد. به این معنا که ما کاملا باید شاهد یک اختلال در عملکرد فرد باشیم. مثلا در فرد افسرده شاخص گستردهای از عدم لذت از زندگی را مشاهده میکنیم و همینطور شاهد ضعف از کمبود انرژی هستیم. اشتهای شخص تغییر میکند یا به سمت پراشتهایی یا کماشتهایی میرود. همینطور میزان خواب او متغیر میشود. در واقع احساس تنهایی بر مبنای همان غم و اضطراب تجربه میشود و غم ما را به سمت اختلالات خلقی میبرد و اضطراب ما را به سمت اختلالهای اضطرابی و نوروتیک.
- برای گذر از چنین حالتی چه راهی را پیشنهاد میدهید؟
همانطور که پیش از این هم گفتم، فرد در ابتدا باید احساس تنهایی را با آن تغییرات بنیادی بپذیرد. سپس ما او را با تنهایی آشتی میدهیم که از آن فرار نکند، زیرا هر جا که شخص تنهایی خود را نپذیرد، آن را به سمت مشکلات متعددی سوق میدهد یا به سمت وابستگیها، اجتنابها، فاصلهگرفتن کشیده میشود. در این حالات احساس اضطراب در او فعال است و حتی بهشدت ترس ازدستدادن دارد که در چنین شرایطی میتواند کاملا از تعادل زندگی خود خارج شود. پس قطعا در پروتکلهای رواندرمانی باید در رفع احساس تنهایی مراجعهکننده تمرکز کنیم. هرچند که این امر واقعا جزو پیچیدهترین مباحث روان آدمی است. در این پروتکلهای درمانی ما احساس تنهایی را در زمینه پشتیبانی و حمایت بررسی میکنیم این حمایت میتواند در قالب عاطفی، اجتماعی معنوی باشد.
- یعنی شما سعی میکنید به شخص بگوید که مثلا نیاز به یک رابطه عاطفی دارد؟
هر انسانی یک سری منابع عاطفی دارد و اصلیترین منبع عاطفی هر شخصی خانواده او است. مفهوم پدر، مادر، اعضای خانواده و در کل مفهوم ریشهها است و همین ریشهها در گام نخست خانواده فرهنگ و جامعه اوست.
مشکل امروز بشریت سردرگمی و گمگشتگی است؛ افراد نمیدانند که در زندگی چه میخواهند و کدام مسیر درست است. حتما عوامل مختلفی برای این شرایط وجود دارد. اگر بخواهیم از نگاه جامعهشناسی این موضوع را بررسی کنیم به این نتیجه میرسیم که دنیای مدرن فرد را به شکلی افراطی به این مفهوم میکشاند که «تو فقط خودتی و خودت» و با ابزاری به نام قدرت و رفاه آن فردگرایی را تقویت میکنند. به وی تلقین میشود که باید خود را رشد دهد و تقویت کند که نتیجه این تغییر درونی افراطی، ایجاد احساس تنهایی است زیرا زمانی که شخص در استقلال خودش از همه پیشی میگیرد زمینههای ارتباطی خود با دیگران را بهمرور از دست میدهد و این اتفاقی است که در کشوری مثل آمریکا در حال وقوع است. تقویت افراطی فردگرایی هویت افراد را از آنها میگیرد و با وعده پیشرفت و دستاورد که برای همه وسوسهانگیز است، او را از جایگاه اصلی خود باز نگه میدارد. حالا سوال این است که آیا این پیشرفت تضمین میکند که شخص منابع عاطفی خود را از دست ندهد؟ درحالیکه ما در روزبهروز شاهد ایجاد فاصله زیاد فرد با منابع عاطفیاش هستیم.
- در مواجهه با پدیده شبکههای اجتماعی میبینیم که افراد خلأها و تنهاییهای فراوانی از خود را بهوسیله آن پر کرده و حتی روابطی گسترده را ایجاد میکنند. آیا همین روش برای فرار از گمگشتگی یا اضطراب تنهایی نیست؟
بله، در ظاهر فرد به سمت جمعگرایی سوق داده میشود، اما باید دید که چه داینامیکی است. اگر به شخص یک آرامش واقعی میدهد، میتواند توجیهپذیر باشد، زیرا عصر رسانههای دیجیتال امروز توانسته است یک شبکه ارتباطی جمعی ایجاد کند و ما نمیتوانیم در یک قضاوت افراطی پیش برویم و بگوییم قطعا رسانههای دیجیتال انسانها را از خود دور میکند. این موضوع، مسئلهای بسیار حساس است و مانند یکتیغ دولبه عمل میکند. موضوعی که در نگاه رایج با آن مواجه هستیم آن است که متأسفانه شبکههای اجتماعی هیچکدام از این نکات مثبت را به ما نمیدهند و رسانههای دیجیتال بیشتر شخص را دچار بیقراری کرده و احساس تنهایی را تقویت میکنند و جایگاه فردی را به او نشان نمیدهد. اگر انسان امروزی در ارتباطهای واقعی و زنده حضور نداشته باشد، قطعا ارتباطهای جمعی و مجازی نمیتواند به او لطف زیادی بکند؛ اما کمک اساسی را میتواند با شناختن خود به دست بیاورد و این شناخت میتواند به او در کشف تواناییها و ظرفیتها و حتی ترسها و غمهایش کمک شایانی بکند.
اگر انسان تنهای امروز بخواهد از تنهایی خود گریزان باشد و فرار کند، هر راهی میتواند برای او بیراهه باشد؛ پس باید بداند در این تنهایی چه رنجی را متحمل میشود. حتی با گریزی به ادبیات کهن خود بارها شاهد این نکته بودهایم که بسیاری از ادیبان و عرفا در تنهایی خود حال خوبی پیدا میکردند و اتفاقا این حضور در جمع بوده که حال آنها را خراب میکرده است. پس تنهایی میتواند دریافتهای بسیار خوبی برای شخص داشته باشد؛ بنابراین همه ما باید یک پذیرش آگاهانه و مسئولانه در قبال تنهایی خویش داشته باشیم.


هیچ ربطی بین تکنولوژی و احساس تنهایی وجود ندارد

تنهایی یک انتخاب نیست!

تکههای بدقواره
