
در حصار شیشهای
رفتارهای اجتنابی چگونه به روان ما آسیب میزنند؟
هر وقت بگومگویی بین ما در میگیرد، سیگار پشت سیگار است که روشن کرده و بعد هم سرش را با گوشی گرم میکند؛ انگار نه انگار که من داشتم صحبت میکردم! دیوار نامرئی سکوت بین ما فاصله میاندازد و هر چه من بیشتر سرو صدا میکنم، او بیشتر ساکت میشود. کمکم تماس چشمیاش را هم با من قطع میکند و پابه پا میکند تا زودتر برود و به رختخواب پناه ببرد. صبح هم انگار نه انگار؛ نه خانی آمده و نه خانی رفته! بیدار میشود و روز از نو و روزی از نو. و این طور میشود که من تبدیل میشوم به کوه آتشفشان و البته همیشه هم مورد شماتت خانواده واقع میشوم که آن کسی که سر ناسازگاری دارد، من هستم و منم که همیشه نق و نالهاش به راه است. ولی واقعیت این است که هیچ اختلافنظری بین ما حل نمیشود و همهی مسائل انگار که به نوعی جارو شده و به زیر فرش سپرده میشود. البته هر از گاهی هم یک شیشهخردهای از آن زیر، پایمان را زخمی میکند! من از این وضعیت خستهام و احساس ناکامی میکنم. میدانم که دارم به یک سردی و دلزدگی در رابطه دچار میشوم. دلم میخواهد هر طور که دوست دارم به همسرم نزدیک شوم، اما هر بار با یک دیوار سرد و بیتفاوت برخورد می کنم که راه ورودی برایش نیست. اما او اصلا این موضوع را قبول ندارد و فکر میکند که همه چیز بین ما کاملا عادی است. نظر او این است که بگوومگو بین زن و شوهر طبیعی است و یک نفر بهتر است که کوتاه بیاید و معتقد است که آن فرد خودش است. از دیدگاه خودش هم کاملا فداکارانه از بروز احساسات ناخوشایند و تشدید تنش در خانه پیشگیری میکند و من باید قدر این رفتار او را بدانم و بیشتر بر روی احساسات خودم و کنترل آنها تسلط داشته باشم. اما آیا به راستی این شیوهی روبهرو شدن با تعارضها میتواند در بلندمدت و در اغلب موقعیتها کارآمد باشد؟
در این مثال از ارتباط زوجین با یکی از شیوههای رفتاری که در رویکرد طرحواره از آن تحت عنوان «اجتناب» نام برده میشود، صحبت کردم. در واقع فرد با رفتارهای اجتنابی، انگار که دور تا دور خودش دیواری شیشهای میکشد تا از روبهروشدن با عواطف خودداری کند و به خیال خودش با این شیوه از روانش مراقبت میکند. درحالیکه در بلندمدت ارتباط فرد با آنچه در درونش میگذرد، قطع میشود و در یک حالت لَختی، بیحالی، کرختی و رخوت فرو میرود. او فقط میداند که خیلی روبهراه نیست، اما دقیقا نمیداند که در درونش چه میگذرد و چه احساساتی را تجربه میکند. شاید از خودتان بپرسید خب ایرادش چیست؟
رفتار اجتنابی و ایرادات آن
اشکال این نوع رفتار در اینجاست که وقتی ما در بلندمدت، هر زمان که با موقعیتی مواجه شدهایم که عواطف زیادی را در ما برانگیخته، اما به جای تجربهی آن احساسات، از آنها فرار کردهایم، بالاخره بدن ما واکنش نشان خواهد داد و این هیجانهای سرکوبشده را به صورت دردهای مختلف ابراز خواهد کرد. جدای از آن، روابط ما هم بسیار دچار سوءتفاهم خواهد شد و طرف مقابل را در ابهامی آزاردهنده نگه خواهد داشت که فقط گره رابطه را کور و کورتر خواهد کرد.
چرا ما این سبک مقابلهای را انتخاب میکنیم؟
احتمالا یک زمانی، شاید در گذشته، رفتار اجتنابی به ما کمک کرده تا از خود در مقابل موقعیتهای دشوار مراقبت کنیم. مثلا اگر ما کودکی بودهایم که در خانهای پرتنش زندگی میکردیم، هر زمان که مشاجرهای بین والدین شکل میگرفت، شاید ما به خواب پناه میبردیم یا شاید با دیدن کارتون یا خوردن خوراکی حواسمان را پرت میکردیم.
اگر در رقابت برای جلب توجه والدین بین خواهر و برادرهایمان، مثلا کم میآوردیم، با سرکوب احساسات خود یا بیتفاوتی و بیاهمیت جلوهدادن ماجرا خود را تسکین دادهایم و الان هم هر جا که احساس کنیم دوستمان ندارند یا دیده نمیشویم، به سادگی و با بیتفاوتی و بیحسی خود را از رابطه کنار میکشیم تا کمتر درد بکشیم؛ درحالیکه با این کار در واقع خود را از تجربهی رابطهای صمیمانه محروم میسازیم.
شاید در خانهی ما قاعدهی نانوشتهای وجود داشته مبنی بر اینکه بروز هر نوع احساسی باعث ناراحتی اعضای دیگر خانواده یا والدین میشد. بنابراین ما در کودکی خیلی اجازه نداشتهایم احساساتمان را ابراز کنیم. هر زمان که خواستیم ترسمان را بیان کنیم، به ما گفتهاند «این که ترس ندارد!». تا خواستهایم خشممان را از تبعیضی که دیدهایم، بیان کنیم، دعوایمان کردهاند که نباید چیزی بگوییم و این بیادبی و بیاحترامی به بزرگترهاست! حتی در برخی از فرهنگها، بروزدادن شادی و خنده هم ممکن بود به دور از ادب و نزاکت تلقی شود.
همین سبب شده تا جایی که ممکن است الان در ذهنمان هم نباشد، تصمیم بگیریم احساساتمان را در جایی از درونمان پنهان کرده و اگر خواست سر و کلهاش پیدا شود، به جایش سر خود را به کاری گرم کنیم. مثلا اگر در کودکی، هر وقت که خواستیم ناراحتی و غممان را با گریه ابراز کنیم، با خوراکی ما را ساکت کردهاند، الان هم تا غمگین میشویم بیرویه میل به خوردن پیدا میکنیم.
بنابراین از آنجایی که این رفتار در یک زمانی برای ما کارکرد داشته است، تا به امروز آن را با خود آوردهایم و مدام تکرارش میکنیم. غافل از اینکه آیا الان هم کارآمدی سابق را دارد یا خیر؟
آیا میتوان به جای فرار از روبهروشدن با موقعیتهای ناخوشایند، رفتار دیگری پیش گرفت؟
خبر خوب این است که بله؛ برای رسیدن به این مهم هم قدم اول آگاهی است؛ آگاهی از اینکه مجموعهی رفتارهای اجتنابی خود را بشناسید و اول ببینید که شما وقتی با احساسات ناخوشایند یا حتی خوشایند خود روبهرو میشوید اغلب به چه رفتاری روی میآورید؟ مثلا ممکن است بفهمید که شما بیشتر سراغ گوشی میروید و وقت خود را با پرسهزدن در اپلیکیشنهای مختلف سپری میکنید.
یا ممکن است متوجه شوید که وقتی خشمگین یا غمگین هستید، بیشتر سراغ خوردن میروید و با پرخوری، هیجان خود را خاموش میکنید. از دیگر رفتارهای اجتنابی میتوان به مصرف مواد مخدر، سیگار، قمار، روابط جنسی متعدد و سطحی و یا حتی رفتارهایی که ظاهری مثبت دارند، ولی فرد به شیوهای افراطی به آنها میپردازد مثل ورزشکردن، مطالعه، شرکت در گروههای آموزشی متعدد و ... اشاره کرد. خلاصه اینکه رفتار اجتنابی هر فعالیتی است که مانع از مرتبط شدن شما با خودتان شود.
در گام بعدی، وقتی که فهمیدید در چه موقعیتهایی بیشتر دست به این رفتارها میزنید، از خودتان بپرسید که الان چه احساسی در این موقعیت دارید/ و آن حس را نامگذاری کنید. سعی کنید نشانههای بدنی آن احساس را هم در درونتان پیدا کنید. مثلا اگر غمگین هستید، غم را در بدن خود چگونه تجربه میکنید؟ از خودتان بپرسید که در حال حاضر چه نیازی دارید؟
در واقع مشغولشدن به پیداکردن پاسخ این سوالها، شما را در اینجا و اکنون و تجربهی لحظهی حال نگه میدارد و باعث میشود که رفتارهای اجتنابی خود را به تعویق بیندازید و توجهتان به خودتان و آنچه در درونتان میگذرد، برگردد.
پس از آن و بهتدریج با تمرین فراوان میآموزید که در موقعیتهای ناخوشایند، بهجای فرارکردن میتوان اتفاقا رفتاری را انتخاب کرد که نیازمان را برآورده کند. اگر بر فرض هیچ راه دیگری جز اجتناب نبود، باز هم در این شرایط ما رفتارهای اجتنابی را آگاهانه انتخاب میکنیم و حداقل تکلیفمان با خودمان و احساساتمان روشن است و خبری از احساسات سرکوبشده و مخفی نیست.
شیوهی جراتمندانه حل مسئله
حال اگر بخواهیم به جای اجتناب کردن به شیوهای جراتمندانه حل مسئله کنیم، چطور باید موضوع را مطرح کنیم که موثرتر باشد؟
- ابتدا موضوع و موقعیت را عین یک دوربین فیلمبرداری فرضی که صحنه را ضبط میکند، روایت کنید.
- از قول خودتان، احساس و فکر و برداشت خودتان را بیان کنید؛ به طوری که جمله را با «من» آغاز کنید. مثلا «وقتی من دیدم که تو با صدای بلند صحبت میکنی، ترسیدم»، یا «من فکر کردم که الان نمیتونم بهت نزدیک بشم.»
- میتوانید با نوعی پرسشگری از طرف مقابل جویا شوید که دقیقا چه نیاز و خواستهای دارد یا اینکه نیاز خود را با او درمیان بگذارید و از او بپرسید که چگونه میتوانید با هم به یک راهحل مشترک برسید تا احساس و نیاز هر دوی شما دیده شود. در واقع گفتوگو به این شیوه، اگر چه ممکن است برای ما قدری ناشناخته باشد، اما احتمال رسیدن به یک نقطهی مشترک و یافتن راهحل مسئله را بالا میبرد.


تأثير اخلاق بر موفقيت

شش عادت مخرب که حرفه شما را نابود میکنند

افراد تابآور در موقعیتهای دشوار چطور عمل میکنند؟
