menu button
سبد خرید شما
درباره بحران میان‌سالی
موفقیت  |  1404/02/17  | 

سرنوشت را باید در سر نوشت و از سر نوشت

درباره بحران میان‌سالی

به میان‌سالی که می‌رسی، تازه می‌فهمی زندگی چیست و دلت تغییر می‌خواهد. با خودت فکر می‌کنی خیلی کارها هست که نکرده‌ای، خیلی جاها هست که نرفته‌ای و خیلی حرف‌ها هست که نزده‌ای. اما چرا چنین حالتی در این سن‌وسال به وجود می‌آید؟ دکتر «فرهنگ هلاکویی» در برنامه‌ای تلویزیونی در پاسخ به فردی که نسبت به مشکلاتش در آستانه 50 سالگی پرسش‌هایی را مطرح کرد، توضیحات مهمی داد که در آن زوایای تازه‌ای از شناخت دوران میان‌سالی بیان شد. خلاصه‌ای از صحبت‌های وی را با هم می‌خوانیم.


همه ما در 5 یا 6 سالگی، پیش‌نویس زندگی‌مان را به‌صورت ناآگاه می‌نویسیم و تعیین می‌کنیم که چگونه می‌خواهیم زندگی کنیم؛ چه درباره تحصیلات و چه درباره رابطه و ازدواج و بچه‌دارشدن. این پیش‌نویس برنامه‌ریزی شده است و مغز، ما را به آن سمت‌وسو می‌کشاند.

معمولا در سن ۲۲ تا ۲۶ سالگی زمان دیگری به ما داده می‌شود که ممکن است تجدید نظری در این پیش‌نویس انجام شود و تغییراتی در آن صورت بگیرد، اما به این دلیل که بیشتر مردم این کار را انجام نمی‌دهند، همان روند شکل‌گرفته در کودکی را ادامه می‌دهند تا به سن میان‌سالی، یعنی حدود ۴۰ یا ۵۰ سالگی می‌رسند و آنجا تازه متوجه می‌شوند که تمام راه را اشتباه آمده‌اند. مثل کسی که قرار بوده است از شهر خود حرکت کند و برای رفتن به شهر دیگری در جنوب، راه شمال را در پیش بگیرد! حالا هم که ۱۵۰ کیلومتر آمده، تازه متوجه می‌شود که تمام راه را اشتباه آمده و فاصله‌ای بسیار طولانی با مقصدش دارد. تجربه چنین وضعیتی «بحران میان‌سالی» نام دارد.

در این حالت، شخص به یکباره متوجه می‌شود در کلیات فلسفه و جهان‌بینی در نظام باورها و اعتقادات و همین‌طور در نظام ارزش‌ها و در جدول ترجیحات و اینکه چه مسائلی از اهمیت بیشتری برخوردارند و یا در جهت رفع نیازهایش اشتباه کرده است. او می‌فهمد که در نهایت راه را بیراهه آمده است.

معمولا این حالت نوعی افسردگی را به دنبال دارد که از مرحله خفیف افسردگی، اندکی بیشتر است. اینجاست که انسان دست به یکسری مانورهای تازه در زندگی می‌زند؛ عده‌ای ممکن است به سمت مواد مخدر و مشروبات الکلی روی بیاورند و عده‌ای دیگر به سمت مذهب و عرفان تمایل پیدا می‌کنند و به نظر خودشان می‌خواهند دنیا را از زاویه دیگری نگاه کنند. در این میان عده‌ای نیز به سمت خوش‌گذرانی سوق پیدا می‌کند و از خانواده خود کناره‌گیری می‌کنند و به سمت رابطه تازه‌ای می‌روند و باعث بروز مشکلات دیگری می‌شوند.

بنابراین بحران میان‌سالی ممکن است عده‌ای را به این موضوعات گرایش دهد و عده‌ای را به سمت افسردگی هدایت کند. این افراد معمولا دچار بحرانی در ۶۰ تا ۶۵ سالگی زندگی خود شوند؛ بحرانی که در آن نوعی سکوت فرد را فرامی‌گیرد و مانند مرداب و گنداب او را از حرکت می‌گیرد. زمانی هم که از ۶۵ سالگی می‌گذرد و می‌خواهند حرکت تازه‌ای به خودش بدهد، دیگر توان کافی ندارد و دچار یک نوع یاس می‌شود. بزرگ‌ترین مسئله این افراد در این زمان، موضوع مرگ است؛ آن‌ها می‌خواهند زودتر بمیرند و زندگی سختی نیز خواهند داشت. در حقیقت بحران میان‌سالی بین ۴۰ تا ۵۵ سالگی، بحرانی است که فرد برای اولین‌بار چشمش را بر روی یک رابطه باز می‌کند و متوجه می‌شود که تا چه اندازه اشتباه کرده است.




راه‌حل چیست؟

بهتر است در فلسفه و جهان‌بینی‌مان تجدید نظری بکنیم. نظام باورها و اعتقاداتمان را، نظام ارزشی و اخلاقی را ارزیابی کنیم تا بتوانیم جدول ترجیحاتمان را تغییر دهیم و به‌سوی راه تازه‌ای حرکت کنیم.

در امریکا، بیش از نیمی از کسانی که مدرک دکترا را دریافت می‌کنند، بیش از ۴۰ سال سن دارند و این نشان‌دهنده آن است که مردم آمریکا متوجه شده‌اند می‌شود با دانستن، توانایی پیدا کرد و به انتخاب‌های بهتری دست‌یافت. به همین جهت است که باید گذشته را در گذشته نگه داشت و سرنوشت را باید در سر نوشت و از سر نوشت.

اشخاص موفق و آگاه، به‌جای آنکه در مرحله رکود و سکوت قرار گیرند، وارد مرحله جدیدی از زندگی می‌شوند؛ آن‌ها با این نگاه که «من نسبت به هر چه که دارم راضی هستم» وارد مرحله جدیدی مانند ارتباط‌گیری با دیگران می‌شوند و ارتباط بهتری با دوستان، خانواده و عزیزانشان برقرار می‌کنند. این افراد به دلیل اینکه در خودشان رشد پیدا کرده‌اند، دنبال رشد و تکامل ظاهری و اجتماعی خویش نیستند و معمولا هم بین ۶۵ تا ۱۰۰ سالگی وارد آن مرحله‌ای از افتخار می‌شوند که راه را پیدا کرده‌اند و در چاه نمانده‌اند. البته فراموش نکنیم که دستیابی به چنین مقامی یک تجدیدنظر اصولی و اساسی می‌خواهد.

در کنفرانس‌ها و جلسات با این موضوع مواجه می‌شوم که عده‌ای می‌گویند مسائلی که قبلا برایمان بسیار حائز اهمیت بود، در حال حاضر دیگر ارزشی ندارد و برعکس، مسائلی که قبلا مهم نبوده، حالا دارای ارزش هستند. شما می‌توانید این موضوع را در کسانی که ارتباط‌های محدودتری داشته‌اند به‌وضوح ببینید، مانند رابطه پدربزرگ و مادربزرگ با نوه؛ و این نشان‌دهنده آن است که چون فرد نمی‌تواند در درون خود رشدی داشته باشد، در خارج از خود آن را پیدا می‌کند و نوع این روابط او را به مرحله‌ای می‌رساند که در گذشته و در زمانی که مادر یا پدر بوده‌اند، تجربه نکرده‌ است و این‌گونه می‌شود که از خود بیرون می‌آید و هر کار نوه‌شان در ذهنشان می‌چرخد.


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background