
مطرودِ خشمگین
تحلیل روانشناختی شخصیتهای سریال «پوست شیر»
همین که عنوان یک سریال در شبکه خانگی اعلام می شود «پوست شیر»، یعنی همان ابتدا به ذهن مخاطب این پیام را میفرستد که من با شما بسیار بیرحمم و شما برای دیدن من نمیتوانید نازکنارنجی و شکننده باشید. شما برای درک من نیاز دارید به داشتن پوست شیر...
پوست شیر؛ پوست شیری که به جبران خطرات و ناملایمات و ماهیت سرسخت و زمختبودن، راه انتقام را پیدا کرده و تمام شخصیتهایش بهدنبال جبران افراطی نیازها و احساسات سرکوبشدهشان در تلاطم قرار میگیرند؛ از «نعیم» که شخصیت پدر این داستان است بگیرید که دائما به دنبال جبران نقش پدرانگیست تا «منصور» که با نابودکردن آنی برادرش، به سیم آخر زده و تمام خشمش را روی نعیم به عنوان رقیبش خالی میکند و «مشکات» که برای قتل یگانه دخترش احساس گناه میکند و منتظر فرصت انتقام است و مادری که در سکانسهای آخر میخواهد تمام قضاوتهای نادرستش را در مورد نعیم جبران کند!
جالب اینجاست که حتی «ساحل» و «رضا پروانه» هم شخصیتهایی بهدنبال جبران و ایثار هستند؛ جبران یک دختر برای قضاوت زودهنگام پدرش با پذیرش تعرض دیگران به او و محافظت از جان پدر و جبران یک دوست برای حمایت از رفیق بامعرفتی چون نعیم؛ مخرج مشترک تمام این جبرانها هم میشود تصمیمات هیجانی و صرفا عاطفی که سرعت آنی و لحظهای دارند و روند داستان را به چالشهای بیشماری میکشند و مهر تاییدی میزنند به انگیزهی انتقامی که در دل تکتک شخصیتهای این سریال بیرحم گنجانده شده که نمودهای ذهنیت خویشتنداری ناکافی هستند.
در سریال پوست شیر می بینیم که حتی در عمق شخصیت نعیم هم ذهنیت ناآرامی را میبینیم که خویشتندارنبودنش موجب شده به کارهایی دست بزند که از نظر خودش نتایج فوری و مثبت و مسئولیتپذیری کمتری داشته باشند؛ مثل سرقت طلا یا منتظرنماندن برای حکم قصاص منصور یا قتل آنی نریمان. تمام این مصادیق رفتاری نشان میدهند که نعیم تحتتاثیر هیجانات لحظهایاش رفتار میکند و تصمیم میگیرد. اتفاقا هم در همان ابتدای فیلم شاهد طلاق او از همسرش و برخورد غیرپذیرای ساحل به عنوان دخترش هستیم. اما عمق رفاقت او با شخصیتی مثل رضا پروانه نشان میدهد که چقدر این دو شخصیت از جنس هم هستند. وقتی که رضا هم دچار بیماری میشود، همین تصمیمات هیجانی و ایثاری را در ارتباط با نامزدش میگیرد.
اما چه چیزی باعث میشود که محب مشکات داوطلبانه در مسیر قتل دختر نعیم قرار بگیرد؟ محب دقیقا جایی در قصه ظاهر میشود که زخم ازدستدادن فرزند نعیم با زخم دیرینهی او برای ازدستدادن دخترش تلاقی پیدا میکند و تمام انگیزههای او برای جبران و انتقامی که ناکامشده، به یکباره بیدار میشود.
در سوی دیگراز سریال پوست شیر ، منصور را میبینیم که انگیزهی زندهماندن برای او پس از کشتن آنی برادرش کمرنگ شده، زیرا که توجه و اعتماد صابر (برادر منصور) به او پررنگترین نیازی است که در روانش به او احساس ارزشمندی و کفایت میداد. شاید ذهنیت نقص و شرم منصور آنقدر در درونش از دوران کودکی و در ارتباط با پدر و مادرش ریشه دوانده بود که تنها مرهم این زخم فقط توجه و حمایت صابر میشود و بس!
ریشهی خشم منصور از خودش و دیگران را زمانی بهتر میبینیم که گرایشات حیوانآزاری در او بهشدت پررنگ است؛ گرایشاتی که ما سالها پیش هم در دنیای واقعی و در قاتلین سریالیای چون «محمد بیجه» هم شاهد بودیم. کمی که دقیقتر بررسی کنیم متوجه میشویم که گرایشات حیوانآزاری یکی از نشانههای اختلال روانی سادیسم (دگرآزاری) است که در آن، هدف فرد از انجام چنین کاری بهدست آوردن لذت، آرامش و فرونشاندن خشم سرکوبشدهی شدید و مزمنی میشود که ما به وفور در افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی شاهد آن هستیم؛ بهطوریکه این افراد حتی بعد از تکهتکهکردن جسد حیوان، هیچگونه احساس ناخوشایندی را نسبت به آسیب وارده تجربه نمیکنند. این افراد معمولا بعد از تجربهی حیوانآزاری به کودکآزاری هم میپردازند، زیرا هر موجودی که به زعم آنها ضعیف و ناتوان است، بازنمایی از وجود ناتوان و ضعیف خود آنهاست و باید کشته شود تا رنج بیشتری محتمل نشود.
البته که در سکانسهای حیوانآزاری این فیلم، میبینیم که منصور اولین اقدام برای حیوانآزاری را برای حمایت از برادرش صابر انجام میدهد و این موضوع نشانگر آن است که منبع دلبستگی (صابر) برای منصور چقدر پررنگ شده که هر محرک ناخوشایندی را در موردش تاب نمیآورد و آنقدر نسبت به او آسیبپذیر است که تاییدش را معیار ارزشمندی خود میداند. وقتی هم در موقعیت اختلاف و درگیری با او قرار میگیرد، با ناکامشدن پاسخ به چنین نیاز پررنگی، احساس فروپاشی و منهدمشدن دارد و تصمیم آنی برای پرخاشگری و آسیبزدن به صابر را میگیرد.
شخصیت منصور در سریال پوست شیر یک شخصیت بزرگسال نیست، بلکه کودکیست که در فقر عاطفی و مشروط مراقبان خود، همیشه در تلاش بوده تا رضایت آنها را جلب کند. صابر هم نمادی از والد نداشتهی منصور است که با نبود تاییدش او را در آخر یتیم میکند؛ یتیمی که حتی برای انکار احساس درماندگی و غم خودش تصمیم میگیرد بخندد و واکنش وارونهای در برابر ازدستدادن منبع دلبستگیاش داشته باشد؛ گویی کودک به دنبال تایید والد و جلبتوجه او حاضر به هر کاری میشود تا نشان دهد لایق دوست داشتهشدن است.
حتی در روابط عاطفی هم شاهدیم که این افراد خودشان داوطلب میشوند که به شریک عاطفی خود باج بدهند و این موضوع را نشانهی ضعف و آسیبپذیری خود نمیدانند، چون نیاز بنیادین آنها درگیر این ماجرای تلخ است که در پایان هم ارضا نمیشود.
در نگاه کلیتر، سریال پوست شیر درگیری آدمهای است باهم که احساس میکنند آنچنان که باید زمانی میبودند، نبودند و حالا وقت تلافی آن زمان ازدسترفته است که بهخاطر هیجاناتشان، یا تصمیم نگرفتهاند و یا اشتباه تصمیم گرفتهاند و چه چیزی میتواند این درد جانکاه را تسکین دهد جز ایثارکردن؟ ایثاری که آدمها را بهخاطر دیگران به خطر میاندازد تا دیده شده و دوست داشته شوند و مرهمی باشند بر آن احساس شرم و نقص اولیه که مانند موریانهای روانشان را به درماندگی میرساند.
از نگاه روانشناسی تربیتی، اگر به سریال پوست شیر و شخصیت منصور نگاه دقیقتری بیندازیم متوجه میشویم که منصور برای ازدستدادن زندگیاش پیشدستی میکند و حتی برای افشای شخصیت خود حلقهای را در محل جرم باقی میگذارد یا در زمان دستگیری، لبخندی شیطانی میزند؛ گویی آمادگی هر اتفاقی را دارد. در سکانس آخر هم بُعد دیگری را از شخصیت دغلکار منصور میبینیم که یک کودک طردشدهی عصبانی است که به رقیب عاطفیاش ضربه میزند تا آرام بگیرد.
در پوست شیر، انگار جای یک والد بهاندازهی کافی خوب و پذیرا در گذشتهی تکتک شخصیتهای این سریال خالیست. اما زیباترین صحنهی این سریال جاییست که ساحل حضور والدی به اندازهی کافی خوب را با گرفتن دست پدرش برای اولین بار احساس میکند و لبخند رضایتبخشی روی چهرهاش نمایان میشود؛ لبخندی که شخصیت منصور پس از کشتن صابر از آن بیبهره بوده و او را تا مرز تباهی و آزارگری میکشاند.
پس شما که مخاطب این سریال بودید، باید پوست شیر میداشتید برای دیدن لحظهبهلحظهی فروپاشی یک شخصیت!


تحلیل روانشناختی شخصیتهای سریال «پوست شیر»

چه کسانی نباید در ایران کارآفرین شوند؟

نفعگرایی!
