
ملایم باشید، اما از کودکتان نازپرورده نسازید!
ما در زمانهای زندگی میکنیم که نازپروردهکردن کودکان سبک تربیتی غالب والدین بهظاهر مهربان شده است؛ گویی آنها این شیوه را وظیفه خود میدانند. آیا در مورد عواقب این شیوه تربیتی چیزی میدانید؟ هر پدر و مادری از نظر خود بهترین راه و سبک تربیتی را برای فرزندشان انتخاب کردهاند، ولی وقتی کمی بیشتر به نتیجه تربیت فرزند خود دقت کنند، میبینند که چندان هم روش مطمئن و درستی در تربیت فرزند خود نداشتهاند و کاش قبل از اقدام به تربیت انسانی که والدین مسئول روان و زندگی آینده او هستند، آگاهی و دانش بیشتری را نسبت به سبکهای فرزندپروری کسب میکردند.
احساس ایمنی و پذیرش یا اعتمادبهنفس داشتن فقط با حمایت افراطی و تشویقهای زیاد و نابهجا شکل نمیگیرد. در بسیاری از مواردی که کودک در موقعیتهای زندگی احساس ضعف و ناتوانی داشته باشد، یعنی خود را توانمند نمیبیند، والدینی وجود داشتهاند که با دیدن نقاط ضعف فرزندشان بر روی آن سرپوش گذاشتهاند. این دسته از والدین ذهنیتشان این است که هر چقدر ما راحتی و رفاه فرزندمان را بیشتر فراهم کنیم، او خوشبختتر است. البته که او در کوتاهمدت و تا زمانی که زیر چتر حمایتی والدینش است، آرامش نسبی دارد، اما بالاخره فرزند شما یک روز با مشکلات روبهرو میشود و لازم است بر اساس تجربیاتش و آنچه که شما به او یاد دادهاید، عمل کند.
تصورکنید شما سعی کردهاید که جسم فرزند شما در معرض میکروب یا ویروسی قرار نگیرد یا حتی در اتاقی استرلیزه بزرگ شود؛ اما بالاخره زمانی فرامیرسد که بدن او با ویروس یا میکروبهایی مواجه میشود. در اینجا تزریق واکسن برای همه کودکان، چه کودک شما و چه کودکی که در محیط پر از میکروب بزرگ میشوند، الزامی است.
رویارویی کودک با مشکلات و تجربه آنها و دادن مسئولیتهایی در حد توان روانی و هوشی و فیزیکیاش به او هم نوعی ایمنسازی و واکسیناسیون روانی است.
سبکهای فرزندپروری
تربیت کودک چندین سبک دارد و سبکهایی که مقابل هم هستند، بیشتر مطرحند؛ مانند سبک «سهلگیرانه» و «سختگیرانه». سبکهای سختگیرانه، تربیت بدون درککردن کودک و توجهداشتن به توانمندی و احساساتش اجرا میشود و والدین ادعا میکنند که «ما منطقی و اصولی هستیم و رعایت بیچونوچرای قوانین و کنترلهای ما درست است»؛ در آخر هم کودکی مضطرب و وسواسی را تحویل اجتماع میدهند. از سوی دیگر سبک سهلگیرانه را هم به اشتباه شیک و روشنفکرانه میدانیم؛ درحالیکه در بلند مدت منجر به تربیت کودکان متوقع، ضعیف و متکی میشود.
از نظر «گلسر» افراد دچار بیماری میشوند، چون غیرمسئولانه عمل میکنند
مسئولیتپذیری را باید از سنین پایین در کودکان پرورش دهیم و در نظر بگیریم که وقتی همیشه مسئولیت کار اشتباه آنها را بپذیریم یا آن را نادیده بگیریم، آنها مسئولیتپذیر نمیشوند. زمانی کودک احساس مسئولیتپذیری را درک میکند و حس مسئولیتپذیری در او رشد میکند که به او فرصت تصمیمگیری و کوشش بدهید تا متعاقب آن حس ارزشمندی در او شکل بگیرد. اگر کودک حرف بدی زده یا در روابط با همسالانش مقصر بوده و شما از او دفاع میکنید، کودک یاد میگیرد که همیشه میتواند از زیر بار مسئولیت و مشکلات شانه خالی کند و حتی میتواند بهراحتی آن را به گردن دیگری بیندازد.
جالب اینجاست که این را هم حق مسلم خود تلقی میکند و همیشه از دیگران توقع یکطرفه دارد. متکی و مستحقبودن این کودک، در جامعه و در همان دوران کودکی و در مهدکودک تا بزرگسالی و روابطش با همسرش نمایان میشود. چنین فردی با کسی سازگار نیست و مسئولیتپذیری ندارد. کودکان نازپروده یادنگرفتهاند برای چیزی که میخواهند، صبر کنند. این کودکان انتظارات یکطرفه از افراد دارند و ذهنیت حقداشتن همیشگی او را راحتطلب و متوقع بار آورده است.
بسیاری از والدین میترسند که کودکشان در زندگی طعم ناکامیهای کوچک را هم بچشد؛ زیرا میخواهند چیزهایی را که خود از داشتنشان محروم بودند، برای فرزندانشان مهیا کنند. ناکامیها ناگزیر بهسراغ انسان میآید؛ چه ناکامیهای کوچک و چه بزرگ. مهم انعطاف و مهارت بازیابی خود است. اینجاست که فرد نازپروده ضعف خود را میبیند و یا خشمگین میشود و یا منزوی و این خشم و ضعف درونی او مانند سمی در زندگی و روابطش مشکلساز میشود. از آن طرف هم بهخاطر نداشتن مهارت مقابله با استرس و نداشتن تجربه کافی برای رویارویی با مشکلات تبدیل به بیماری روانی میشود.
در خانه قوانین خاصی تعیین کنید و اجازه سرپیچی از این قوانین را ندهید و در صورت سرپیچی با توجه به قوانین و سن کودک محرومیتی هم در نظر بگیرید
والدین مهربان، اما منفی!
این دسته از والدین بیشازاندازه از کودکان خود حمایت میکنند و آنها را پرتوقع و وابسته به خود بار میآورند. وقتی توقع کودک از زندگی به انواع مختلف برآورده نشود، او ناشاد و ناراضی میشود. این پدر و مادرها هیچ محدودیتی را برای فرزندانشان قائل نمیشوند و هیچ کنترلی هم بر خواستهها و انتظارات کودک ندارند. کودکان از این والدین انتظار دارند که هرچه بخواهند به سرعت مهیا کنند و همه اطرافیان در خدمت نیازهای او باشند. آنها برای رسیدن به خواستههای خود گریه میکنند و فریاد میکشند. آنها به محض ورود به اجتماع با یک مخالفت، آسیب بزرگی میخورند. این افراد بهگونهای پرورش مییابند که بیصبر، ناشکیبا، غمگین، منزوی، تکانشگر، بیانضباط و ناخویشتندار میشوند. درحقیقت والدین به آنها این فرصت را ندادهاند که بالنده شوند و همیشه به او این پیام را دادهاند که همیشه حق با تو است، زندگی باید آرام و بیچالش باشد و مسئولیت هیچ چیزی با تو نیست؛ بلکه با دیگران است و درهنگام بهوجودآمدن مشکل هم ما هستیم. اما سوال اینجاست که همیشه و همه جا و در همه شرایطی این والدین میتوانند باشند؟
«دیوید ایبرهارد» در موردکودکان ناز پرورده مینویسد:
«رُفت و روب مسیر رشد توسط والدین نسلی از نابالغهای نازپرورده پدید میآورد که ضربههای تقریبا کوچک، مثل مردن یک سگ یا توبیخشدن توسط رئیس، روح و روانشان را از پای درمیآورد.»
پس اجازه بدهیم کودک برای رسیدن به هدفش تلاش کند و پاداش بگیرد و زمانی کودک را تشویق کنیم که برای رسیدن به هدف خود تلاش کرده است و از حمایت و تحسین بیمورد اجتناب کنیم. یادبگیرید و بپذیرید که در وقت لزوم، مقتدرانه و قاطعانه به فرزند خود نه بگویید. گاهی نهگفتن میتواند فرزند شما را نجات دهد.
در این باره شاید برایتان جالب باشد که نامه «آبراهام لینکلن» را به معلم پسرش بخوانید:
«به پسرم درس بدهید؛ او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند؛ اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت میشود. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست.
میدانم وقت میگیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت یک دلار کسب کند، بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروزشدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید. اگر هم میتوانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید.
به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود، اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایمها، ملایم و با گردنکشها، گردنکش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد؛ حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند. به پسرم یاد بدهید که همه حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست میرسد، انتخاب کند.
ارزشهای زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر میتوانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه، تبسم کند و به او بیاموزید که از اشکریختن خجالت نکشد.
به او بیاموزید که میتواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمتگذاری برای دل بیمعناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق میداند، پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.
هنگام تدریس با پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید؛ بگذارید که شجاع باشد. به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زیادی است، اما ببینید که چه میتوانید بکنید؛ پسرم کودک کمسال بسیار خوبی است!


بهترین دوست من دختر بدجنسی بود!

ملایم باشید، اما از کودکتان نازپرورده نسازید!

تحلیل روانشناختی فیلم سینمایی «انسجام»
