
ببین حالش خوبه!
شیوانا جعبهای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه طلا را به خانه زنی با چندین بچه قد و نیمقد برد. زن خانه وقتی بستههای غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: ”ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود که به خاطر بیعرضگی و بیعقلی دست راستش و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بیحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سرکار آهنگری برود میگفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کاری دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمیخورد، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او را از خانه و این دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم. با رفتن او، بقیه هم وقتی فهمیدند که وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههای غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!“
شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!!؟ همین!“
شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: ”راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گرد هم سوخته بود!“


ببین حالش خوبه!

به چالشها سلام کن!

تحلیلی روانشناختی فیلم بااستعداد (Gifted)
