menu button
سبد خرید شما
خودت را بساز
موفقیت  |  1402/06/01  | 
خودت را بساز

خودت را بساز (داستان کوتاه)


ابوالفضل نمرودی

از دوران کودکی تافته جدابافته بودم. برخلاف هم‌سن‌و‌سال‌های خودم که به فکر کارگری بودند ، غرق در اوهام و خیالات خودم بودم که همیشه بابت رویا‌پردازی‌هایم مورد تمسخر دیگران قرار می‌گرفتم. برایم اهمیتی نداشت چون دنیایم با آن‌ها متفاوت بود برای همین خورده به دل نمی‌گرفتم. همیشه دوست داشتم کت شلوار بپوشم و با خودرو لوکسی که حتی نمی‌دانستم چیست و فقط در سریال تلوزیون آن را دیده بودم به محل کارم بروم. چون در خانواده سطح بالایی به‌لحاظ مالی قرار نداشتیم و بالطبع نمی‌توانستیم به سفر برویم پس رویا‌پردازی می‌کردم.

منبع رویاهایم هم تلوزیون خانه پدربزرگم بود. با تماشای فیلم و سریال به سفر می‌رفتم و تک‌تک سکانس‌های آن فیلم ها را زندگی می‌کردم. در طول روز فیلنامه را در ذهنم بازنویسی و با پایان های متفاوت به اتمام می رساندم. اما این‌ها فقط رویا بود و من نمی‌توانستم ر مورد رویاهایم با دیگران صحبت کنم زیرا مورد تمسخر قرار می‌گرفتم. با خود خلوت می‌کردم و رویاهایم را زندگی می‌کردم. با گذشت زمان و افزایش سن به‌اجبار و رفته‌رفته رویاهایم را سرکوب می‌کردم چون احساس می‌کردم نیاز دارم مورد تایید دیگران قرار بگیرم. متاسفانه از رویاهایم فرار کردم و مانند دیگران تبدیل به یک ربات شدم بدون رویا.

رویابافی و هدف

روزها از پی هم آمدند و رفتند و من که دیگر در جامعه سخت و خشن جایگاهی برای خود متصور نبودم با دوستانی از جنس کودکی ام آشنا شدم. افرادی که همانند خودم رویاپرداز بودند، عاشق خودرو و لباس شیک و تمام رویاهای محال. با دوستان جدیم زمان‌های زیادی به صحبت در مورد رویاهایمان اختصاص می‌دادیم و خیالبافی می‌کردیم. روتین زندگی‌مان تبدیل به چرخه پوچ خیالبافی شده بود.

این‌جا بود که مشکلات مالی ما را از خیالات و اوهام واهی بیدار کرد و فهمیدیم که زهی خیال باطل، با نشستن و فکر کردن به‌جایی نمی‌رسیم. باید اقدام می‌کردیم اما اقدام کردن برای ما که فقط خیالبافی می‌کردیم تبدیل شده بود به بزرگ‌ترین ترس زندگی‌مان و هر لحظه که بیشتر به اقدام کردن فکر می‌کردیم ترسناکتر می‌شد. گویا می‌دانست میترسیم و از ترسمان انرژی می‌گرفت. راحت‌ترین کار ممکن فرار کردن بود. شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت راحت بود و جز سرخوردگی و حسرت نتیجه د‌یگری برای‌مان به ارمغان نیاورد. همیشه در رویاهایم قهرمان بودم و حالا در برابر هیچ تسلیم شده بودم و بدون نبرد شکست را قبول کرده بودم.

این من نبودم. قهرمان رویاهای من فردی شجاع بود که در برابر تمام سختی‌ها ایستاده بود، جنگیده بود، شکست خورده بود اما دوباره به شروع کرده بود. چرا در‌واقعیت با خودم اینهمه فاصله داشتم؟ در این بین توهین ها و تحقیر هایی که شنیدم باعث خورد شدن غرورم بود. له شدم و این یاس و نا‌امیدی در من شعله های انتقام را روشن کردند. جنگجوی درونم را بیدار و خشمگین کردند. حالا با تمام توانم تلاش می‌کردم چون دیگر چیزی برای از‌دست‌دادن نداشتم. این من بودم، خود حقیقی ام. سخت تلاش کردم و سختی کشیدم و اکنون دوباره در‌حال رویا‌پردازی هستم. متوجه شدم رویا داشتن به تنهایی برای نابودی یک انسان کافی ا‌ست.

رویا و هدف

اقدام کردن در جهت رسیدن به رویاها زیبا‌ست و این زیبایی به زندگی معنا میبخشد. برای دانستن این موضوع سه دهه از زندگیم گذشت اما ناراحت نیستم. پستی ها و بلندی های زندگی‌ام چنانچه نبود من هم متوجه پتانسیل خودم نمی‌شدم و شاید اکنون بدون رویا در‌حال ساختن رویای دیگران بودم. خوشحالم بالاخره به این حقیقت پی بردم و به‌همه اظرافیانم توصیه می‌کنم که به‌جای داشتن حسرت این‌که ممکن ا‌ست با شکست مواجه شوند، اقدام کنند و از یک عمر حسرت جلوگیری کنند. اکنون میدانم که فکر کردن، نقشه کشیدن، برنامه‌ریزی، مشورت با اهل فن، آنالیز کزدن و .... هیچکدام اقدام نیست.

فقط اقدام کردن ا‌ست که اقدام ا‌ست. پس شروع کن و بدنبال رویاهایت برو. آن‌ها ارزش جنگیدن دارند چون حتی اگر به آن‌ها نرسی حداقل به خودت میرسی. به خود باارزشت میرسی. بدان در مسیر که قرار بگیری و در مواجه با مشکلات متعدد به انسان بهتری تبدیل می‌شوی. پس رویایت حتی ارزش نرسیدن دارد چون به خود‌سازی میرسی. وقتی خودت را بسازی ساختن رویاهایت دیگر غیرممکن نیست.

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background