
آیا زندگی نوابغ متعلق به خودشان است؟
تحلیلی روانشناختی فیلم بااستعداد (Gifted)
فیلم «بااستعداد» داستان دختری به نام «مری» است که با داییاش «فرانک» در خانهای کوچک در فلوریدا زندگی معمولی و آرامی دارد. یک روز صبح، فرانک با وعده صبحانهای خاص، مری را از خواب بیدار میکند. از گفتوگوی مری با داییاش، درحالی که با اکراه با صبحانه نهچندان خاصش بازی میکند، معلوم میشود که قرار است چیزی جریان عادی این زندگی خوش و آرام را به هم بزند؛ فرانک برای اجرای تصمیمی که گرفته مصمم است.
کارگردان: مارک وب
بازیگران اصلی: مکنا گریس (مری)
کریس اوانز (فرانک/ دایی و قیم مری)
لینزی دانکن (مادربزرگ مری)
جنی اسلیت (معلم مری)
اوکتاویا اسپنسر (همسایه و دوست خانوادگی)
سال ساخت: 2017
ژانر: درام - خانوادگی
فیلمنامه: تام فلین
در فیلم «بااستعداد» فرانک مردی مسئول، مهربان و باهوش است و از مری مانند دختر خودش مراقبت میکند. او و مری رابطهای بسیار صمیمانه دارند و بهخوبی یکدیگر را درک میکنند. «روبرتا»، خانم سیاهپوست همسایه، ظاهرا تنها دوست و محرم اسرار فرانک و مری است که بهطور مرتب با آنها رفتوآمد دارد و در امور زندگی کمکشان میکند. او هم با مری رابطهای دوستانه و شاد دارد و خیلی از اوقات مری روز یا شبش را در خانه او میگذراند.
حالا مری 7ساله شده و قرار است اولین روز مدرسه را آغاز کند. او به فرانک اصرار میکند که او را به مدرسه نفرستد و بهجایش خودش در خانه به او آموزش دهد؛ کاری که پیش از این هم انجام میداد. از نظر فرانک، این موضوع جای بحث ندارد و تصمیم او برای فرستادن مری به مدرسهای عادی بر خلاف میلش و برخلاف مخالفتهای روبرتا، قطعی است.
شاگرد عجیب
در روز اول مدرسه، درحالیکه همه بچهها به شکلی کاملا مطیعانه و حتی تا حدودی ابلهانه جملههایی را که یاد گرفتهاند، همصدا تکرار میکنند و با «بله خانم» به دستورات معلم گوش میدهند، مری لب به اعتراض میگشاید و مسائل بیشازحد سادهای را که معلم از بچهها میپرسد، پیشپاافتاده میخواند. معلم برای اینکه او را کمی سر جایش بنشاند، چند سوال سختتر از او میپرسد و وقتی میبیند پاسخ همه را میداند، یک ضرب دو رقمی در سهرقمی میپرسد و با کمال تعجب میبیند مری با کمی مکث آن را هم درست پاسخ میدهد و حتی جذر جواب را هم میگوید!
اینجاست که میفهمیم مری نه دختری معمولی، بلکه دختری «بااستعداد» است و احتمالا نباید اینجا باشد. کمی بعد، وقتی خانم معلم در حال معرفی مدیر مدرسه به کلاس است، مری طغیان میکند و با فریاد از او میخواهد به فرانک زنگ بزند تا بیاید و او را از اینجا ببرد. هنگام بیرونرفتن مری همراه با فرانک از مدرسه، خانم معلم با هیجان خاصی به فرانک اطلاع میدهد که فکر میکند مری نابغه است؛ اما فرانک با نسبتدادن مهارت مری در حل مسائل دشوار ریاضی به یادگیری روش «تراختنبرگ»، خیال او را راحت میکند که چنین خبری نیست. اما در ادامه فیلم مشخص میشود که فرانک از استعداد خواهرزادهاش آگاه است، اما به دلایلی نمیخواهد روی این واقعیت تاکید شود. او میخواهد مری «مثل یک دختر عادی» بزرگ شود.
در جستوجوی یک زندگی معمولی
در روزگاری که بسیاری از خانوادهها خودشان را به آب و آتش میزنند تا هرطور هست، فرزند معمولیشان را بااستعداد و استثنایی جا بزنند یا با زور کلاس و معلم و هزینههای باورنکردنی آنها را در مدارس و مراکز خاص جا کنند، دیدن فیلمی که در آن بر سر بااستعداد اعلامکردن یا نکردن نابغهای 7ساله و فرستادن او به مدارس استثنایی بحث است، میتواند جالب باشد.
هرکسی که به استعداد مری در ریاضیات پی میبرد، این را اصلی بدیهی میداند که او نباید به مدرسهای معمولی برود و زندگی عادی داشته باشد، بلکه لازم است با حضور در مدرسه استثنایی و گذراندن آموزشهای خاص، نگذارد استعدادهایش هدر برود؛ اما فرانک این را نمیخواهد و اصرار عجیبی دارد که همهچیز در زندگی مری کاملا عادی باشد. جستوجوی نام مری آدلر توسط معلم مدرسه، پس از امتحانکردن استعداد مری با مسائلی که با روش «تراختنبرگ» حلکردنی نبود، دلیل این اصرار فرانک را روشن میکند.
اسرار مادر نابغه
در فیلم بااستعداد، «دایان»، مادر مری، یکی از نوابغ استثنایی ریاضی است که امید آینده این رشته در جهان بهشمار میآمده است. او قرار بوده یکی از هفت مسئله حلنشده ریاضیات هزاره را حل کند، اما پیش از رسیدن به جواب، خودکشی میکند. دایان به دلیل نبوغش در ریاضی، هرگز نتوانست از یک زندگی عادی برخوردار باشد و مثل همه مردم از وجودش در این دنیا لذت ببرد. مادر سختگیر و کمالگرای دایان و فرانک که خودش عاشق ریاضی بود، اما به دلیل ازدواجکردن و بچهدارشدن نتوانست دنبال این علاقهاش برود، سرسختانه میکوشید زندگی نکرده خودش را به دخترش دایان تحمیل کند.
او دایان را نه متعلق به خودش، بلکه متعلق به همه مردم جهان میدانست و معتقد بود او نباید به زندگی و دلخوشیهای معمولی تن دهد، چون در این صورت استعداد بسیار نادرش که باید صرف پیشرفت علم و بشریت شود، صرف مسائل پیشپاافتادهای مثل عشق و عاشقی، ورزش و تفریح یا کارهای دیگر میشود. او که منش رئیسگونه و کنترلگری دارد، دخترش را با مقرراتی خاص و تحت نظارت کامل خودش بزرگ کرد تا با حلکردن یکی از مسائل حلنشده ریاضی، او را به رویای دستنیافته خودش برساند. دایان حتی در 17 سالگی به شکلی بیرحمانه توسط مادرش از ارتباط با اولین عشقش، «پاول»، محروم شد و پس از چند ماه افسردگی، اقدام به خودکشی کرد.
فرانک رازهای بسیاری را درباره خواهرش، دایان، میداند. دایان پیش از مرگش، دخترش مری را به او سپرده و از او درخواست کرده کاری کند که مری کاملا عادی زندگی کند. خواسته او این بود که دخترش بتواند در کودکی، کودک باشد، زندگی کند، دوستانی داشته باشد، بازی کند و خوشحال باشد. فرانک که از درددلها، رنجها و زندگی رقتانگیز خواهر نابغهاش باخبر است، تمام سعیاش را میکند تا نگذارد استعداد مری زندگی او را مثل مادرش نابود کند؛ اما برای رسیدن به این هدف باید با افراد بسیاری بجنگد.

بر سر دوراهی؛ چه چیزی واقعا به نفع مری است؟
بسیاری از افراد باور دارند که بچههای بااستعداد باید در مدرسه ویژه درس بخوانند؛ جاییکه برنامههایی در سطح آنها داشته باشد، محیط برایشان خستهکننده و ابلهانه نباشد و با همترازهای خودشان رقابت کنند؛ چون تنها در این صورت است که میتوانند تواناییهایشان را به شکوفایی کامل برسانند؛ فلسفهای که برای سوداگران آموزش و پرورش هم کمبهره نیست و با وعدههای داغ درباره آینده درخشان فرزندان، سود خوبی را روانه جیب آنها میکند. کنایه فرانک به مدیر مدرسه هم به همین موضوع اشاره دارد.
در کنار مدیر و معلم، مادربزرگ مری هم از طرفداران پروپاقرص این دیدگاه است؛ تا حدی که حاضر میشود راهی طولانی را بپیماید، همه مخارج لازم را برای مری تامین کند و حتی در دادگاه در مقابل پسر خودش قرار بگیرد و بکوشد سرپرستی مری را از او بگیرد. او برنامه و هدف بلندپروازانه و سختگیرانهای برای مری دارد.
از آن سو، فرانک هم بهشدت نگران آینده مری است، میخواهد به آخرین توصیههای خواهرش پایبند بماند و با همه منابعی که در اختیار دارد، نگذارد زندگی مری اسیر مشکلات زندگی یک نابغه شود. او مخالف جداکردن افراد بااستعداد از بقیه جامعه است، چون باور دارد آنها رهبران جامعه هستند و جداکردنشان به نفع کسی نیست.
از سوی دیگر، جدانگهداشتن بچههای بااستعداد باعث انزوا و عدم رشد مهارتهای اجتماعی در آنها میشود؛ مهارتی که خواهرش از آن محروم بود و همین باعث شد پدر نامناسبی را برای مری انتخاب کند. او میخواهد مری بچگی کند، دوستان زیادی داشته باشد و از زندگیاش لذت ببرد؛ اما ظاهرا این دیدگاه باعث شده زندگی مری بیشازحد عادی و برای او نپذیرفتنی شود. مری نمیخواهد به مدرسه عادی برود و دوست دارد بیشتر از آنچه موردپسند فرانک است، ریاضی بخواند و شایسته استانداردهای بالاتری برای زندگی است.
یک پایان خوب و خوش
پایان فیلم بااستعداد، پایان خوشی است؛ اگرچه با استرسها و سختیهای فراوان به اینجا رسیده است. مری دو روز زندگی با مادربزرگش را تجربه میکند، با او برای آزمون استعدادش به دانشگاه میرود و مسئلهای دشوار را حل میکند، با او به تماشای آلبوم مادر و مادربزرگش مینشیند و پی میبرد که مادربزرگش هم مثل او و مادرش عاشق ریاضیات بوده و با او روبهروی تابلوی هفت مسئله حلنشده هزاره قرار میگیرد و جای خالی عکس مادرش را کنار مسئلهای که نتوانست آن را حل کند، میبیند و میگوید شاید روزی بتواند عکس خودش را روی آن تابلو ببرد.
با این حال، نمیخواهد با مادربزرگ زندگی کند؛ اگرچه او پیانو هم دارد. او مدتی را هم به حکم دادگاه با اشک و آه از فرانک جدا میشود تا زندگی در خانهای مجللتر و تحصیل در مدرسهای برتر را تجربه کند، ولی باز هم زندگی با فرانک را ترجیح میدهد؛ اگرچه خانواده جدیدش هم پیانو دارند و مادربزرگش هم مخفیانه برایش معلم ریاضی گرفته و با او کار میکند.
پس از تمام این پستی و بلندیها، مری پیش فرانک برمیگردد، ولی این بار اجازه دارد صبحها را در کلاسهای دانشگاهی بگذراند و مسائل سخت ریاضی را حل کند. این تجربه باعث میشود بفهمد کلاسهای سطح بالا اگرچه خوبند، اما مثل مدرسه خودش جالب و دوستداشتنی نیستند. در صحنه پایانی فیلم «بااستعداد»، فرانک را میبینیم که مشتاقانه به تحقق آرزویش خیره شده است؛ مری با بچههای همسنوسالش در پارک مشغول بازیهای کودکانه است!


ببین حالش خوبه!

به چالشها سلام کن!

تحلیلی روانشناختی فیلم بااستعداد (Gifted)
