
یا تصمیمت را بگیر یا همه چیز را بباز!
تحلیل روانشناختی فیلم سینمایی «انسجام»
فیلم «انسجام» داستان دورهمی هشت دوست قدیمی را نشان میدهد که برای خوردن شام در خانه یکی از آنها جمع شدهاند. اتفاقا این شب مصادف است با شبی که در آن یک ستاره دنبالهدار از آسمان عبور میکند؛ ولی نه یک دنبالهدار معمولی، بلکه ستارهای که با عبورش میتواند باعث رویدادن اتفاقات عجیب و غریبی در زمین شود (همانطور که سالها قبل در فنلاند رخ داده بود!) اما این بار قرار است اوضاع حتی عجیبتر هم بشود، چون این بار ستاره نزدیکتر به زمین حرکت میکند. رخدادهای عجیب از شکستن گوشی همراه شخصیت اصلی فیلم (امی) در هنگام صحبت با یکی از همین دوستان در راه رسیدن به مهمانی آغاز میشود و هرچه داستان جلو میرود، این رخدادها غریبتر و پیچیدهتر میشود؛ تا اندازهای که در پایان فیلم احساس میکنیم مغزمان دارد منفجر میشود!
کارگردان: جیمز وارد بیرکیت
بازیگران اصلی: امیلی بالدونی (امیلی/ ام)، ماوری استرلینگ (کوین)، نیکولاس برندون (مایک)، لورن اسکافاریا (لی)، الیزابت گریسن (بث)، هوگو آرمسترانگ (هیو)، الکس مانوگیان (امیر)، لارن ماهر (لاری)
سال ساخت: 2010
ژانر: علمی-تخیلی
فیلمنامه: جیمز وارد بیرکیت
***********
فیلم «انسجام» یکی از پیچیدهترین فیلمهای تاریخ سینماست و میتوان تحلیلهای بسیار زیادی بر آن نوشت. در اینجا تنها به یک نکته خاص که میتواند از نظر روانشناسی معنادار باشد، اشاره میکنیم.
جهانهای موازی
جهانهای موازی مفهوم تازهای نیست و در فیلمهای متعددی به کار گرفته شده است؛ اگرچه شاید نه به این پیچیدگی. در ابتدای فیلم، زمانی که تاثیر ستاره دنبالهدار بر زمین بیشتر خودش را نشان میدهد، برقها میرود و با بیرونرفتن دو نفر از مهمانها، اتفاقات عجیب رخ میدهد. ما میفهمیم که به جز این خانواده و این جمع، خانهای دیگر دقیقا به همین شکل در چند متری وجود دارد که برق دارد و داخل آن همین هشت نفر جمع هستند! و این یعنی یک جهان موازی دیگر وجود دارد؛ جهانی که در آن خیلی از اتفاقاتی که در این جهان میافتد، تکرار میشود؛ حال یا پیش از آن یا پس از آن یا با اندکی تغییر.
بهزودی معلوم میشود که جهان موازی سومی هم در کار است؛ جهانی که اندکی با دومی تفاوت دارد و بعد، جهانهای موازی چهارم و پنجم و ... و احتمالا بینهایت جهان. هر هشت نفر در همه این جهانها حضور دارند، ولی با شرایطی اندکی متفاوت یا گاهی بسیار متفاوت. قضیه این جهانها چیست و چرا با هم تفاوت دارند؟ قضیه این است که بر اساس علم کوانتوم که توضیحاتش را برادر یکی از مهمانها برایشان فرستاده، به تعداد احتمالات ممکن برای اتفاقات، جهان موازی در بیرون وجود دارد. این جهانهای موازی در حالت عادی کاری به هم ندارند و به شکلی «منسجم» راه خود را میروند. اما در هنگام عبور دنبالهدار از کنار زمین، اگر افراد حاضر در خانه از آن خارج شوند، این جهانهای موازی با هم تلاقی میکنند و همه چیز به هم میریزد. همان اتفاقی که در فیلم میافتد: این بیرونرفتنها و برگشتنها در جهانهای موازی متعدد آنقدر زیاد میشود که افراد، خانه اصلی یا همان واقعیتی را که متعلق به آن بودند، گم میکنند و در خانههای متعدد پیرامون سرگردان میشوند. هیچکس نمیداند کسی که کنار اوست، آیا دوست واقعیاش است یا همتای موازی او!
جهانهای موازی و تردید در تصمیمگیری
ایده جهانهای موازی به ما نشان میدهد که ما بینهایت فرصت تصمیمگیری داریم که روی هرکدام دست بگذاریم، جهان ما را اندکی تغییر میدهد. اگر من در این لحظه تصمیم بگیرم به نوشتن ادامه بدهم، یک سرنوشت یا نتیجه در انتظارم خواهد بود و اگر تصمیم بگیرم دیگر ننویسم، سرنوشت دیگری. این احتمالات در هر لحظه از زندگی هر انسانی وجود دارد؛ بنابراین، بینهایت واقعیت «ممکن» در این دنیا هست که انتخابهای ما آنها را رقم زده و میزند.
همین ایده میتواند ذهن ما را متلاشی کند! اگر هر یک از تصمیمهایی که در لحظههای زندگیام میگیرم، دارد سرنوشت من را میسازد، پس باید به هر کدام خوب فکر کنم و نباید به این سادگی تصمیم بگیرم. باید تا جایی که میتوانم تصمیمهای مهم را به تعویق بیندازم و «کمی بیشتر رویشان وقت بگذارم»؛ کاری که شخصیت اصلی فیلم، امی، انجام میدهد و این تله بزرگی است که او در آن گیر افتاده است، چون «وقتی جواب مثبت ندهی، جوابت منفی خواهد بود.»
امی در فیلم «انسجام» قرار است درباره پیشنهاد کوین تصمیم نهاییاش را بگیرد و همین امشب هم آخرین فرصتش است. اما او برای رسیدن به تصمیم زمان بیشتری میخواهد و اینطور نیست که چون این تصمیم مهم است، دچار تردید شده باشد. او در گذشته هم همینقدر مردد بوده است؛ البته نه اینکه از دنیاهای موازی اطلاع داشته باشد، بلکه آنقدر همه چیز را سبک و سنگین میکند، حساسیت زیاد به خرج میدهد یا اطلاعات زیادی جمع میکند که فرصتها را بهراحتی از دست میدهد. در این جمع هشت نفره، او تنها کسی است که بیشترین اطلاعات را درباره عبور دنبالهدار در سال 1923 و اکنون دارد. او درباره همه چیز بیاندازه دقیق و موشکاف است و به این سادگی فکرهایش را رها نمیکند. اما اینها همه ویژگیهای خوبی است، مگر زمانی که نمیگذارد او از فرصتهای زندگی بهخوبی استفاده کند.
امی در گذشتهاش یکی از بزرگترین فرصتهای شغلی را به خاطر همین تردیدها و دستدستکردنها از دست داده است. او مشغول ساخت برنامهای بسیار موفق بوده که در نقطه اوج آن، یعنی درست زمانی که نوبت او بود تا از این فرصتی که خودش برایش زحمت کشیده بهره بگیرد و هدف را بزند، همه چیز را از دست داده است. دلیلش این بوده که به جای او، شخص دیگری را به عنوان نقش اصلی آورده بودند و از او خواسته شده بود که بدل نقش اصلی را که در حوزه کاریشان بهترین بود، بازی کند. او به دلیل دادن نقش به کسی دیگر دلخور میشود و در پذیرفتن نقش بدل آنقدر تردید میکند تا همان را هم به کسی دیگر میدهند؛ کسی که اکنون او بهترین جهان است و به باور همه، «زندگی امی را دزدیده است.»
تردید امی در تصمیمگیریاش درباره پیشنهاد کوین، با ورود نطلبیده «لاری»، نامزد سابق کوین، شدت پیدا میکند. امی واهمه دارد که نکند هنوز بین آنها ارتباط خاصی وجود داشته باشد و روی اتفاقاتی که بین آن دو میافتد، بیشازحد حساسیت دارد. صحنههای مختلف فیلم نشان میدهد که امی، کوین را میخواهد، اما این تردیدها نمیگذارند قدم به جلو بردارد و اگر بخواهد همینطور ادامه بدهد، همان اتفاقی میافتد که برای شغلش افتاد: رابطهای را که این همه برایش زحمت کشیده است، درست در نقطه اوجش از دست خواهد داد.
جهانهای موازی و کمالگرایی
اگر این همه جهانهای موازی وجود دارد و در هر کدام تصمیمهای قبلی ما به نتیجهای خوشایند یا ناخوشایند انجامیده است و حالا با گذشتن دنبالهدار ما میتوانیم به همه خانههای موازی سرکی بکشیم و جهانی را انتخاب کنیم که خوشایندترین نتیجه را در بر دارد، چرا باید به واقعیت خودمان بچسبیم؟ امی همین کار را میکند: خانهای را پیدا میکند که در آن تصمیمش را درباره کوین گرفته و با او خوب و خوش است. در این خانه همه چیز عالی است؛ به خاطر همین او تلاش میکند نسخه متعلق به آن خانه را از دور خارج کند و جایش را بگیرد. وقتی دنبالهدار عبور کرد و رفت، هرکس در هر واقعیتی که باشد، همانجا ثابت خواهد ماند. چه چیزی از این بهتر؟
اما آیا راه میانبر جواب میدهد؟ متاسفانه خیر! امی باز هم همه چیز را از دست میدهد. در دقیقههای پایانی فیلم، امی در واقعیتی چشم میگشاید که گویا همان دنیای ایدهآل منتخبش است. اما واقعیت این است که او متعلق به این جهان موازی نیست و این کوین، کوین او نیست. دلیلش این است که او برای ساختن این رابطه تلاشی نکرده و تصمیمی قاطع نگرفته بود؛ پس نمیتواند جایش را در این شرایط پیدا کند. او باز هم مجبور است زندگیای را در پیش بگیرد که مال او نیست و این یعنی ازدستدادن همه چیز.


بهترین دوست من دختر بدجنسی بود!

ملایم باشید، اما از کودکتان نازپرورده نسازید!

تحلیل روانشناختی فیلم سینمایی «انسجام»
