menu button
سبد خرید شما
داستان کوتاه - شیوانا
موفقیت  |  1403/12/22  | 

مثل خرس!



شیوانا همراه کاروانی راهی شهری دور بود. همراه این کاروان خانواده‌های زیادی بودند. یکی از خانواده‌ها مرد جوانی بود که خود را بسیار شیفته همسر نشان می‌داد و دايم دور و بر او می‌پلکید و هر کار کوچکی را برای زنش انجام می‌داد. در کنار آن‌ها مرد مسن و جاافتاده‌ای بود که سنگین و موقر به ظاهر کمکی به زنش نمی‌کرد و سرگرم کار خود بود.

چند روز که از حرکت گذشت و کاروان در استراحتگاهی توقف کرده بودند، مرد جوان در حالی که سعی می‌کرد همسرش و مردمسن و زنش صدای او را بشنوند با صدای بلند گفت: ”من تعجب می‌کنم بعضی مردها چقدر خودخواه هستند و اصلا به این فکر نمی‌کنند که همسرشان هم یک آدم است مثل آن‌ها. یک جا مثل خرس روی زمین می‌نشینند تا زن بدبخت آن‌ها را تیمار کند! استاد! به نظر شما چرا بعضی چنین هستند!؟“

شیوانا زیر لب به آهستگی گفت: ”مثل خرس!“ و بعد هیچ جوابی به مرد جوان نداد. مرد مسن هم سرش را پايین انداخت و هیچ نگفت. چند روز از این ماجرا گذشت و در یک شب توفانی خبر رسید که عده‌ای راهزن صبح زود قصد حمله به کاروان را دارند. شیوانا و بقیه مردان سریع گرد هم جمع شدند و در محل مناسبی پناه گرفتند و خود را آماده دفاع از زنان و کودکان کاروان نمودند. سرانجام سحرگاه فرا رسید و سر و کله راهزنان از راه دور پیدا شد.

مرد جوان که تا آن روز قربان صدقه همسرش می‌رفت او را تنها گذاشت و برای نجات جان خودش به بالای یک تپه پناه برد. اما مرد مسن و بقیه اعضای کاروان با کمال شجاعت از کاروان دفاع کردند و خورشید که سرزد همه آن‌ها را فراری دادند. در این میان مرد مسن شجاعانه از حریم و اموال خود و دیگر اهالی کاروان دفاع می‌کرد به نحوی که چندین بار تا سرحد مرگ خود را به خطر انداخت!

روز بعد مرد جوان از کوه پايین آمد و در حالی که سعی می‌کرد خود را به نادانی بزند از شیوانا پرسید: ”سلام استاد! به خاطر مسايلی مجبور شدم مدتی از این‌جا دور شوم. حال آن مرد مسن چه‌طور است!؟“

شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”کدام مرد! آها او را می‌گویی که ”مثل خرس“ روی زمین می‌نشست! دیشب که تو به بالای تپه گریخته بودی او شجاعانه مثل شیر از زن وهمسر خودش و دیگران دفاع کرد و الان دوباره ”مثل خرس“ روی زمین نشسته و همسرش هم با عشق از او پذیرایی می‌کند.“

مرد جوان سکوت کرد و به سوی همسرش رفت. شیوانا ادامه داد: ”راستی! علت این‌که آن زن این‌قدر با عشق از همسرش پذیرایی می‌کند این نیست که او ”مثل خرس“ تمام عمر یکجا می‌نشیند و هیچ نمی‌گوید، بلکه به این خاطر است که مطمئن است به وقت ضرورت ”مانند شیر“ از جا برمی‌خیزد و اگر لازم باشد از جانش هم برای دفاع از خانواده مایه می‌گذارد. آن بانو در ذهن خود از ”یک شیر“ پذیرایی می‌کند و به این کار هم افتخار می‌کند!“

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background