
هوش هیجانی یا هوش کلی؟
کدام هوش مهمتر است؟
«دانیل گلمن»، روانشناس آمریکایی در سال 1995 و در کتاب معروف خود با عنوان «هوش هیجانی چرا مهمتر از هوش کلی (IQ)است؟» به دلیل بازشناساندن مفهوم هوش هیجانی و معرفی آن به جهانیان به شهرت رسید. تلاش او در این زمینه بوده است که چگونه آدمی میتواند هیجانها و احساسات خود را مدیریت کرده و در این راستا هیجانها و احساسات دیگران را هم درک کند.
نظریهی گلمن در مورد رمز موفقیت افراد است و اینکه مایندفولنس (بهوشیاری یا ذهنآگاهی) میتواند به ما کمک کند تا روی مسائل مهم تمرکز کنیم. او می گوید افرادی که دارای مایندفولنس (بهوشیاری) بالایی هستند، قادرند بر سه حیطهی درون، بیرون و دیگران، توجه و تمرکز کنند. تمرکز بر درون به معنی خودآگاهی، تمرکز بر بیرون یعنی درک محیط و اطرافیان و تمرکز بر دیگران به معنی همدلی با انسانهای دیگر است.
تاریخچه
نظریهی هوش هیجانی اولین بار توسط «جان مایر» و «پیترسالوی» معرفی شد، ولی بعدها توسط دانیل گلمن بیشتر توسعه یافت و به عنوان یک نظریهی جامع گسترش پیدا کرد. هوش هیجانی را هم به عنوان«EI» (Emotional Intelligence) و هم به عنوان «EQ» (Emotional Quotient) شناسایی میکنند. گلمن، هوش هیجانی را «توانایی انسان در تشخیص احساسات خود و دیگران برای انگیزهها و مدیریت هیجانهای خودشان و چگونگی روابطشان با دیگران» تعریف کرده است.
سنجش EI یا EQ از نظر روانسنجی مشکل است، زیرا هیچ آزمون معتبری برای اندازهگیری آن وجود ندارد. بنابراین بسیاری از روانشناسان معتقدند که هوش هیجانی یک ساختار حقیقی نیست، بلکه روشی برای توصیف مهارتهای بینفردی است و مانند IQ یا هوش کلی فاقد قدرت توضیح و تشریح کلی است.
آیا «خودشناسی هیجانی» به معنی «باهوش بودن» است؟
فردی که از نظر هیجانی باهوش است، یعنی میتواند حالتهای هیجانی خود را تشخیص داده و نامگذاری کند؛ حتی حالتهای منفی خود مانند خستگی مفرط، اندوه، اضطراب و ... این مسئله میتواند به انسان در کنترل و مدیریت احساسات و هیجانها کمک کند. به همین دلیل، فردی که از نظر هیجانی باهوش است، دارای اعتمادبهنفس بوده و نسبت به خود واقعبین است. چنین فردی معمولا قبل از عمل، فکر میکند و به صورت تکانهای و ناگهانی عمل نمیکند. در واقع دارای نظم هیجانی و احساسی است و میتواند خشم و اضطراب خود را آرام کرده و کنترل کند.
کسی که EQ بالایی دارد، قادر است خُلق خود را، هم از لحاظ درونی و هم بیرونی، با توجه به شرایط و موقعیتها تغییر دهد.
آیا افراد با EQ بالا بیشتر قادرند خود را با احساسات دیگران تطبیق دهند؟
افرادی که EQ بالایی دارند، هیجانها و احساساتی را که دیگران تجربه میکنند، درک کرده و نسبت به آن حساس هستند. این هماهنگی میتواند از آنها، همسر، دوست، والدین، شریک عاطفی و مدیر بهتری بسازد. فردی که دارای EQ بالاست، قادر است احساسات دیگران را هر چند مخالف یا متضاد با احساسات او باشد، بشنود و درک کند. آنها بسیار حمایتگر هستند و به آسانی هیجانهای خود را برای همسوشدن با خُلق فرد مقابل، تعدیل میکنند. بنابراین احساس همدلی بالاتری دارند.
چرا هوش هیجانی مهم است؟
هوش هیجانی مهارتی ضروری است که با توانایی درک و مدیریت احساسات دیگران، میتواند موجب شود که ارتباطات، میزان رضایت شغلی و راندمان کاری، رشد و پیشرفت یابد. به همین دلیل، برای مدیران و متخصصان، آگاهی نسبت به الگوهای گوناگون و متنوع هوش هیجانی امری لازم و ضروری است و چگونگی کاربرد آنها در زمینههای تخصصی، از کارآمدی بسیاری برخوردار است.
گلمن میگوید: «هوش هیجانی عامل اصلی و کلیدی در موفقیت فردی و تخصصی است.» به نظر او، هوش هیجانی پیش از آنکه تثبیت شود، از طریق تمرین، مایندفولنس و خودآگاهی، قابلیت رشد و پیشرفت دارد.
الگوی هوش هیجانی گلمن
الگوی هوش هیجانی گلمن چارچوبی برای درک نقش هیجانها در رفتار، تصمیمگیری و روابط انسانی است که از چهار جزء اصلی تشکیل شده است: خودآگاهی، آگاهی اجتماعی، مدیریت خود و مهارتهای اجتماعی.
خودآگاهی:
یعنی توانایی تشخیص و درک احساسات، نقاط قوت و محدودیتهای خود. این ویژگی شامل آگاهی فرد از آنچه که باعث تحریک او از نظر هیجانی شده و همچنین الگوهای رفتاری اوست؛ مثلا هیجانها و احساسات چه تأثیری روی افکار، تصمیمگیریها و رفتارهایمان دارند.
آگاهی اجتماعی:
یعنی توانایی درک و همدلی با احساسات، هیجانها، نیازها و باورهای دیگران. آگاهی اجتماعی بدین معنی است که بتوانیم علائم و نشانههای غیرکلامی را در دیگران درک کنیم تا در موقعیتهای اجتماعی به آنها پاسخ مناسب بدهیم. مثلا تفاوتهای فرهنگی را تشخیص داده و برای آن ارزش قائل شویم.
مدیریت خود:
یعنی توانایی تنظیم احساسات، هیجانها و رفتارها به منظور دستیابی به اهداف فردی و تخصصی. این ویژگی شامل توانایی مدیریت استرس، تطبیق و سازگاری با تغییرات و کنترل تکانههاست. همچنین فرد با داشتن این ویژگی، قادر به هدفگزینی است و میتواند خود را در مسیر حرکت و رسیدن به اهدافش قرار دهد.
مهارتهای اجتماعی:
یعنی توانایی برقراری ارتباط مؤثر و مدیریت تعارضها. این ویژگی شامل مهارتهایی مانند گوشکردن فعال، همکاری گروهی، مدیریت و رهبری، انعطافپذیری، تطابق با زمینههای اجتماعی و فرهنگی متفاوت است.
سخن آخر
امروزه ثابت شده افرادی که قادرند هیجانها و احساسات خود را کنترل کنند، میتوانند آنها را به درستی به کار ببرند، وظایف و مسئولیتهایشان را بهتر انجام دهند و در حل مسئله موفقتر عمل کنند.
همچنین سازمانها و بیزینسهایی که هوش هیجانی (EQ یا EI) را به عنوان یکی از اهداف اصلی خود در نظر میگیرند، از وجود کارکنانی بهرهمند میشوند که با تمام وجود کار میکنند، رضایت شغلی بالاتری دارند و ضرر مالی کمتری را به مجموعهی خود تحمیل میکنند.
در سطح جهانی، مدیران کارآمد در استخدامها، مؤلفهی هوش هیجانی را به عنوان یک عامل مهم در نظر میگیرند، زیرا افرادی که دارای هوش هیجانی بالاتری هستند، در محیط شغلی کارآمدتر عمل میکنند. امروزه ثابت شده که سرمایهگذاری بر روی هوش هیجانی یک حرکت هوشمندانه برای هر بیزینس یا سازمانی است که در پی رشد پایدار و ثابت است؛ اما مجددا لازم به یادآوری است که برای سنجش EI یا EQ از نظر روانسنجی هیچ آزمون معتبری وجود ندارد.
مریم باستانی نژاد
1403/12/13
درود بر شما عالیه سپاس فراوان
موفقیت
1403/12/19
درود بر شما . از همراهی شما سپاسگزاریم