
حال و هوای آخر سال
اسفند اگر بهترین ماه سال نباشد، حتم بدانید که یکی از بهترین ماههای سال است؛ ماه امید، انرژی و جنبوجوش.
اسفند خوشاخلاق
باور کنید اگر به من بود، میگفتم که سال تحویل را هم وسط شلوغی اسفند، قاطی جعبههای بنفشه، گلدانهای شببو و سفرههای هفتسین آمادهای که دستفروشهای کنار خیابون میفروشند، بگذارند؛ درست قبل از اینکه کسی یادش بیاید که بعد از این همه شلوغی و هیاهو، قرار است خیابانها خلوت بشوند و خودش بماند و سفرهی هفتسین کوچکی که روی میز جلوی آینه چیده است. اسفند است دیگر؛ حتی سرمایش به آدم نمود نمیکند، بس که هوا بوی بهار میدهد. آدم سر هر شاخهای دنبال نشانهای میگردد که به او بگوید قرار است همهجا دوباره سبز شود. همه خوشحالند، حتی تخممرغهای رنگی که سرشان کلاه گذاشتهاند و با ماژیک برایشان چشم و ابرو کشیدهاند، ماهیهایی که آنها را صدتا، صدتا در یک تشت بزرگ ریختهاند تا مردم دانهدانه بخرند، سبدهای سبزه، شمعها و حتی دانههای سنجد هم خوشحالتر از باقی وقتهای سال هستند.
اسفند است دیگر، خوش اخلاق است و اخلاق همه را هم عوض میکند. آنهایی که تا دیروز یک قِران هم تخفیف نمیدادند، حالا سردر مغازهایشان زدهاند «عیدی آخر سال، تخفیف تا 40 درصد!» اگر دقت کنید حتی اتوبوسهای شرکت واحد هم این وقت سال تر و فرزتر میشوند، زودتر میآیند و تندتر میروند. امتحان کنید! همینطور که سرتان را به شیشه تکیه دادهاید و مراقبید که پلاستیکهای خرید از دستتان سُر نخورد، همینجور که دارید مردم خیابان را که در صف آجیلفروشی، پای بساط روسریفروش، درحال انتخاب بشقاب سبزه یا سرککشیدن در مغازهها هستند، تماشا میکنید، یک دفعه متوجه میشوید که به مقصد رسیدهاید! اسفند است دیگر؛ اینقدر شلوغ و پرهیاهوست که هیچکس نمیفهمد کی آمد و کی شب عید شد و کی رفت.
تعطیل غیررسمی
خدا برای هیچکس نخواهد! چند سال پیش در چنین روزهایی، درست وقتی که من باید یک تکلیف دانشگاهی را تحویل میدادم، لپتاپم سوخت! از این تعمیرگاه به آن تعمیرگاه، پیش هر کسی که بردیم، گفتند: «الان که دیگه آخر ساله، ما درحال انبارگردانی هستیم. باید اینجا بمونه تا بعد از عید!» من هم با چشمهای گرد شده و صدای لرزان میگفتم: «تا بعد از عید؟ الان هنوز 20 روز به عید مونده. خود عید هم سر جمع 20 روز تعطیله، بعد تا شما باز کنین و این تعمیر بشه که میکنه به عبارتی دو ماه دیگه!» اینها را میگفتم و لپتاپ را میزدم زیر بغلم و با قیافهی آدمی که لشکرش شکست خورده، برمیگشتم خانه. آنجا بود که فهمیدم سال، نه 29 و شاید هم 30 اسفند، بلکه همان اواخر بهمن تمام میشود و بقیهاش مثل وقت اضافهی فوتبالی است که بازیکنها دیگر رمق بازی ندارند و فقط الکی زیر توپ میزنند! به نظر شما این موضوع برای کشوری که یکی از مهمترین اتفاقهای تاریخیاش، یعنی ملیشدن صنعت نفت، روز 29 اسفند افتاده، عجیب نیست؟
اینکه ما از اول اسفند یکسری از کارها را به دو ماه بعد موکول میکنیم، آن هم فقط با این استدلال طلایی که «دیگه دمِ عیده!» کار درستی است؟ یک روز ماه اسفند، دستکم برای ما، نه ادارهها و فروشگاههایی که حسابرسی و انبارگردانی دارند، هیچ تفاوتی با یکی از روزهای ماه اردیبهشت یا مرداد ندارد. این یادآوری ساده شاید به درد کسانی بخورد که امسال باید در کنکور شرکت کنند یا باید یک پروژهی عقبافتاده را تحویل بدهند و یا کار نیمهتمامی را تمام کنند. اگه پای رقابتی در میان باشد، در همین روزهایی که بقیه آنها را دستکم میگیرند، میشود از رقبا پیش افتاد؛ روزهایی که کسی دلودماغ کارکردن ندارد یا فکر میکند چون نزدیک عید است و عید هم تعطیل، فرصت چندبرابر کارکردن و جبران عقبافتادگیها وجود دارد و با همین فکرها روزهای طلایی اسفند را از دست میدهد و در عید هم احتمالا فرصت جبران پیدا نمیکند.
فصل شمارش جوجهها
اسفند فصل شمارش جوجههاست. خیلی از ما شب عید، یک گوشهی خلوت پیدا میکنیم و چند دقیقهای به این فکر میکنیم که از فردا که قرار است سال نو بشود، چهکارهایی باید انجام بدهیم. ما نمیتوانیم اهدافمان را برای سال جدید، بدون اینکه ارزیابی درستی از خودمان و موقعیتمان داشته باشیم، تعیین کنیم و باید ببینیم که چهکارهایی کردهایم و چه چیزهایی در چنته داریم. اما خیلی از ما، موقع این ارزیابی به خودمان بیشازحد سخت میگیریم و مدام خودمان را توبیخ میکنیم و درنهایت اعتمادبهنفسمان را از بین میبریم. اینکه ما در سالی که گذشت به چیزهایی که میخواستیم، نرسیدیم، ممکن است دلایل زیادی داشته باشد که خیلی از آنها دست ما هم نبوده است.
موفقیت یا حتی شکست، مثل یک خط ممتد نیست، بلکه مجموعهای از اتفاقها یا همان پارهخطهایی است که وقتی از دور به آنها نگاه میکنیم، این حس را به ما میدهند که بردیم یا باختیم؛ درحالیکه در بازی زندگی، وقتی ما با آیندهای مواجهیم که نمیدانیم چه چیزی را برای ما تدارک دیده است، بردوباخت معنای چندانی ندارد. باختهای امروز میتواند پل پیروزی فردا باشد و بردهای امروز مسیرهایی است که بهاشتباه وارد آنها شدیم. بد نیست کمی با خودمان مهربانتر باشیم و ادای معلمهای سختگیری را درنیاوریم که وقتی اول یک سوال را غلط نوشته بودیم، روی همهی جواب خط میکشیدند یا اگر بعد از دو صفحه حلکردن یک مسئله، به جواب غلط میرسیدیم، 25 صدم نمره هم به راهحلمان نمیدادند! مگر میشود از اول تا آخر سال، حتی یک کار مفید و بهدرد بخور هم انجام نداده باشیم و یک قدم کوچک هم رو به جلو برنداشته باشیم؟ زندگی بهاندازهی کافی سخت است؛ پس بیایید آن را با قضاوتهای سختگیرانه و غیرمنصفانه برای خودمان سختتر نکنیم. راه نجات از سختگیری و بیخیالی، واقعگرایی است؛ چه برای ارزیابی عملکرد یک ساله و چه برای تعیین اهداف سال بعد.
فصل تغییر
دوست غمگینی دارم که فکر میکند هیچوقت، هیچچیز در زندگیاش تغییر نمیکند. یک بار میگفت که حکایت زندگیاش شبیه یکی از این عروسکهایی است که آنها را در حباب شیشهای میگذارند و دوروبرشان آب و چیزهایی که شبیه دانههای برف است، میریزند. همیشه خودش است و همین منظرهی برفی تکراری. گاهی یک نفر از کنار این حباب شیشهای رد میشود و تکانش میدهد. در حباب چند ثانیهای برف میآید و بعد دوباره همهچیز مثل قبل میشود. نزدیک عید یا روز تولدش که میشود، این حس عروسک در حباببودنش عود میکند و هر چند دقیقه یکبار این جمله را تکرار میکند که «یه سال دیگه هم گذشت. هیچچی عوض نمیشه!» به نظرم همهی ما گاهی اینطور میشویم و حس میکنیم که وسط کارهای نیمهتمام و اهدافی که هرچه میرویم به آنها نمیرسیم، گرفتار شدهایم. ناامید میشویم و فکر میکنیم که سال آینده هم مثل امسال است و باز باید همین داستانها را از سر بگذرانیم.
واقعیت این است که تغییر یکشبه رخ نمیدهد. اشکال کار دوست من این است که آنقدر خسته، ناامید و بدبین است که دیگر برای تغییرکردن، تلاش هم نمیکند و فقط از اینکه چرا چیزی تغییر نمیکند، متعجب است. برای تمامکردن کارهای سخت و نیمهتمام باید از جایی شروع کرد. برای تغییر دادن وضعیت باید قدمهای کوچک برداشت. هیچکدام از ما عروسکهای پلاستیکی در حباب نیستیم. اگر هم بودیم، میتوانستیم راه بیفتیم، حبابهای فرضی را بشکنیم و دنیای واقعی را تجربه کنیم. اسفند، ماه فکرکردن به تغییرات، ماه جوانهزدن از دل شاخههای خشک مانده زیر برفهای سرد و کنار سنگهای سخت و ماه فکرکردن به غیرممکنهاست!


کتابِ خوب بخوانیم

غار موزهی استاد وزیری؛ تنها موزهی خصوصی ایران در لواسان

یک روز در ساحل
