
مهمترین منبع خلق معنا در زندگی خودکاوی و خودشناسی است
گفتوگوی اختصاصی با استاد مصطفی ملکیان درباره اخلاق ، رنجها و معنای زندگی
استاد مصطفی ملکیان از جمله برجستهترین و خوشنامترین اندیشمندان معاصر ماست که بیش از چهل سال است در عرصه تولید اندیشه در زمینههای مختلف مرتبط با علوم انسانی فعال هستند و طی سالیان اخیر توجه ویژهای نیز به موضوعات مرتبط با مهارتهای زندگی داشتهاند و در این زمینه تلاش کردهاند با ترکیب کردن علوم و رویکردهای مختلف، راهکارهایی را برای زندگی بهتر و کاهش رنج انسانها مطرح کنند. استاد ملکیان در سال ۱۳۳۵ در شهرضا متولد شدهاند. ایشان تا کنون کتابهای مختلفی را نوشته یا ترجمه کردهاند که از مهمترین آنها میتوان به اخلاقباور، معنای زندگی، مشتاقی و محجوری، حدیث آرزومندی، در رهگذر باد نگهبان لاله، راهی به رهایی، نگریستن از ناکجا به هر کجا، فقر تفکر و متفکران فقیر، بانگ آب (دریچهای به جهان مولانا)، مهر ماندگار ، روح اسپینوزا ( شفای جان ) و ... اشاره کرد. استاد ملکیان توجه ویژهای نیز به بحث اخلاق دارند و معتقدند که بالاترین سطح رضایت درونی با رعایت اخلاقیات میتواند به دست بیاید و به همین دلیل بخش مهمی از گفتوگوی ما با ایشان به موضوع اخلاق مرتبط است و البته در کنار آن به موضوعات دیگری مانند خلق معنا و نحوه مواجهه با رنجهای زندگی نیز پرداختهایم. زمانی که از استاد ملکیان خواستیم که به منظور آشنایی بیشتر مخاطبان مجله موفقیت با این گونه مباحث با ما به گفتوگو بنشینند این تقاضا را پذیرفتند و با وجود مشغلههای فراوانشان، حداکثر همکاری را در این زمینه داشتند. با این وجود تمایل داشتند که لحن و رسمالخط ایشان در هنگام انتشار مصاحبه تغییر نکند و ما نیز به احترام خواست ایشان به همین شکل عمل کردیم و تفاوت میان لحن و شیوه نگارش این مصاحبه با سایر مطالب یا گفتوگوهای مجله به همین دلیل است. مطالعهی این مصاحبه برای خوانندگان عزیزی که مایلند در کنار آموختههای قبلی خود با مباحث عمیق تر و تازهتری نیز پیرامون اخلاق، معنا و مهارتهای زندگی آشنا شوند میتواند بسیار مفید باشد.
نامِ شما در سالهایِ طولانی صرفاً به عنوانِ یک فیلسوف و روشنفکر مطرح بوده است. امروز نیز البتّه همان وجهه را دارید، ولی به نظر میرسد که در سالهایِ اخیر دغدغههاتان برایِ پرداختن به موضوعاتِ مرتبط با مهارتهایِ زندگی پررنگتر از گذشته شده است. چه ضرورتهایی باعث شد که احساس کنید لازم است به این حوزه ورود پیدا کرده و این گونه مباحث را به شکلی عمیقتر برایِ جامعهیِ ایرانی مطرح کنید؟
من به اصالتِ فرهنگ، در برابرِ اصالتِ اقتصاد و اصالتِ سیاست، قائلام و، بنابراین، برایِ تغییرِ فرهنگِ درونیِ مردم اولویّت قائلام و ناگفته پیدا است که بخشِ مهمّی از فرهنگِ درونیِ مردم به مهارتها و نیز نیکیهایِ زندگی مربوط میشود. متأسّفانه، سنّتِ روشنفکریِ کشورِ ما، هم از اوّل، نسبت به این فرهنگِ درونی، عموماً، و نسبت به مهارتها و نیکیهایِ زندگی، خصوصاً، اعتنائی نداشته است و از این رو، لااقلّ، به گمانِ من، از مهمترین بخشِ وظیفه و کارکردِ خود غفلت ورزیده است.
یکی از مباحثی که شما در خصوصِ آن تا کنون صحبتهایِ زیادی را مطرح کردهاید، موضوعِ رنج است که در بخشی از این مصاحبه میخواهیم به این مسئله بپردازیم. در زمینهیِ نوعِ مواجهه با رنجها دو نگاهِ عمده وجود دارد: یک نوع نگاه این است که انسان از ابتداء تاکنون همواره در پیِ کاستن از رنجها و به حدِّاکثر رساندنِ لذّت بوده و طبیعتاً انسان این رویکرد را در آینده نیز تا جایی که برایش امکانپذیر باشد، ادامه خواهد داد. نگاهِ دیگری که به مکتبِ اگزیستانسیالیسم نزدیکتر است، میگوید که این دنیا پُر از رنج است و اساساً نباید چندان به دنبالِ از بین بردن یا کاهشِ رنجها بود، بلکه باید وجودِشان را پذیرفت و در کنارِشان زندگی کرد و باور دارد که چنین نوع نگاهی موجبِ تسکین خواهد شد. میخواهم نظرِ شما را در خصوصِ این دو دیدگاه بدانم و چنان چه نگاه یا رویکردِ میانهای نیز در این زمینه دارید، لطفا، آن را برایِ خوانندگانِ مصاحبه توضیح دهید. برایِ مثال بگویید چه نوع رنجی را باید پذیرفت و چه نوع رنجی را باید برطرف یا درمان کرد؟
به نظر میرسد که رنجهایِ بشری را میتوان به دو دسته یِ بزرگ تقسیم کرد: رنجهایی که خاستگاههاشان گریزناپذیراند، مانندِ رنجهایِ ناشی از احساسِ گریزناپذیریِ مرگ یا تنهایی و رنجهایی که خاستگاههاشان گریزپذیراند، مانندِ رنجهایِ ناشی از بیماری یا فقدانِ امنیّت، عدالت، آزادی، یا صلح. با رنجهایِ دستهیِ اوّل باید کنار آمد، به آنها معنا بخشید و از آنها سود جست، امّا با رنجهایِ دستهیِ دوم هرگز نباید کنار آمد، بلکه، باید با خاستگاههاشان مبارزه و سعی در تضعیف یا نابودسازیِ آنها کرد. نکتهیِ مهمی که باید به آن توجّه داشت، این است که از این فرض که زندگی بدونِ رنج امکانپذیر نیست ـ که فرضِ صادقی استـ نمیتوان نتیجه گرفت که در جهتِ کاهشِ رنج نباید کاری کرد. نابودسازیِ رنج غیرِممکن است؛ امّا، کاستن از رنج نه فقط ممکن، که بسیار مطلوب است.
رنجهایِ زندگی آیا ارتباطی با سنخِ روانیِ انسانها دارند؟
بلی؛ نحوهیِ مواجههیِ انسان با رنجهایِ زندگی به سنخِ منش و شخصیّتِ او بستگی دارد و حتّی اینکه شما به چه رنجهایی مبتلا شوید یا نشوید نیز به سنخِ روانیِ شما بستگی دارد. البتّه، رنجهایی هستند که اختصاص به سنخِ روانیِ خاصّی ندارند و دامنگیرِ هر انسانی با هر سنخِ روانیای میشوند، کما اینکه طرزهایی از رویارویی با رنجها هستند که همهیِ انسانها، فارغ از سنخهایِ شخصیّتی و مَنشیشان، به یکسان و مشترکاً به آنها رو میکنند.
مهمّترین منابعِ خَلقِ معنا در زندگی از نظرِ شما چه مواردیاند؟
- به گمانِ من، مهمّترین منبعِ خَلقِ معنا، در زندگی، خودکاویِ صادقانه و جدّی است. بر اثرِ این خودکاویِ توأم با صداقت و جدیت، خودشناسیای پدید میآید که برایِ شخص معلوم میکند که چه چیزی برایش آن قدر اهمیت و ارزش دارد که میتواند برایِ آن چیز زندگی کند ویا بمیرد؛ و این چیز همان معنایِ زندگی برایِ آن شخص خواهد بود. معنایِ زندگی، برایِ هر کس، چیزی است که آن کس حاضر است که برایش زندگی کند ویا بمیرد. منابعِ دیگری که کسانی برایِ خَلقِ معنا قائل شدهاند، به نظرِ من، قدرت، قوّت، و صلاحیّتِ خَلقِ معنا را ندارند.
بعضی از مردم که تعدادِشان، بهخصوص در جامعهای مثلِ ایرانِ امروز، کم نیست بهاجبار در شغل ویا سبکِ زندگی هستند که یافتن یا خَلقِ معنا در آن دشوار به نظر میرسد. مثلاً شاید شما به عنوانِ فیلسوف یا معلّم یا من به عنوانِ روزنامهنگار از آن جا که بر افرادِ زیادی تأثیر میگذاریم ماهیتاً شغلِمان برایِمان معنادار باشد، ولی کارمندِ اداریِ ساده یا شاگردِ میوهفروش که صبح تا شب باید سرِ کارش باشد شاید اساساً نتواند به شغل و زندگیِ روزمرّهاش معنایی بدهد. با توجّه به اینکه تعدادِ زیادی از مردم ممکن است در حالِ حاضر در چنین شرایطی باشند، میخواهم بپرسم که آیا معنا را میتوان در این نوع مشاغل و در زندگیهایِ روزمرّهیِ معمولی هم یافت یا اینکه برایِ خلقِ زندگیِ معنادار باید به سراغِ شغلها و سبْکِ زندگیهایِ خاصّی رفت؟
برایِ معناداریِ زندگی داشتنِ شغلها و حرفههایِ خاصّی شرط نیست. در هر شغل و حرفهای میتوان زندگیِ معنادار داشت، امّا، به شرطِ اینکه در نگاهِ خودِ صاحبِ شغل و حرفه آن شغل و حرفه با یک یا دو یا چند واسطه به چیزی بپیوندد که آن چیز به زندگیِ آن شخص معنا میبخشد. منِ رفتگر میتوانم با شغلِ رفتگریام، زندگیِ معنادار داشته باشم اگر، مثلاً، به خودم بگویم و بباورانم که من کوچه و خیابان را نظیف و پاکیزه میکنم تا مردم هم از لذّتِ بصری برخوردار شوند و هم از منفعتِ بهداشت و سلامت؛ در نتیجه، بر لذّتِ انسانها میافزایم و یا از درد و رنجِ آنان میکاهم و، با این کار، به همنوعانم کمک و خدمت میکنم و کمک و خدمت به همنوعانام، هم ابرازِ سپاسمندیِ من از رایگانبخشیهایِ هستی به من است و هم به من آرامش و شادی میدهد.
امّا در موردِ سبکِ زندگی. به گمانِ من، هر سبکِ زندگیای نمیتواند به زندگی معنا بدهد. مثلاً، سبْکِ زندگیِ کسانی که از آنان به «لذّتجویانِ عنانگسیخته» تعبیر میشود و نمونه و نمایندهشان را میتوان آنتیستِنِسِ یونانی دانست، قادر نیست به زندگیشان معناای ببخشد.
یکی از دغدغههایِ اصلیِ جنابعالی موضوعِ اخلاق است که تا کنون مباحثِ بسیاری را در موردِ آن مطرح کردهاید. به نظرِ شما نگاهِ اخلاقی در وجودِ انسان چه گونه و تحتِ تأثیرِ چه عواملی شکل میگیرد و چه گونه میتوان انسانها را ترغیب کرد که در جنبههایِ مختلفِ زندگیشان اخلاقی عمل کنند؟
پرسشِ شما، در واقع، این است که چه گونه خود را و دیگران را تعلیم و تربیتِ اخلاقی دهیم. به گمانِ من، حقّ با امیل دورکم، متفکّر، جامعهشناس، و متخصّصِ تعلیم و تربیتِ فرانسوی، است که معتقد بود در تعلیم و تربیتِ اخلاقی باید در خود یا در دیگری سه ویژگی ایجاد کنیم و وقتی که این سه ویژگی در کسی پدید آمد آن کس، بالطّبع، اخلاقی خواهد شد. ویژگیِ نخست کفِّ نفس یا خویشتنداری (Self-discipline) است؛ به این معنا که دایرهیِ کارهایی که شخص به خود اجازهیِ انجام دادنِشان را میدهد نسبت به دایرهیِ کارهایی که شخص قدرتِ انجام دادنشان را دارد، هر چه کوچکتر و کوچکتر باشد. به عبارتِ سادهتر، کسی که هر کاری را که قدرتِ انجام دادنش را دارد، به خود اذن میدهد که انجام دهد سرِ سوزنی اخلاقی نیست.
کسی که از، مثلاً، هر صد کار که میتواند انجام دهد، فقط اجازهیِ انجام دادنِ ده تا را به خود میدهد، اخلاقی است و اخلاقی بودنِ او بیشتر میشود اگر از هر صد کارِ مقدور فقط دو تا از آنها را انجام دهد. ویژگیِ دوم دیگرگزینی و دیگردوستی (Altruism) است؛ به این معنا که شخص، در هر عمل، وضع و حال و کار و بارِ همهیِ کسانی را که از عملِ او تأثیر میپذیرند، در نظر بگیرد و پاس بدارد و هرگز دست به عملی نزند که به دیگری درد و رنجِ غیرِ لازم وارد آورد. ویژگیِ سوم خودفرمانروایی (Autonomy) است، به این معنا که شخص، در مقامِ عمل، فقط به عقل و شهودِ خود رجوع کند، یعنی از درونِ خود فرمان بپذیرد و تابعِ موجودی بیرون از خود نباشد. به عبارتِ دیگر، به صورتِ خودخواسته و خودانگیخته دست به عمل بزند، نه از بیمِ موجودی بیرون از خود یا به امیدِ موجودی بیرون از خود.
اگر بتوانیم در خود و در دیگران سه ویژگیِ خویشتنداری، دیگرگزینی و خودفرمانروایی را پدید آوریم، در آن صورت، در هر مکان، زمان، و اوضاع و احوالی اخلاقی زندگی و عمل خواهیم کرد.
اگر بخواهید به شکلی کاربردی معیارهایی را برایِ نگرشِ اخلاقی نسبت به جهان و انسانها و به طورِ کلّی اخلاقی زیستن در اختیارِ خوانندگان مصاحبه بگذارید به چه مواردی اشاره میکنید؟ یعنی یک انسانِ اخلاقی برایِ اینکه شایستهیِ این عنوان باشد، مشخّصاً، بر اساسِ کدام باورها یا معیارها باید عمل کند؟
میتوانم بگویم که کلِّ اخلاق در سه حُکم و قاعده خلاصه میشود و سایرِ احکام و قواعدِ اخلاقی از آبشارِ این سه حُکم و قاعده سرازیر میشوند: صداقت و تواضع و احسان. صداقت به این معنا که هر پنج ساحتِ وجودِ من، یعنی باورها، احساسات و عواطف و هیجانات، خواستهها، گفتهها و کردههایِ من، با یکدیگر هماهنگ و همسو باشند. به تعبیرِ دیگر، وجودی یکپارچه و هماهنگ داشته باشم. بسته به اینکه کدامیک از این پنج ساحت با کدامیکِ دیگر ناهماهنگی و ناهمسویی داشته باشد، ده نوع بیصداقتی خواهیم داشت. مثلاً، دروغگویی که ناهماهنگی و ناهمسوییِ ساحتِ باور با ساحتِ گفتار است، یکی از انواعِ بیصداقتی است. یا پیمانشکنی و خُلفِ وعده که ناهماهنگی و ناهمسوییِ ساحتِ گفتار با ساحتِ کردار است، نوعِ دیگرای از بیصداقتی است.
توضیح به این معنا است که از لحاظِ نقاطِ قوّت، نکاتِ مثبت و نعمتهایی که دارم، خودم را دیگری فرض کنم؛ یعنی، مثلاً وقتی که، برندهیِ جایزهیِ نوبل شدم، حالی داشته باشم که وقتی دارم که دیگری برندهیِ جایزهیِ نوبل شده است یا وقتی که گروهی نیازمند را کمک و دستگیری کردهام، حالی داشته باشم که وقتی دارم که دیگری این کار را کرده است. و احسان به این معنا است که از لحاظِ نقاطِ ضعف، نکاتِ منفیّ، و نعمتهایی که دیگری دارد، دیگری را خودم فرض کنم؛ یعنی، مثلاً، وقتی که دیگری بیمار یا ورشکسته میشود یا موردِ ظلم و ستم قرار میگیرد، حالی داشته باشم که وقتی دارم که خودم بیمار یا ورشکسته میشوم یا موردِ ظلم و ستم قرار میگیرم. اگر فرزندِ خودم بیمار شود چه میکنم؟ اگر همان کارها را وقتی که فرزندِ شما بیمار میشود، بکنم دارایِ وصفِ احسان خواهم بود.
پس به نظرِ من، اگر ساحات پنجگانهیِ هماهنگ و همسو داشته باشم، در خوشیها و نعمتها خودم را دیگری، و در ناخوشیها و نعمتها دیگری را خودم بینگارم، آنگاه، انسانی اخلاقی خواهم بود. هر حکم و قاعدهیِ دیگرای در اخلاق یا از مصادیقِ یکی از این سه حکم و قاعده است یا از آمیختگیِ دو تا از این سه حکم و قاعده پدید آمده است.
- چندی پیش سخنی از شما خواندم با این مضمون که وقتی کسی ضوابطِ اخلاقی را زیرِ پا گذاشت، ارزشها یا مطلوبهایِ روانشناختی از او گرفته میشود. لطفاً در این مورد کمی بیشتر توضیح دهید که بینِ اخلاق با کدام مطلوبهایِ روانشناختی ارتباط وجود دارد و اخلاق چه گونه میتواند به تقویتِ این مطلوبهایِ روانشناختی کمک کند؟
آدمی به میزان و درجهای از آرامش، شادی، آشتی با خود، تعادل با محیط و معناداریِ زندگی برخوردار میشود که اخلاقی زندگی و عمل میکند. مثلاً، دروغگویی، به عنوانِ یک عملِ نادرستِ اخلاقی، یا حسد، به عنوانِ یک رذیلتِ اخلاقی، از شخص آرامش، شادی، آشتی با خود، تعادل با محیط، و معناداریِ زندگی را سلب میکند. دستگاهِ دروغسنج، مثلاً، چه گونه کار میکند؟ مگر نه این است که سازوکارش بر این اساس است که وقتی شخص دروغ میگوید به حالتِ روانیِ نامطلوبی، مانندِ اضطراب و تشویش، که ضدِّ آرامش است، دچار میشود و آن حالتِ روانیِ نامطلوب با حالاتِ جسمانی و بدنیِ نامطلوب همراه میشود و همین حالاتِ جسمانی و بدنیِ نامطلوب، یعنی مثلاً نامطلوب شدنِ میزانِ ضربانِ قلب یا فشارِ خون، همان اند که دستگاهِ دروغسنج را فعّال میکنند.
مانعِ مهمّی که به نظر میرسد بر سرِ راهِ اخلاقی شدنِ رفتارهایِ جامعه وجود دارد، این است که بسیاری از مردم اگرچه اخلاق را چیزِ مفید و مثبتای میدانند و قبول دارند که رعایتِ اخلاق میتواند به سودِ فرد و جامعه باشد، ولی به نظر میرسد در درونِ خودِشان از اخلاقی عمل کردن و به خصوص «زیادی اخلاقی بودن» میترسند به این دلیل که معتقد اند افرادِ دیگرِ بسیارای هستند که اخلاقیّات را رعایت نمیکنند و میترسند که اگر به شکل یکطرفه بخواهند اخلاقی عمل کنند ممکن است آسیب ببینند یا سرِشان کلاه برود یا از زندگی عقب بیفتند. بهاصطلاح معتقد اند که: «چون بسی ابلیسِ آدمروی هست، پس به هر دستی نباید داد دست» سوالِ من این است که در جامعهای که تعدادِ زیادی از آدمها اخلاقی عمل نمیکنند، اخلاقی زیستن چه ملزوماتی دارد و نحوهیِ مواجههیِ یک انسانِ اخلاقی با دیگرانی که اخلاقی عمل نمیکنند، ولی گاهی ناچار به تعامل با آنها ایم، چه گونه باید باشد؟
هر چه، در یک جامعه، بر شمارِ افرادی افزوده شود که اخلاقی زندگی نمیکنند، هزینهیِ اخلاقی زیستن برایِ کسانی بیشتر میشود که طالبِ اخلاقی زیستن اند و، طبعاً، مِیل به اخلاقی زیستن در همین طالبانِ اخلاقی زیستن کمتر میشود و در نتیجه، از شمارِ اخلاقیان کاسته شده و بر شمارِ غیرِ اخلاقیان افزوده میشود و... بازمیگردیم به همان آغازِ این جمله؛ یعنی یک دورِ باطل و چرخهیِ معیوب همچنان دوام و استمرار مییابد.
یگانه راهی که سببِ شکسته شدنِ این چرخهیِ معیوب میشود، این است که کسانی، علیرغمِ هزینهیِ عظیمِ اخلاقی زیستن، استقامت و ثباتِ قدم داشته باشند و از اخلاقی زیستن دست نکشند. این استقامتِ و ثباتِ قدم آغازگرِ شکستگیِ آن چرخهیِ معیوب و پیدایشِ چرخهای سالم خواهد بود، چون بر شمارِ اخلاقیان میافزاید و، طبعاً، هزینهیِ اخلاقی بودن را میکاهد و در نتیجه، بر مِیل به اخلاقی بودن میافزاید و جامعه را اخلاقیتر میکند.
به هر تقدیر، باید توجّه داشت که اخلاقی زیستن، همیشه و در همه جا، هزینه دارد و فقط هزینهاش کم یا بیش میشود. اگر اخلاقی زیستن هیچ هزینهای نداشت همهیِ آدمیان با مِیل، راغب به زیستِ اخلاقی میبودند. هزینههایِ اخلاقی زیستناند که اخلاقی زیستن را ارزشمند و ستودنی میکنند.
و امّا در بابِ نحوهیِ عملِ اخلاقیان با غیرِ اخلاقیان باید گفت که انسانِ اخلاقی باید، اوّلاً، با بیاخلاقیهایِ قابلِ تحمّل مدارا کند؛ ثانیاً، با بیاخلاقیهایِ غیرِ قابلِ تحمّل مبارزه و مخالفت ورزد؛ ثالثاً، از تعلیم و تربیتِ اخلاقیِ دیگران مضایقه نکند و، رابعاً، و از همه مهمّتر، خود، الگوِ عملیِ اخلاقی زیستن بماند و، با همین الگو ماندن، دیگران را به رویآوری به اخلاق تشویق و ترغیب کند.
چندی پیش ویدیویی از شما دیدم که در آن افراد را به دو دستهیِ اهلِ رضایت و اهلِ موفّقیّت تقسیمبندی کرده و در آن اهلِ رضایت را کسانی معرّفی کرده بودید که مطلوبهایِ درونی و روانشناختی را در اولویّتِ خود قرار میدهند و اهلِ موفّقیّت را کسانی معرّفی کرده بودید که دستاوردهایِ بیرونی را در اولویّتِ خود قرار میدهند. سؤالِ من این است که آیا نمیشود موفّقیّت را به گونهای تعریف کرد که انسان ضمن رعایتِ اصولِ اخلاقی بتواند به ترکیبی متعادل و متوازن از رضایت و موفّقیّت دست یابد که به جایِ تضادّ، مکمّلِ یکدیگر باشند؟ و اگر چنین چیزی به نظرِتان ممکن است چه نوع نگرشی نسبت به موفّقیّت و رضایت میتواند در این زمینه کمککننده باشد؟
نظراً محال و ناشدنی نیست که کسی موفقیت و رضایت را با هم جمع کند، اگرچه عملاً دشوار است، جمیعِ موفّقیّت و رضایت از این طریق حاصل میآید که کسی موفّقیّت، در مثلاً کسبِ ثروت یا شهرت یا قدرت، را فقط برایِ این بخواهد که به وسیلهیِ موفّقیّت به کمک و خدمت به دیگران نائل آید، یعنی فقط برایِ اینکه، مثلاً، ثروت یا شهرت یا قدرت، را در جهتِ نوعدوستی و دیگرگزینی به کار گیرد، امّا، در این صورت هم، نمیتوان گفت که او دو چیز، موفّقیّت و رضایت، میخواسته است، بلکه، باید گفت که هدفش رضایت بوده و موفّقیّت را وسیلهیِ گریزناپذیر برایِ رسیدن به این هدف میدانسته است.
به عبارتِ فلسفیتر، رضایت مطلوبِ ذاتی یا بالذّاتِ او و موفّقیّت مطلوبِ خیری یا با خیرِ او بوده است. از این رو است که چنین کسی اگر، در موقعیّتی، موفّقیّت و رضایتِ خود را با یکدیگر در تعارض دید در آن مورد رضایت را ترجیح میدهد و موفّقیّت را فدای آن میکند.
با توجّه به اینکه انسان موجودی تکبعدی نیست به نظرِ شما زندگیِ متوازن چه گونه شکل میگیرد و انسانها چه گونه و با کدام معیارها و روشها میتوانند بینِ جنبهها و ساحتهایِ مختلفِ وجودیِ خودِشان تعادل ایجاد کنند؟
اگر انسان، در زندگی و یا از زندگی، فقط یک خواسته یا مطلوبِ نهائی داشته باشد یا چند مطلوبِ نهائی سازگار با هم داشته باشد مشکلی پدید نمیآید. مشکل فقط در صورتی پیش میآید که انسان چند مطلوبِ نهائی داشته باشد که با یکدیگر ناسازگار باشند. حال، کدامیک از این سه پیشفرض صادق و درست است؟ پاسخِ متفکّران به این پرسش یکی نیست.
ظاهراً پیشفرضِ خودِ شما این است که انسان چند مطلوبِ نهائیّ ناسازگار دارد. با این پیشفرض، باید گفت که برایِ مشکلی که طرح کردهاید مشکلگشاییِ واحدی در کار نیست. هر کسی، خود، باید ببیند که کدامیک از چند مطلوبِ نهائیاش ارزشمندترین است و کدامیک در رتبهی دومِ ارزشمندی، کدامیک در رتبهیِ سوم، و ... . این ارزشگذاری از شخص به شخص فرق میکند؛ ولی، وقتی که انجام گیرد هنگامِ تعارضِ مطلوبها آدمی میداند که کدام را فدای کدام بکند یا نکند.
باید از خود، و فقط از خود، پرسید که، مثلاً:«نیرومندیِ بدن ارزشمندتر است یا زیباییِ آن؟»، حقیقت/دانایی ارزشمندتر است یا خیر/نیکی؟» ، «خیر/نیکی ارزشمندتر است یا جمال/زیبایی؟» ، «عدالتطلبی ارزشمندتر است یا آزادیخواهی؟» ، «صلحجویی ارزشمندتر است یا عدالتطلبی؟» ، «برابری ارزشمندتر است یا برادری؟» ، «آرامش ارزشمندتر است یا شادی؟» ، «آشتی با خود ارزشمندتر است یا تعادل با محیط؟» ، «عدالت ارزشمندتر است یا شفقت؟» ، «شفقت ارزشمندتر است یا عشق؟» ، «عشقورزی ارزشمندتر است یا اداءِ وظیفه؟» ، «ثروت ارزشمندتر است یا قدرت؟» ، «شهرت ارزشمندتر است یا قدرت؟» ، ”شهرت ارزشمندتر است یا محبوبیّت؟“، «احترام ارزشمندتر است یا آبِرو؟» ، «علم ارزشمندتر است یا عمل؟» ، و ....
برایِ کسانی که علاقهمند به آشناییِ بیشتر با این گونه مباحث و مطالعهیِ عمیقتر در زمینههایِ مرتبط با موضوعِ این گفتوگواند، چه کتب یا منابعی را توصیه میکنید؟
آثارِ توصیهکردنی بیش از آن اند که بتوانم، در این جا، فهرستِشان کنم. تعدادی از اینها را در اپلیکیشنِ فرزانه معرّفی کردهام و امیدوارم که، در آیندهای نزدیک، همهیِ آثارِ درخورِ توصیه را فهرست کنم و نشر دهم.
در انتها، اگر بخواهید موضوعات و یا سؤالاتی را برایِ تأمّل، اندیشیدن و یا تحقیق و مطالعهیِ بیشتر به خوانندگانِ این مصاحبه پیشنهاد دهید به چه مواردی اشاره میکنید؟
در این زمینه گفتنی بسیار است؛ بسی بیش از آن که بتوان، در این قبیل فرصتها و مجالها، گفت.
امّا، به عنوانِ مهمترین گفتنیها، توجّهِ دوستانِ خواننده را به این موضوعات که دربارهیِ هر یک از آنها بکرّات سخن گفتهام، جلب میکنم و یقین دارم که تأمّلِ هر یک از ما در بابِ این موضوعات، در زندگی، تحوّلِ شگرف پدید خواهد آورد:
الف) رایگانبخشیِ هستی؛ ب) جبر و اختیار پ) بیثباتیِ جهان (یعنی اینکه یگانه واقعیّتِ ثابت، در جهان، بیثباتی است؛ جز بیثباتی هیچ چیز ثبات ندارد)؛ ت) فرقِ میانِ عشق و دلبستگی؛ ث) اَنانیّت (Ego)؛ ج) وارستگی و وابستگی؛ چ) بیاعتنائی به ارزشداوریهایِ دیگران؛ ح ) زندگیِ اینجایی – اکنونی خ) سادهزیستی؛ د) اصالت داشتن و زندگیِ اصیل؛ ذ) صداقت؛ ر) آیا میتوان برایِ جهان هیچ بود و برایِ خود همه چیز؟؛ ز) سخن گفتن فقط به وقتِ ضرورت و به قدرِ ضرورت؛ ژ) کنشِ بیخواهش؛ س) تسلیم به سرنوشت، رضاء به سرنوشت، و عشق به سرنوشت.


ما در دو سوی جهان ثانیهها را شمردهایم

چگونه از منطقه خودآگاهی به منطقه خودمدیریتی سفر کنیم؟

چرا تنوع سنی یک نقطه قوت در کار است؟
