menu button
سبد خرید شما
تحلیلی روان‌شناختی بر فیلم «رسیدن»
زینب شاهدی  |  1403/10/27  | 
بیا با هم «حرف» بزنیم

تحلیلی روان‌شناختی بر فیلم «رسیدن»


همه چیز خوب و آرام است و زندگی روال عادی‌اش را می‌گذراند که ناگهان ورود «غریبه»هایی اوضاع را به هم می‌ریزد. غریبه‌ها بدون خبر و ناگهانی سر‌و‌کله‌شان از یک دنیای دیگر پیدا شده است. کسی آن‌ها را نمی‌شناسد و برای همه تازگی دارند. همه ترسیده‌اند و جنگ را پیش‌بینی می‌کنند؛ ولی در همین حال کنجکاوند بدانند غریبه‌ها چه جور موجوداتی هستند، از کجا آمده‌اند و چه می‌خواهند. همین انگیزه می‌شود تا برای برقراری ارتباط با آن‌ها دست به کار شوند. داستان فیلم «رسیدن» با این تلاش برای شناخت غریبه‌ها ادامه پیدا می‌کند. از میان همه پیچیدگی‌ها و جنبه‌های ظریف داستان، به تحلیل بعضی از نکات ارتباطی بسنده می‌کنیم.


کارگردان: دنیس ویلنوو

بازیگران اصلی: امی آدامز (لوییس)- جرمی رنر (ایان)

ساخت: 2016، آمریکا

ژانر: علمی- تخیلی، درام

فیلم‌نامه: اریک هیسرر

 بر اساس کتابی به نام : «قصه زندگی تو»، نوشته «تد چیانگ»


داستان فیلم رسیدن مثل قصه اوایل آشنایی است؛ غریبه‌ای از راه می‌رسد و پایش توی زندگی‌مان باز می‌شود. نمی‌دانیم کیست، چه‌کاره است و از ما چه می‌خواهد. غریبه است، ولی سر‌و‌کله‌اش توی زندگی ما پیدا شده و کنجکاویم درباره‌اش بیشتر و بیشتر بدانیم. چرا آمده است؟ هدفش چیست؟ دشمن است؟ دوست است؟ اصلا اسمش چیست؟ فکر غریبه همه زندگی را پر می‌کند. رسیده و با رسیدنش روال عادی زندگی ما را به هم ریخته است. دیگر نمی‌توانیم همان آدم قبل باشیم. همه چیز به‌هم‌ریخته و تمام تمرکزمان به سمت اوست که تازه از راه رسیده است باید تکلیفمان را با او روشن کنیم؛ هم او را خوب بشناسیم و هم خیالمان راحت شود که خطری تهدیدمان نمی‌کند.

اشتباه نکنید؛فیلم «رسیدن» فیلمی عاشقانه نیست، ولی فیلمی درباره «ارتباط» است. ازراه‌رسیده‌های فیلم دوازده سفینه تخم‌مرغی‌شکل هستند که از نقطه‌ای نامعلوم در فضا آمده و در دوازده نقطه زمین نشسته‌اند. از راه رسیدن آن‌ها دنیا را به هم ریخته است. به‌ناگهان همه رسانه‌ها شروع به گزارش و تحلیل‌کردن ماجرا می‌کنند و طولی نمی‌کشد که شهر به حالت نیمه‌تعطیل درمی‌آید. مردم و به‌طور خاص نیروهای امنیتی، به تکاپو افتاده‌اند تا از خود در برابر جنگ احتمالی محافظت کنند. دغدغه همه این می‌شود که سر از کار آن‌ها دربیاورند. آن‌ها برای کشف راز بیگانه‌ها و درک‌کردن آن‌ها به چیزی اساسی نیاز دارند: «ارتباط» و برای برقراری ارتباط ابزار «زبان» مهم‌ترین چیز است.




تقلا برای فهم متقابل

در فیلم رسیدن «لوییس بنکز»، استاد زبان‌شناسی یکی از دانشگاه‌های ایالات متحده است که قبلا در رمزگشایی از زبان‌های بیگانه مهارتی بی‌نظیر نشان داده است. او با همراهی فیزیک‌دانی به نام «ایان» وارد سفینه‌ای می‌شود که ازراه‌رسیده‌های ایالات متحده با آن فرود آمده‌اند. شخصیت اصلی داستان، کسی که با غریبه‌ها وارد گفت‌وگویی صبورانه می‌شود تا بالاخره زبانشان را کشف کند و بتواند با آن‌ها ارتباط بگیرد، یک زن است؛ شاید به این علت که زن‌ها در همدلی، برقراری ارتباط و کشف ظرافت‌های زبانی و ارتباطی مهارت بیشتری دارند. او به همراه تیم تحقیقاتی با تجهیزات امنیتی فراوان از جمله لباس مخصوص و محافظ، وارد فضای گفت‌وگو با غریبه‌ها می‌شود و برای ارتباط با آن‌ها از صفر شروع می‌کند.

او نمی‌داند زبان آن‌ها چیست و اصلا چیزی می‌فهمند یا نه؛ بااین‌حال می‌کوشد اول زبان خودش را به غریبه‌ها بیاموزد و بعد با استفاده از همان، راه ارتباط با آن‌ها را باز کند. تلاش‌های لوییس برای ارتباط با غریبه‌ها برای اغلب ما مسخره به‌نظر می‌رسد. مگر می‌شود با یک موجود فضایی ارتباط برقرار کرد؟ مگر آن‌ها می‌فهمند روی تخته‌ای که دست لوییس است، چه نوشته شده است؟ چقدر می‌خواهد برای فهماندنش به آن‌ها وقت و انرژی بگذارد؟ اما لوییس به نتیجه کارش اعتقاد دارد و برای رسیدن به آن به‌شکلی خستگی‌ناپذیر تلاش می‌کند.




اعتماد، رمز برقراری ارتباط موثر

ما بر اساس پیش‌فرض‌های قبلی، غریبه‌ها را دشمن می‌پنداریم و منتظریم به ما حمله کنند؛ به‌خاطر همین، از همان ابتدا در حالت دفاعی فرو می‌رویم و با احتیاط کامل با آن‌ها برخورد می‌کنیم. این پیش‌فرض روی رابطه‌مان تاثیر می‌گذارد و راه ارتباط با طرف مقابل را می‌بندد. لوییس این را می‌فهمد. او برای شکستن این مانع، به ناگهان تصمیم می‌گیرد لباس‌های محافظت‌کننده‌اش را دربیاورد و بدون هرگونه ماسک و دفاعی در مقابل غریبه‌های فضایی بایستد. او ریسک می‌کند و خودش را در معرض دید آن‌ها قرار می‌دهد تا او را بشناسند؛ اقدامی جسورانه که البته بر خلاف انتظار نیروهای امنیتی است، چون آن‌ها معتقدند او با این کار نقاط ضعفش را هم به طرف مقابل نشان می‌دهد و در مقابل «دشمن» آسیب‌پذیر می‌شود. اما لوییس خوب می‌داند که تا وقتی این ریسک را نپذیرد، ارتباطی هم شکل نخواهد گرفت.




دشمن، دوست می‌شود

در فیلم رسیدن تلاش‌های لوییس برای شکل‌دادن «ارتباط» بالاخره جواب می‌دهد. غریبه‌ها شروع به ارتباط برقرار‌کردن با زبان خودشان می‌کنند، که هیچ شباهتی با زبان انسان‌ها ندارد، جز اینکه از نشانه‌هایی برای انتقال پیام استفاده می‌کند. رمزگشایی این نشانه‌ها به‌هیچ‌وجه کار آسانی نیست، اما وقتی هدف فرد برقراری ارتباط باشد، سختی‌هایش را هم به جان می‌خرد. لوییس بنکس برای این ارتباط اهمیت و ارزش فراوانی قائل است.

او حتی حاضر شده جانش را برای این کار به خطر بیندازد و حالا که نشانه‌هایی از سوی طرف مقابل فرستاده می‌شود، دست‌کم می‌داند که طرفش هم به دنبال برقراری ارتباط است و این اتفاقی فوق‌العاده به‌شمار می‌رود و درهای درک متقابل را باز می‌کند. ارتباط که شکل گرفت، دشمن دوست می‌شود. برای لوییس دیگر غریبه‌ها خطرناک به‌نظر نمی‌آیند. آن‌ها هم مثل او می‌خواهند پیامی بفرستند و پیامی دریافت کنند. آن‌ها هم می‌دانند که شکل‌گیری این رابطه می‌تواند مزایای زیادی به دنبال داشته باشد.




تعصبات و پیش‌فرض‌ها، مانع ارتباط صلح‌آمیز

ارتباط با غریبه‌های فضایی فقط دست لوییس نیست. در دوازده نقطه دیگر از زمین هم انسان‌ها در حال تلاش برای برقراری ارتباط و شناختن ازراه‌رسیده‌ها هستند؛ اما همه آن‌ها مثل لوییس جسور و صلح‌طلب نیستند. انسان‌ها بر اساس دانسته‌های قبلی، پیش‌داوری‌ها، توهمات و تعصباتشان غریبه‌ها را دشمن فرض کرده‌اند و حتی وقتی برای ارتباط قدم برمی‌دارند، باز هم نمی‌توانند به آن‌ها اعتماد کنند. مردم منتظرند غریبه‌ها برای نابودی دنیا جنگ را آغاز کنند و خودشان هم برای جنگ آماده شده‌اند. آن‌ها حتی دیگر برای ارتباط با غریبه‌ها با هم متحد نیستند.

پس از اعلام قطع ارتباط با غریبه‌های فضایی از سوی کشور چین، ارتباط کشورها با هم در این زمینه قطع می‌شود و هر کشوری برای خودش و بدون اشتراک اطلاعات به ارتباطش با ازراه‌رسیده‌ها ادامه می‌دهد. اتحاد جایش را به تفرقه و اعتماد جایش را به بدبینی می‌دهد و دنیا به جنگ و در نهایت نابودی تمدن بشر نزدیک می‌شود.




موهبت ارزشمند ارتباط موفق

در یکی از کشورها نشانه‌های دریافت‌شده از غریبه‌ها به «از اسلحه استفاده کن» تفسیر شده است. فضای بی‌اعتمادی و احساس خطر همه جا را فرا می‌گیرد. با به‌میان‌آمدن شک و تردید، درهای تعامل و ارتباط، شناخت متقابل و اندیشیدن به منافع مشترک بسته می‌شود و همه‌چیز در روابط بین انسان‌ها و غریبه‌ها به هم می‌ریزد. انسان‌ها شروع به قطع رابطه و تهدید غریبه‌ها می‌کنند و غریبه‌ها هم وارد حالت دفاعی می‌شوند و به صرافت محافظت از خود می‌افتند. رئیس‌جمهور چین دستور جنگ می‌دهد. وضعیت اضطراری اعلام می‌شود، نیروهای امنیتی کمپ را تخلیه می‌کنند و مذاکرات لوییس با فضایی‌ها نیمه‌کاره می‌ماند. اما لوییس تسلیم نمی‌شود. او فکر می‌کند باید در تفسیر نشانه‌های دریافت‌شده اشتباهی رخ داده باشد و از هر راهی که می‌تواند دوباره پیش غریبه‌ها برمی‌گردد.

دو غریبه‌ای که اکنون دوست او هستند، می‌کوشند لوییس را نجات دهند. آن‌ها او را به موهبت بزرگی مفتخر می‌کنند: یکی از آن دو با شجاعت تمام تا لحظه مرگش می‌ایستد و در واپسین لحظه‌ها تمام نشانه‌های زبانی‌شان را به لوییس منتقل می‌کند. موهبت بزرگ، آگاهی لوییس از آینده‌اش است: تسلط بر زبان فضایی‌ها که در دنیایشان بعد زمان ندارند و زبانشان هم به جای خطی‌بودن، حلقه‌ای است، به لوییس توانایی سیر‌کردن هم‌زمان در گذشته، حال و آینده را می‌دهد و همین دنیا را از خطر نابودی نجات خواهد داد. لوییس به تفسیر درستی از پیام ارسال‌شده از غریبه‌ها دست پیدا می‌کند: «از موهبت استفاده کن




جنگ هیچ برنده‌ای برجا نمی‌گذارد؛ فقط بیوه برجا می‌گذارد!

لوییس در برقراری ارتباط موفق شده است، اما زمین سر دوستی با غریبه‌ها را ندارد. جنگی کوچک از سوی چند سرباز کوته‌فکر در کمپ ایالات متحده آغاز شده که به هر حال تلفاتش را می‌گیرد: یکی از دو غریبه نابود می‌شود و دیگری، «بیوه» برجا می‌ماند. لوییس که از خطر نجات یافته است، باید از موهبتی که نصیبش شده استفاده کند و با استفاده از آگاهی‌اش از آینده پی می‌برد که چطور باید جلوی جنگ بزرگ را گرفت: ارتباط با رئیس‌جمهور چین.

او با شماره خصوصی رئیس‌جمهور (که آن را از آینده دریافت کرده است) تماس می‌گیرد و جمله‌ای را به او می‌گوید که ذهن رئیس‌جمهور را در آخرین لحظه دگرگون می‌کند و بلافاصله اعلام می‌کند که از تصمیم جنگ با غریبه‌ها منصرف شده است: «جنگ هیچ برنده‌ای برجا نمی‌گذارد؛ فقط بیوه بر جا می‌گذارد.» با انصراف او، کشورهای دیگر هم از او پیروی می‌کنند و دنیا به صلح باز می‌گردد.

شاید با خودتان فکر کنید چرا این جمله رئیس‌جمهور چین را این‌طور منقلب کرد؟

دو نکته دارد: اول، این آخرین جمله‌ای بود که همسر مرحومش به او گفت و نکته مهم‌تر اینکه لوییس این جمله را به زبان خود رئیس‌جمهور بیان می‌کند، یعنی زبان چینی!




با هم برای هم

در پایان فیلم رسیدن می‌دانیم که هدف غریبه‌ها از آمدن چه بود: آن‌ها به انسان نیاز دارند؛ نه همین حالا، بلکه 3000 سال بعد. کسی نمی‌داند انسان‌ها چطور خواهند توانست این فضایی‌ها را نجات دهند، اما آن‌ها از آینده خبر دارند و با دوراندیشی سراغ زمین آمده‌اند. آن‌ها در تلاشند لطف بزرگی به انسان‌ها بکنند و چیزی را به آن‌ها بیاموزند که راز بقای تمدنشان است: اتحاد. اوضاع زمین زمانی به هم می‌ریزد که کشورها دست از همکاری با هم برای ارتباط با غریبه‌ها برمی‌دارند و هرکدام به‌طور جداگانه کار خود را پیش می‌برند و زمانی درست می‌شود که دست از تفرقه و خودرأی‌بودن برمی‌دارند و دوباره با هم متحد می‌شوند. با به‌وقوع‌پیوستن این اتحاد و درک ارزش آن توسط زمینی‌ها، فضایی‌ها به هدفشان رسیده‌اند: آن‌ها همگی زمین را ترک می‌کنند، با این امید که 3000 سال بعد انسان‌ها به حفظ تمدن آن‌ها کمک کنند.


***

فیلم «رسیدن» کلیشه‌های ذهنی ما را درباره فیلم‌های علمی-تخیلی ورود فضایی‌ها به زمین به هم می‌زند، چون احتمالا بسیاری از ما انتظار جنگ را داشتیم. بیگانه‌ها قرار است به زمین حمله کنند و تمدن بشر را از بین ببرند. فیلم اصولا باید دارای صحنه‌های اکشن باشد، اما این‌طور نیست و نکته فیلم هم همین است:

می‌شود بدون جنگ، فهمید. می‌شود بدون جنگ، ارتباط برقرار کرد و می‌شود بدون جنگ، بدون تلفات و برجای گذاشتن «بیوه»ها، به صلح رسید. راز رسیدن به این آرزو، دست‌کشیدن از تعصبات و پیش‌داوری‌ها و تلاش بی‌وقفه و خوش‌بینانه برای استفاده از زبان و برقراری ارتباط به بهترین شکل ممکن است تا موهبتی بزرگ نصیب همه شود.

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه
blank image

حمید ازوجی

1403/10/29

اصطلاحا میگن ؛ زبان خوش ؛ مار را از سوراخش بیرون میاورد..😇🙏

دیدگاهتان را بنویسید

footer background