ترس بهمثابه مسئلهای اجتماعی
احساس ترس نوعی ناامنی همیشگی را به افراد تزریق میکند
به عقیدهی «اولریش بک»، جامعهشناس آلمانی، امروزه «میترسم و نگرانم» به شعار دنیای جدید بدل شده است. همهی ما در طول زندگی خود در شرایط و موقعیتهای مختلف ترس را تجربه کردهایم و آنگونه که برخی پژوهشگران عقیده دارند، ترس نوعی «تجربهی ممکن» برای همه افراد است. اما آیا ترس صرفا مسئلهای شخصی است و ریشه در بیولوژی و روان ما دارد یا از عوامل بیرونی متأثر است؟ در این نوشتار کوتاه به این مسئله خواهیم پرداخت.
در طول تاریخ، دخالت دولتها در زندگی روزمره افراد و سیاستگذاریهای دستوری، از نحوهی لباسپوشیدن تا برنامههای محدودکردن جایگاه برخی اقوام و اقلیتها در جامعه و کماهمیت دانستن نقش زنان در ادارهی کشور نوعی احساس ترس و ناامنی فرهنگی و اجتماعی را در بین افراد جامعه به وجود آورده است. علاوه بر این، ترس از وقوع پیشامدهای طبیعی همچون سیل، زلزله، خشکسالی و... هم همواره ایرانیان را تهدید کرده است و اینرو ایرانیان از گذشته نیز با موقعیتهای خطرزا مواجه بودند و به تعبیر بک، در جامعهی خطر میزیستهاند.
مطالعات اخیر در زمینهی ترس حاکی از آن است که اگر مکانیسمهای ترس وضعیتی فراگیر به خود بگیرند، بهطوریکه نتوانیم خودمان را از آنها جدا کنیم، ترس دیگر نوعی تجربهی شخصی نخواهد بود، بلکه امری جمعی است که هر فردی ناگزیر با آن مواجه میشود. این شرایط را میتوانیم در خصوص وضعیت امروز جامعهی ایران مشاهده کنیم. جامعهی ایران در سالهای اخیر با انواع مختلفی از ترسهای طبیعی و غیرطبیعی روبهرو شده است. تحریمهای خارجی زندگی ایرانیان را با چالشهای جدی در حوزهی اقتصادی مواجه کرده و در سطح داخلی نیز سیاستگذاریهای غلط و سوءمدیریت در زمینههای مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، حوزهی عمومی و فضای گفتمانی را در جامعه محدود کرده است. علاوه بر این، دخالتهای فزاینده در محیط زیست و بیتوجهی به تبعات آن نیز جامعه را با انبوهی از مشکلات در این زمینه مواجه کرده است. تمامی این مشکلات زمینه را برای بروز ترس در بخش اعظم مردم فراهم میکند. افراد از بیثباتی زندگیهایشان در جامعه رنج میبرند؛ از اینکه نمیتوانند حتی برای هفتهی پیش روی خود نقشه بچینند، میترسند و از زندگی باریبههرجهتی احساس درماندگی میکنند. امروزه کمتر کسی را میتوانیم بیابیم که ترس، احساس نگرانی و دلشوره را تجربه نکرده باشد. به عبارتی، ترسهای امروز در جامعهی ایرانی، بیش از آنکه فردی و روانی باشد، از مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ناشی میشود.
ترس مسئلهای صرفا روانی و فردی نیست و به بیان بهتر برساختی اجتماعی است. علاوه بر این، باید گفت اگر دامنهی ترس از سطح فردی فراتر رفت، دیگر نمیتوان بهراحتی آن را با ابعاد روانی پیوند زد. بهطور مثال، ترس از ارتفاع، ترس از فضای بسته و انواع مختلف ترسهای شدید که در روانشناسی به آن «فوبیا» میگویند، نمونههایی از ترسهای شخصی و فردی هستند که در همهی افراد مشاهده نمیشوند و با انواع درمانهای رفتاری، شناختی و دارویی قابلکنترل و درمان هستند. اما زمانی که ترس به امری فراگیر و رایج در جامعه بدل شود و خصلتی جمعی به خود بگیرد، به مسئلهای اجتماعی تبدیل میشود.
آنگونه که «سی رایت میلز»، جامعهشناس آمریکایی، بیان میکند: «زمانی که پدیدهای در جامعه عمومیت یابد، دیگر مشکلی شخصی نیست، بلکه مسئلهای اجتماعی است.»
امروزه این جمله در خصوص ترس ایرانیان از آیندهی خود در جامعه صدق میکند. آنها از بیاعتمادی به آیندهی خود هراسانند. وضعیت نامساعد اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی و مشکلات متعددی که روزانه با آن دستوپنجه نرم میکنند، زندگی ایرانیان را با ترسی همیشگی پیوند زده است. این ترس همچون اپیدمی از فردی به فردی دیگر منتقل شده و امروزه شاهدیم که حتی افراد متعلق به طبقات متوسط و بالای جامعه نیز احساس ترس از آینده را تجربه میکنند؛ ترس از اینکه عاقبت چه خواهد شد؟ در جامعهای که ثبات اقتصادی وجود ندارد و حوزهی عمومی و جامعهی مدنی کمرونق است، بروز ترسهای دائمی در افراد امری گریزناپذیر است. این شکل از ترس که از آن سخن میگوییم، در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ریشه دارند، با زیستن در جامعه و بهصورت فراگیر در افراد ایجاد شدهاند و با بهبود اوضاع و رفع مشکلات از شدت آن نیز کاسته خواهد شد. بهطور مثال، در زمانهایی که جامعه از وضعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بهتری برخوردار است، مشاهده میکنیم که وقوع اختلالات روانی از جمله ترس و اضطراب، ناامیدی، خشم و مواردی نظیر آن در بین افراد نیز کم میشود و برعکس. بنابراین نباید ساحت اجتماعی ترس را نادیده گرفت.
جامعهی ترس، جامعهای که اعضای آن با ترس در کنار هم زندگی میکنند، جامعهای سالم و کارآمد نخواهد بود، در این جامعه، ارتباطات انسانی مخدوش و بیمار است و هر کس در پی بیرونکشیدن گلیم خودش از آب است تا مبادا به دردسر بیفتد! در این جامعه، هر کس سرش به کاروبار خودش است و بهقولمعروف «آسه میرود و میآید تا گربه شاخش نزند». واضح است در چنین جامعهای شکلگیری بستری برای مباحثه و گفتوگو جز در درون برخی حلقههای روشنفکری محقق نمیشود.
در قرن شانزدهم، «میشل دو مونتاین»، نویسندهی فرانسوی، گفت: «از چیزی که میترسم، همان ترس است».
این جمله جان کلام این نوشتار است. ترس پر پرواز آدمی را میچیند، آدمی را عزلتنشین میکند، قوهی خیالش را خاموش میکند و در یککلام، میل هستی را در او میکشد. ازاینروست که در جوامعی با نظامهای اقتدارگرا که ترس در جایجای زندگی افراد رخنه کرده است، روح زندگی میمیرد، افراد پیوسته به یکدیگر و ساختار حاکم با دیدهی تردید مینگرند، سرمایهی اجتماعی رو به افول میرود و همبستگی اجتماعی نیز کاهش مییابد. در این جامعه، شهروندان پیوسته خود را زیر چشمان تیزبین ساختاری نظارهگر میبینند که بر کوچکترین اعمالشان کنترل دارد؛ ازاینرو احساس ناامنی سراسر وجودشان را فرامیگیرد. ترس همگانی ناامنی وجودی را در افراد ایجاد کرده و تعاملات انسانی را کمرنگ میکند. افراد برای زندگی در جامعه نیاز به تعلق به گروه و برقراری ارتباط دارند و مادامیکه ترس بر زندگیشان غلبه کند، رشتهی پیوندشان به یکدیگر و جامعه از هم میگسلد.
احساس ترس نوعی ناامنی همیشگی را به افراد تزریق میکند و افراد را بهجای داشتن چشمانداز بلندمدت، به سمت تجربهی لذات و خوشیهای آنی سوق میدهد تا بدینوسیله بر احساسات ناخوشایندشان سرپوش بگذارند. ترس به آدمی این احساس را القا میکند که هر آن ممکن است همهچیزش به باد رود. بنابراین، به هر چیزی چنگ میزند که برای لحظهای هم شده از این احساس رهایی یابد. این روند در بلندمدت به درجازدگی و انفعال شهروندان منجر میشود. همچنین، نبود فضای گفتوگوی آزاد و عاری از ترس در یک جامعه در بلندمدت به بروز ناآرامی و اعتراض منجر میشود و جامعه را دچار بحران میکند.
چه باید کرد؟
جامعهشناسان و پژوهشگران جامعهشناسی، همچون پزشکان، نسخهای واحد را برای مشکلات اجتماعی تجویز نمیکنند. آنها با نگریستن ژرف به زوایای مختلف مسئله، درصدد شناسایی و سپس ارائهی راهکار بهمنظور کنترل و یا رفع مشکلات هستند. در زمینهی ترس نیز وضع بدینگونه است. ترسهای ناشی از عوامل بیرونی یا در معنای عام، ترسهای اجتماعی، در جامعه شکل میگیرند و در جامعه نیز قابل حلوفصل هستند.
ایجاد فضای گفتوگو و مباحثه در جامعه، حضور در اجتماعات، مشارکت در امور فرهنگی و اجتماعی، افزایش ارتباطات انسانی، چه در فضای واقعی و چه مجازی و درمجموع ارتقاء دایرهی ارتباطات انسانی میتواند ترسهایمان را کنترل یا برطرف کند. هر چقدر با افراد ارتباط بیشتری داشته باشیم و تجاربمان را به اشتراک بگذاریم، میتوانیم از قلمروی امن خود ارج شویم و از ترسهایمان فاصله بگیریم. این ارتباطات زمینههای همبستگی اجتماعی را میسر میکند. در این شرایط افراد در کنار یکدیگر معنا مییابند و التیامبخش دردهای یکدیگر خواهند بود.
این راهحل در سطح فردی و خُرد ممکن است کارساز باشد. در سطح کلان، ساختار سیاسی با احترام به حوزهی عمومی، جذب مشارکت افراد در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و ارتقای آزادی میتواند زمینههای ترس و احساس ناامنی را در جامعه کاهش دهد و پویایی و توسعهی کشور را تضمین کند.
علاوه بر این، وجود سمنها (سازمان های مردم نهاد) در زمینههای مختلف اجتماعی، فرهنگی و زیستمحیطی فضای انفعالی موجود در جامعه را تقلیل میدهد و شهروندان را به کنشگری و فعالیت وامیدارد. در این سمنها، به تعبیر «یورگن هابرماس»، فیلسوف آلمانی، حوزهی عمومی تقویت میشود، افکار عمومی شکل میگیرد و کنش ارتباطی در جامعه افزایش مییابد. رسانههای رسمی و غیررسمی همچون صداوسیما و شبکههای اجتماعی نیز با فراهمکردن امکان حضور افراد از اقشار و طبقات مختلف و با دادن تریبون به افراد برای اظهارنظر و پیگیری مطالباتشان میتوانند فضای دیالوگمحور و گفتوگوی فارغ از ترس را در جامعه رواج دهد.
ترس هستی اجتماعی افراد را با رکود، ناامیدی و سکوت گره میزند و از آدمها عروسکهایی میسازد که ارادهای برای تصمیمگیری دربارهی امور زندگی خود ندارند. از چنین شهروندانی میتوان انتظار مشارکت در توسعهی کشور را داشت؟ پاسخ قطعا خیر است.
نوشتار را با برداشتی از جملهی اولریش بک در کتاب «جامعهی خطر» خاتمه میدهم. بک در خصوص مواجهه با ترس میگوید: «باید تلاش کنیم با شفافیت به مخاطرات جهان و جامعهای که در آن زیست میکنیم، بنگریم. درواقع ما باید دربارهی ترسهای فردی و اجتماعیمان واقعبینانه سخن بگوییم و برای رفع آنها در حد توان بکوشیم. گرچه برطرفکردن عوامل بیرونی ترس در اختیار ما نیست، اما میتوانیم با اندیشیدن انتقادی، گفتوگو و مباحثه در خصوص عوامل شکلدهندهی ترس، دستکم از ترسهایمان آگاهی یابیم و تا حدودی کنترلشان کنیم.»
سمانه کوهستانی/ پژوهشگر جامعهشناسی