وقتي كودكان از اشتباهكردن ميترسند
مشكلات كمالگرايي در کودکان
همه ما مشكلاتي داريم؛ مشكلات فردي كه ريشه در موضوعات بسيار زياد در گذشته و بهخصوص كودكيمان دارد. اين مشكلات گاهي شناخته ميشوند و گاهي مدتها از آنها غافل هستيم.
مشكل «محيا»
محيا نه ساله و كلاس دوم دبستان است، اما اصلا معلمش را دوست ندارد؛ در حدی که ميگويد دوست ندارد از او چيزي ياد بگيرد و حتي به مدرسه برود! محيا مشكلاتي را كه با معلمش دارد، با خود او مطرح نميكند، اما تا به خانه ميرسد، شروع ميكند به غرزدن به مادرش كه دوست ندارد ديگر به مدرسه برود، چون از معلمش متنفر است!
مادر محيا كمالگرا است؛ ضمن اينكه رگههايي از رفتارهاي وسواسگونه هم دارد. او، از وقتي که محیا فقط دو سالونيم سن داشت، به او ياد داده است که همه كارهايش را خودش انجام دهد و انتظار هم داشته که او تمام كارهايش را بدون نقص انجام دهد. خود محيا هم به همين شيوه رفتار ميكند و كمالگرايي را از مادرش الگوبرداري كرده و فكر ميكند همه بايد كامل و بدون نقص و ايراد باشند. در مدرسه هم مشكلش اين است كه از اغلب همكلاسيهايش خوشش نميآيد، چون ويژگيهايي دارند كه مورد علاقه او نيست. محيا فكر ميكند معلمش هم فقط از بچههاي تنبل كلاس خوشش ميآيد و به بقيه اهميت نميدهد؛ به همين خاطر حس خوبي از بودن در كلاس درس ندارد.
كمالگرايي
مشكل كودكاني مثل محيا كه كمالگرا هستند، اين است كه بهسختي ميتوانند با ديگران ارتباط برقرار كنند، چون تا اندازهاي خودمحور و خودخواه هستند؛ يعني نيازها و قوانيني كه در ذهنشان دارند، بر مسائل عاطفي و احساسي بين افراد اولويت دارد. محيا قدرت كنارآمدن با رفتارهايي را كه خارج از چارچوبهاي منطقي و سختگيرانه اعمالشده در خانهشان باشد، ندارد. در واقع مادرش معيارهاي سختگيرانهاي براي ارزشگذاري افراد دارد و همين موضوع باعث شده دوستها و اطرافيانش را قضاوت كند. محيا هم با توجه به چنين الگويي، معلم و دوستانش را قضاوت ميكند و بنابراين نميتواند دختر شادي باشد.
بچههاي كمالگرايي كه دچار حالات وسواسگونه هم هستند، علاوه بر ديگران، مدام ويژگيهاي خودشان را هم قضاوت مي كنند و به همين خاطر در ارتباط با خودشان و ديگران، از مرتكبشدن به هر اشتباهي بهشدت ميترسند و دوست دارند هميشه مطابق الگويي كه در ذهن دارند، كارهايشان بدون نقص باشد.
يكي از اضطرابهاي مهم اين كودكان ترس از شكست و ناكامي يا كمشدن نمرات درسي آنهاست. كمالگراها اجازه آرامش و رهايي را به خودشان نميدهند، چون بينظمي آزارشان ميدهد. مشكل افراد كمالگرا اين است كه ميخواهند هيچ خطايي نداشته باشند و از دنيا هم انتظار دارند همانگونه باشد كه مورد انتظار آنهاست.
نگراني مادر محيا
مادر محيا نگران فرزندش است، چون او دوست ندارد به مدرسه برود، از معلمش بدش ميآيد و در خانه دائم از همه گله و شكايت دارد. البته محيا شاگرد خوب و زرنگي است؛ بچه خيلي منظم و مرتبي هم هست و همه كارهايش را با دقت انجام ميدهد و حتي هنگام راهرفتن دقت ميكند که دستهايش به بدنش نخورد! اين موضوع هم باعث ميشود که او نتواند حتي راحت راه برود.
مادر محيا نگران است، چون فرزندش زنگ تفريحها را در حياط تنها ميماند و حاضر نيست با بچههاي ديگر بازي كند. او جستوخيز و شيطنت نميكند و فقط گاهي آرام با بچههاي ديگر حرف ميزند.
محيا با وجود اينكه باهوش و زرنگ است، از اشتباهكردن بهشدت ميترسد و رنج ميبرد. او نگران است مبادا در آزمونهايي كه ميدهند، اشتباه داشته باشد؛ اگر هم اشتباه كند، خيلي ناراحت شده و گاهي حتي از لحاظ جسماني هم با مشكل روبهرو ميشود؛ مثلا وقتي نمرهاش كم شود، تب ميكند و مريض ميشود. مشكلاتي كه مادر محيا را با نگراني مواجه كرده، اين است كه او شاد نيست، اضطراب و استرس دارد و در روابط با ديگران بسيار ناسازگاري ميکند.
مراجعه به مشاور
مادر محيا جهت رفع مشكلات دخترش به مشاور مراجعه كرد و قرار شد براي درمان، تمام مولفههاي هوش هيجاني روي محيا كار شود. اين مولفهها در بچهها چند مرحله دارد. مرحله اول شامل بيان حالات هيجاني كودك توسط خودش است. براي شناخت بيشتر اينگونه حالات، كودك بايد نخست از آنها آگاه باشد و بتواند دربارهشان صحبت كند. در واقع «خودآگاهي هيجاني» نخستين مولفه هوش هيجاني به شمار ميرود. از محيا خواسته شد براي چنين كاري نقش مجسمه را داشته باشد، اما تمام حركات جسماني و ذهني را كه در موقعيتهاي مختلف تجربه ميكند، نام ببرد.
در مرحله دوم، وقتي كودك از حالات جسماني و هيجاني خود آگاه شد، آن را در چهره خود هم نشان دهد؛ مثل هيجان، بدبيني، خوشحالي، حسادت، نفرت و ... بعد تعدادي كارت در اختيار كودك قرار داده ميشود؛ كارتهايي كه حالات هيجاني آدمها را به تصوير كشيده و بهوسيله آنها با كودك تمرين ميشود تا بتواند حالتهاي هيجاني مختلف را به غير از خود، در چهره آدمهاي ديگر تشخيص دهد. به اين ترتيب او با حالات مختلف هيجاني ديگران آشنا ميشود؛ يعني او بايد در عين حال كه متوجه حالات هيجاني خود ميشود، با هيجانات ديگران هم آشنايي پيدا كند.
در اين مرحله محيا متوجه شد مثلا همكلاسي بغلدستي او چطور صحبت ميكند و كمكم با توجه به آشنايي با هيجانات دوستانش، بيشتر با آنها ارتباط برقرار كرد. او با دقت بر هيجان اطرافيان متوجه حالات آنها شد و به اين ترتيب توانست حس «همدري» را تجربه كند.
كمشدن خودمحوري و خودخواهي محيا
وقتي محيا با حس همدردي آشنا شد، كمكم از ميزان خودخواهيها و خودمحوربودنهايش هم كم شد. قبلا كمالگرايي او مانع از آن ميشد كه بتواند به احساسات ديگران توجه داشته باشد، ولي به اين ترتيب آگاهشدن از احساسات اطرافيان باعث شد حس كمالگرايي هم در او كاهش پيدا كند. با انجام چنين كارهايي، محيا احساس شادي بيشتري كرد، چون ديگر ميتوانست با ديگران ارتباط داشته باشد. در واقع «مديريت هيجان» در محيا باعث ميشد او بهتدريج احساس بهتري نسبت به خودش و اطرافيانش داشته باشد.
مرحله بعد «نحوه برقراري ارتباط و صحبتكردن با ديگران» بود؛ يعني محیا یاد بگیرد که اگر در مورد موضوعي با دوستش اختلافنظر داشته باشد، چطور بايد با او رفتار كند تا هر دو طرف ارتباط «برد -برد» داشته باشند و هر دو هم احساس رضايت و خوشحالي را تجربه کنند؛ ضمنا خود محيا هم بدون ايجاد تنش، حس خوبي از بيان نظرش داشته باشد. در صورتي كه قبلا اگر چيزي مخالف ميل او بود، ناراحت ميشد و احساس خيلي بدي پيدا ميكرد.
نقش والدين
والدين نقش زيادي در بروز مشكلات كمالگرايي كودكان دارند. مثلا مشاور با بررسيهاي زياد متوجه شد مادر محيا خودش هم هيچ دوستي ندارد، بهسختي با ديگران ارتباط برقرار ميكند و از افرادي هم كه با آنها در ارتباط است، اغلب ناراحت است و در خانه پشت سرشان بدگويي ميكند و ايراد ميگيرد و در واقع حس خوبي نسبت به ديگران ندارد. بنابراين طبيعي است در اين محيط، كودك هم چنين الگويي در پيش بگيرد و حس خوبي به ديگران نداشته باشد. مثلا مادر محيا حس خوبي نسبت به مادران ديگري كه فرزندشان را به مدرسه ميآورند، نداشت و همين حس را هم به دختر نهسالهاش منتقل ميكرد. والدين بايد توجه داشته باشند که اگر رفتار اشتباهي انجام ميدهند، فرزندانشان هم دقيقا از همان رفتارها الگوبرداري ميكنند؛ چون به اين ترتيب ميتوانند حس امنيت و تاييدي را كه ميخواهند، از والدينشان دريافت كنند.
قراردادن معيارهاي سختگيرانه براي كودكان باعث ميشود آنها نتوانند بهراحتي پرورش پيدا كنند، به سختي بزرگ میشوند و همين موضوع تاثيرات مخربي بر ذهن و روانشان داشته باشد.
مراجعه به منبع قدرت
در چنين مواقعي، كودك بهدنبال منبع قدرتي ميگردد كه والدين به او نشان ميدهند؛ بنابراين وقتي كودكان مشكلي داشته باشند، والدين ميتوانند با مراجعه به متخصص و مشاوري كه او را شخص قوي و قدرتمندي ميدانند، مشكل خود و فرزندشان را شناسايي و حل كنند.
محيا هم چون متوجه شد مادرش به مشاور اعتماد دارد، او هم به حرفهاي مشاور توجه كرد و نتيجه بسيار خوبي گرفت؛ بهطوريكه با كمك راهكارهاي او توانست خوشحالتر باشد و به مدرسه، معلم و همكلاسيهايش بيشتر علاقهمند شود.
توجه داشته باشيم که همه افراد اجازه دارند خطا كنند و گاهي مرتكب اشتباه شوند. كودكان هم حق دارند مرتكب خطا شوند و اشتباهكردن آنها كاملا طبيعي است. اگر خطايي هم مرتكب شوند، بايد بتوانند خودشان را ببخشند، چون هميشه قابليت ترميم و جبران وجود دارد.
داشتن انعطاف هم خيلي مهم است، چون باعث ميشود مسيرهاي «جبران» و «ترميم» براي بچهها باز گذاشته شود. براي اين كار والدين نبايد براي رفتارهاي ديگران «ارزشگذاري» كنند، چون اين موضوع باعث ميشود آنها نتوانند ارتباط خوبي با ديگران برقرار كنند و با قضاوتكردنهاي مدام خود و ديگران، نتوانند از ارتباطاتشان لذت ببرند.
اگر ميخواهيم صفتي را در كودكان نكوهش كنيم، بايد چند ويژگي مثبت آنها را هم به فرزندانمان متذكر شويم تا بتوانند واقعگرايانهتر با دنيا ارتباط برقرار كنند. براي اين كار معيارهاي سرسختانه والدين نسبت به ديگران و حتي كارهاي خودشان بايد تعديل شود.