menu button
سبد خرید شما
کودکان چگونه با ازدست‌دادن یکی از اعضای خانواده کنار می‌آیند؟
موفقیت  |  1403/10/09  | 
کودکان چگونه با ازدست‌دادن یکی از اعضای خانواده کنار می‌آیند؟

تربیت فرزندان تاب‌آور


دو سال پیش بود که در یک لحظه، همه چیز برای من و خانواده‌ام تغییر کرد. همسرم، «دِیو»، زمانی که با هم در تعطیلات بودیم، به طور ناگهانی دچار آریتمی قلبی شد و از دنیا رفت.

اینکه بخواهم به خانه برگردم و به دختر هفت ساله و پسر ده ساله‌ام بگویم که پدرشان از دنیا رفته است، بدترین تجربه زندگی من بود. در طول سفر بازگشت که حتی فکر‌کردن به آن هم حالم را دگرگون می‌کند، با یکی از دوستانم که مشاور کودک است، صحبت کردم تا در مورد این موضوع از او کمک بگیرم. او به من گفت که مهم‌ترین کار در حال حاضر این است که به بچه‌هایم بگویم که چقدر دوستشان دارم و همیشه در کنارشان هستم.

در طول آن چند ماه سخت، سعی کردم از راهنمایی‌های دوست مشاورم برای گذراندن این دوره استفاده کنم. بزرگ‌ترین ترس من هم این بود که بچه‌های من به‌خاطر از‌دست‌دادن پدرشان دیگر نتوانند بچه‌های شادی باشند. پس من باید به‌دنبال راهی می‌گشتم تا به آن‌ها کمک کنم که این دوره را با سختی کمتری بگذرانند.

به همین دلیل، با یکی دیگر از دوستانم به نام «آدام گرنت» که روان‌شناس و استاد دانشگاه است و در مورد معنا و انگیزه زندگی آدم‌ها تحقیق می‌کند، صحبت کردم. ما تصمیم گرفتیم تا در مورد این موضوع که کودکان چطور می‌توانند سختی‌ها را تحمل کنند و استقامت داشته باشند، بیشتر تحقیق کنیم.

همه ما به عنوان پدر، مادر، معلم یا پرستار می‌خواهیم بچه‌های تاب‌آوری را تربیت کنیم و توانایی‌های آن‌ها را به شکلی رشد بدهیم که بتوانند از پس هر مشکل و مانع کوچک و بزرگی بر بیایند. تاب‌آوری باعث می‌شود انسان سطح بالاتری از سلامتی، شادی و موفقیت را در زندگی خود تجربه کند. اما خبر خوب این است که تاب‌آوری یک ویژگی شخصیتی ذاتی و ثابت نیست. به عبارت دیگر، تاب‌آوری چیزی نیست که ما هنگام تولد آن را به همراه خود داشته باشیم یا نداشته باشیم. این توانایی مانند عضله‌ای است که باید آن را بسازیم و تقویت کنیم.

همه بچه‌ها در زندگی با چالش‌هایی مواجه می‌شوند. بعضی از سردرگمی‌ها و اشتباهات، بخشی‌جدایی‌ناپذیر از بزرگ‌شدن و رشد‌کردن بچه‌ها است. فراموش‌کردن دیالوگ‌ها در نمایش مدرسه، رد‌شدن در یک امتحان، باختن در یک بازی مهم، به‌هم‌خوردن دوستی‌ها و البته خیلی مشکلات سخت‌تر دیگر هم در زندگی وجود دارند که حتی بچه‌ها هم ممکن است با آن‌ها مواجه شوند. در ایالات متحده، از هر 10 کودک، 2 نفر در فقر زندگی می‌کنند. بیش از 5/2‌میلیون نفر از کودکان، پدر یا مادری دارند که در زندان است. خیلی از آن‌ها هم با بیماری‌های سخت دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند، مورد بی‌مهری یا سوء‌استفاده از جانب پدر و مادر قرار می‌گیرند و بسیاری از آن‌ها هم بی‌خانمان هستند. ما به این موضع واقفیم که ضربه روحی و عاطفی ناشی از این گونه تجربه‌ها ممکن است در تمام عمر با کودکان همراه باشد. این نوع آسیب‌ها و محرومیت‌های شدید می‌توانند مانع از رشد عقلی، عاطفی، اجتماعی و علمی در کودک شوند. این یکی از وظایف مهم ماست که جامعه‌ای امن برای کودکان بسازیم، از آن‌ها حمایت کنیم، فرصت‌های مناسبی را برای رشد و یادگیری در اختیار آن‌ها قرار دهیم و به آن‌ها کمک کنیم تا مشکلاتشان را حل کرده و راهشان را پیدا کنند.




شاید بهتر باشد در ابتدا به آن‌ها یادآوری کنیم که ارزشی منحصر‌به‌فرد و شخصیتی مستقل دارند. جامعه‌شناسان این نوع ارزش را با توجه مثبت دیگران به کودک و اهمیت‌دادن و اعتماد‌کردن به کودک مرتبط می‌دانند و این پاسخ سوال مهمی است که تمام کودکان در مورد جایگاه خود در این دنیا به عنوان یک کودک نوپا و کمی بعدتر در دوره نوجوانی و بلوغ، از خود می‌پرسند: «آیا من با دیگران فرق دارم؟»

اگر پاسخ این سوال در ذهن کودکان منفی باشد، احساس طردشدگی و تنهایی می‌کنند؛ در‌نتیجه بیشتر مستعد این هستند که در آینده رفتار‌های خودمخرب و ضد‌اجتماعی از خود نشان دهند؛ مثلا ممکن است با خودشان بگویند که «من اهمیتی ندارم؛ پس با صدمه‌زدن به خودم هم اتفاق خاصی نمی‌افتد» یا «می‌دانم که دارم کار بدی انجام می‌دهم، اما لااقل با این کار توجه دیگران را به خودم جلب می‌کنم». بعضی هم از اجتماع پس می‌کشند.

همین چند وقت پیش بود که یکی از دوستانم تعریف می‌کرد یک روز که به دنبال پسرش رفته بود تا او را از اردوی تابستانی برگرداند، پسرش با افتخار در مورد رباتی که دو روز را صرف ساختنش کرده بود، صحبت می‌کرد. اما صبح روز بعد، هنگامی که به اردو بازگشت، متوجه شد که چند نفر رباتش را خراب کرده‌اند! آن چند نفر با قلدری ربات او را خراب کرده و به او گفته بودند که آدم بی‌ارزشی است. بعد از آن روز، او دچار اضطراب و افسردگی شدیدی شد. حتی چند ماه بعد هم زمانی که به مدرسه برگشت، کلاهش را روی سرش می‌گذاشت و روی صندلی عقب می‌نشست و غرق در دنیای خودش بود.

احتمال کمی وجود دارد که نوجوانانی که احساس باارزش‌بودن می‌کنند و در‌واقع از ارزش خود آگاه هستند، دچار افسردگی بشوند، حرمت نفس پایینی داشته باشند یا به خودکشی فکر کنند. کمتر پیش می‌آید که آن‌ها در میان اعضای خانواده از کوره در بروند و عصبانی بشوند یا اینکه رفتار‌های شورشگرانه، غیرقانونی و مخاطره‌آمیز از خود نشان دهند. این گروه از نوجوانان، در سنین بالاتر هم از سلامت روان بهتری برخوردار هستند.

ما پدر و مادرها برخی اوقات به این دلیل که قادر به حل مشکل فرزندانمان نیستیم، احساس درماندگی می‌کنیم. اما در چنین موقعیت‌هایی ما می‌توانیم از طریق همدلی و همراهی با آن‌ها حمایت خود را نشان دهیم؛ اینکه در کنارشان باشیم و به حرف‌هایشان گوش دهیم. آدام در مورد روش‌هایی مبتنی بر شواهد توضیح داد که در دانشگاه آریزونا، به خانواده‌هایی که با طلاق و از‌دست‌دادن پدر یا مادر درگیر بودند، کمک کرده است. این نوع برنامه‌ها به پدر‌ها و مادرها کمک می‌کنند تا روابط صمیمانه و پایداری با فرزندانشان داشته باشند، بدون تعارف و به‌راحتی با آن‌ها صحبت کنند، نظم خاصی را در خانواده برقرار کنند، از افسردگی پیشگیری کرده و به فرزندانشان کمک کنند تا مهارت‌ها و روش‌های برخورد با موقعیت‌های سخت را بیاموزند. بچه‌های خانواده‌هایی که به مدت 10 الی 12 جلسه در این برنامه شرکت می‌کنند، در طول شش سال آینده با مشکلات کمتری از نظر سلامت روان یا سوء‌مصرف مواد مواجه می‌شوند و از طرف دیگر، نمره‌های بهتری کسب می‌کنند و همچنین استرس کمتری را هم تجربه می‌کنند.




قوانین خانه ما

یک روز بعد‌از‌ظهر، ما تصمیم گرفتیم با بچه‌ها بنشینیم و «قوانین خانه ما» را بنویسیم تا همیشه روش‌های برخود با موقعیت‌ها را در خاطر داشته باشیم. چیزهایی که ما نوشتیم، شامل این موارد بود: «اشکالی ندارد اگر گاهی ناراحت باشیم، کاری را که مشغول آن هستیم موقتا رها کنیم و حتی گریه کنیم. با این وجود، باید سعی کنیم همیشه بخندیم و شاد باشیم. اگر بعضی اوقات نسبت به دوستان یا اقوامی که پدرشان در کنارشان است، حسادت کردیم هم اشکالی ندارد. اگر کسی از ما در مورد پدر سوالی پرسید، ما می‌توانیم به او بگوییم که فعلا نمی‌خواهیم در این مورد صحبت کنیم و ضمنا همیشه می‌توانیم در صورت نیاز از دیگران کمک بگیریم. ما با همه این نوشته‌ها یک پوستر رنگی درست کردیم که هنوز هم روی دیوار راهرو آویزان است تا هر روز به ما یادآوری کند که چه کارهایی می‌توانیم انجام دهیم، چه توانایی‌هایی داریم و اینکه احساسات ما مهم است و ما تنها نیستیم.

من و همسرم عادت داشتیم سر میز شام در مورد بهترین و بدترین اتفاقاتی که در طول روز برایمان می‌افتد، با بچه‌ها صحبت کنیم. توجه بدون تبعیض به بچه‌ها، چیزی که همه ما از اهمیت آن آگاهیم، اما نسبت به آن غفلت می‌کنیم، یکی دیگر از مراحل اصلی شکل‌دادن و ساختن شخصیت تاب‌آور در بچه‌هاست. حالا، من و بچه‌هایم، علاوه بر اینکه در مورد اتفاقات خوب و بد هر روز با هم صحبت می‌کنیم، چیزهایی را که می‌توانیم بابت آن‌ها شکر‌گزار باشیم را هم به یکدیگر یادآوری می‌کنیم تا همیشه به خاطر داشته باشیم که حتی با از‌دست‌دادن پدر هم در زندگی چیز‌های زیادی وجود دارند که می‌توانیم به‌خاطر آن‌ها قدردان و شکرگزار باشیم.

شاید در مورد پسر دوست من که رباتش خراب شده بود، نقطه عطف جایی بود که یکی از معلم‌های قبلی‌اش دوباره او را دید تا از او خبر بگیرد و حالش را بپرسد. از آن زمان به بعد هم هر هفته او را می‌دید و با او صحبت می‌کرد. معلمش او را تشویق کرد تا با بچه‌های دیگر ارتباط برقرار کرده و دوست پیدا کند و بعد از آن هم تلاش کرد تا با پیگیری، این روند را تقویت کند. معلمش خیلی به او اهمیت می‌داد و از او مراقبت می‌کرد، چون آن بچه مثل همه بچه‌های دیگر ارزش منحصر‌به‌فردی داشت. زمانی که بچه‌ها برای اولین بار به مدرسه می‌روند، معلم آن‌ها را تشویق می‌کند تا دور هم جمع شده و با هم دوست شوند. مادرش می‌گفت: «اینکه یک معلم در این حد به او علاقه‌مند بود و بین او و دیگران دوستی‌هایی را شکل می‌داد، تاثیر خیلی مثبتی داشت؛ انگار که خورشید دوباره در خانه ما طلوع کرده بود.»

زمانی که همسرم از دنیا رفت، بچه‌ها خیلی کوچک بودند و من نگران بودم که خاطرات پدرشان را از یاد ببرند و این موضوع خیلی من را ناراحت می‌کرد. من و آدام به این نتیجه رسیدیم که حتی صحبت‌کردن درباره گذشته هم می‌تواند به تاب‌آوری بهتر بچه‌ها کمک کند. زمانی که بچه‌ها با درک درستی از گذشته خانواده خود بزرگ شوند، اینکه پدربزرگ و مادربزرگشان در کجا بزرگ شدند یا مثلا کودکی پدر و مادرشان چطور گذشت، در آینده مهارت‌های برخوردی بهتری خواهند داشت و در واقع این حس ارزشمندی و متعلق‌بودن به یک خانواده باعث افزایش سطح اعتماد‌به‌نفس و حرمت نفس آن‌ها می‌شود. «جیمی پنه بیکر»، از اساتید روان‌شناسی دانشگاه تگزاس، می‌گوید: «صحبت‌کردن درباره خاطرات بد می‌تواند در زمان حال کمی ناخوشایند باشد، اما در بلند‌مدت می‌تواند سطح سلامت روانی و حتی سلامت جسمی را بهبود ببخشد». من برای اینکه خاطرات همسرم را زنده نگه دارم، از تعداد زیادی از اقوام نزدیک، دوستان و همکاران درخواست کردم تا شرح بعضی از خاطرات خودشان با همسرم را به‌صورت ویدیویی ضبط کنند. از بچه‌ها هم خواستم که درباره خاطراتشان با پدرشان صحبت کنند تا تصویر آن‌ها را ضبط کنم و داشته باشم تا وقتی آن‌ها بزرگ شدند، این خاطرات را دوباره برای آن‌ها یادآوری کنم.




در روز شکرگزاری امسال، احساس کردم پسرم کمی آشفته و ناراحت است. وقتی از او سوال کردم، او به من گفت که «خیلی وقته بابا رو ندیدم، می‌ترسم فراموشش ‌کنم». بعد از اینکه درباره این موضوع کمی با هم صحبت کردیم، یکی از ویدیو‌هایی را که ضبط کرده بودیم، با هم تماشا کردیم. دیدن این ویدیو باعث شد پسرم کمی آرام شود.

صحبت‌کردن درباره خاطرات، نه‌فقط خاطرات خوب، بلکه خاطرات بد هم می‌تواند به بچه‌ها کمک کند تا گذشته خود را بهتر درک کنند و بپذیرند و با چالش‌های آینده هم بهتر روبه‌رو شوند؛ به‌خصوص خاطراتی که در کنار هم بودن و نیروی اتحاد ما را در خوشی و ناخوشی به ما یادآوری می‌کنند و به بچه‌ها نشان می‌دهند که آن‌ها به جایی بزرگ‌تر از خود تعلق دارند. تحقیقات نشان می‌دهند که اگر این فرصت به همه اعضای خانواده داده شود که روایت خود را از خاطرات داشته باشند، این کار باعث می‌شود که سطح عزت‌نفس، به‌خصوص در دختر‌ها، بالا برود. از طرف دیگر، روایت یک داستان از زوایای مختلف هم می‌تواند حس کنترل اوضاع را در پسر‌ها تقویت کند.

یکی از دوستان من که در سن پایین مادرش را از دست داده بود، به من می‌گفت که به‌تدریج احساس می‌کرد که در میان دیگران، وجود خارجی ندارد. دیگران یا در مورد او صحبت نمی‌کردند و یا بیش از حد برایش دلسوزی می‌کردند. اما من همیشه سعی می‌کنم در مورد همسرم، همان‌طور‌که بود، صحبت کنم: مهربان، سخاوتمند، باهوش، بامزه و البته کمی دست‌و‌پا‌چلفتی. او خیلی وقت‌ها کارها را خراب می‌کرد، اما بعضی وقت‌ها هم که کارهای خاصی را انجام می‌داد، باعث شگفتی همه می‌شد.

این روزها بعضی وقت‌ها که خانواده ما در‌گیر هیجانات یا احساسات خاصی می‌شود، وقتی می‌بینم پسرم می‌تواند آرامش خود را حفظ کند، به او می‌گویم که «تو دقیقا مثل پدرت هستی» یا مثلا وقتی یکی از هم‌کلاسی‌های دخترم به کس دیگری زورگویی و قلدری می‌کند و او جلویش می‌ایستد، به او می‌گویم که «پدرت هم دقیقا همین کار را می‌کرد». بعضی وقت‌ها هم که مثلا لیوان از دست یکی از آن‌ها می‌افتد، باز هم همین را می‌گویم!


شریل سندبرگ / مترجم: بهداد زیکساری

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background