طعم شیرین پیروزی، پس از یک عمر صبوری!
تحلیل روانشناختی فیلم «همسر»
فیلم «همسر» دو شخصیت کاملا متضاد را روبهروی هم به تصویر میکشد: زنی درونگرا، متفکر، محافظهکار، تودار و کمحرف با شخصیتی بیاندازه قدرتمند و مردی برونگرا، پرچانه، خودشیفته، بیملاحظه و سست و بدون قوام شخصیتی کافی که مدام همسر و فرزندانش را رنج میدهد. اما این دو در کنار هم چه میکنند و چه چیزی این ازدواج را حفظ کرده است؟ داستان اسرارآمیز فیلم پاسخ این پرسش را به ما میدهد.
کارگردان: بیون رونگه
بازیگران اصلی: گلن کلوز (جوآن)، جاناتان پرایس (جوزف)
سال ساخت: 2017؛ ایالات متحده آمریکا
ژانر: درام
فیلمنامه: جین اندرسون (بر اساس رمانی به همین نام اثر «مگ وولیتزر»)
«جوآن»، دختر باهوش و بااستعداد در پس میلههای مردسالاری
«جوآن» زن جوانی است که استعداد بسیار خوبی در نویسندگی دارد. هوش و خلاقیت بالای او و علاقهاش به نوشتن، دورنمایی درخشان از آینده ادبیاش به تصویر میکشد؛ اما یک مشکل بزرگ وجود دارد که هر چه جوآن بیشتر وارد دنیای داستاننویسها میشود، بزرگتر جلوه میکند: جوآن یک زن است و نوشتههای زنان خوانده نمیشود. دنیای ادبیات و نویسندگی به دست مردان میچرخد. این مردان هستند که تصمیم میگیرند چه داستانی در نشریات چاپ شود و چه داستانی چاپ نشود، چه کتابی به انتشار برسد و چه کتابی نرسد و در نهایت، کدام نوشتهها خوانده شود و کدام نشود. دنیای ادبیات و نویسندگی به دست مردان میچرخد و این مردان نمیخواهند اجازه بدهند نوشتههای هیچ زنی خوانده شود.
جوآن دو راه بیشتر ندارد: یا روی تمام ذوق و قریحه ادبیاش سرپوش بگذارد و دست از نوشتن بردارد و دنبال کار دیگری برود و یا به نوشتن ادامه بدهد و مانند زن نویسنده مجربی که در یکی از صحنههای فیلم ظاهر میشود، به این سرنوشت شوم تن بدهد که کتابهایش در قفسهها خاک بخورد و حتی یک نفر هم لای آنها را باز نکند؛ اما جوآن باهوشتر از آن است که به این دو راه رضایت دهد.
وقتی آن دو با هم ملاقات میکنند
«جوزف»، استاد بلندپرواز، خوشصحبت و مدعی، اما کماستعدادی است که برای جوآن جوان با سری پرشور جاذبههای بسیاری دارد. او زیبا حرف میزند، شور و اشتیاق زیادی نشان میدهد و خوب بلد است با او چطور برخورد کند تا از او دل ببرد. جوآن دختری جوان و زیباست و جو دور و برش میچرخد و میکوشد او را به سمت خودش بکشاند؛ کاری که ظاهرا بخشی از طبیعتش است و تا پایان زندگیاش هم از این کار دست برنمیدارد! جوآن هم متقابلا شیفته جوزف میشود، اما برخلاف جو، او خوب میداند که چه اتفاقی دارد میافتد. دختر ساکت و مرموز، توانایی زیادی در دریافت و تحلیل اطلاعات از اطرافش دارد و خوب میداند چه وقت از آنچه در محیط وجود دارد، به بهترین شکل بهره بگیرد. او جمله به جمله آموزشهایی را که جوزف با شور و حرارت در کلاس درس بیان میکند (که شاید خودش هم از عمق معنای آنها باخبر نیست)، جذب میکند و سرلوحه کارش قرار میدهد. اما رابطهاش با جو این طور شکل میگیرد که جو از او میخواهد پرستار بچهاش شود؛ دختری نوزاد که جو از همسر اولش دارد.
برای جداشدن جو از همسرش و پیوستن به جوآن، زمان و تفکر زیادی لازم نیست. جو آدمی نیست که چنین فرصتی را مغتنم نشمارد. این وصلت برای جوآن هم نطلبیده نیست. او دختری ساده است که در ازدواج با جو میتواند از زندگی مرفهی برخوردار باشد. ضمنا جو از فعالان حوزه داستان و ادب نیز هست و این یعنی یک فرصت عالی. بعدها از زبان یکی از شخصیتهای فیلم میشنویم که همسر اول جو، جوآن را بخشیده و از او بهخاطر نجاتش از دست جوزف تشکر هم کرده است! شخصیت جو شخصیتی نیست که زندگی با او ساده باشد، اما جوآن هدفی بسیار بالاتر در سر دارد.
خانمِ آقای نویسنده
صحنه آغازین فیلم، بیخوابی و بیقراری آقای کَسِلمن (جو) سالمند را نشان میدهد که منتظر دریافت تماسی در ارتباط با بردن جایزه نوبل ادبیات است. همسرش، جوآن، که حالا گذر زمان او را به زنی جاافتاده و فکور تبدیل کرده است، پا به پا با او همراهی میکن، درست مانند تمام این سالها. بالاخره تلفن زنگ میزند و خبر برندهشدن جایزه نوبل توسط آقای کسلمن دریافت میشود. در ظاهر همه چیز خوب است: جوزف کسلمن پس از سالیان سال زحمت، بزرگترین جایزه ادبی را برنده شده است و آنها با هم مانند دو بچه ذوقزده، با پریدن روی تخت خوشحالی میکنند؛ درست همان کاری که وقتی اولین بار داستان جوزف (که در واقع جوآن آن را برایش نوشته بود) برای چاپ پذیرش گرفت، انجام دادند. برای جو، همه چیز عالی است، اما برای جوآن، این خبر خوش مانند طوفانی سهمگین است که میتواند همه این آرامش اقیانوسوار را به یکباره بر هم بریزد. جوآن باید در روزهای آینده همه تلاشش را برای حفظ ظاهر و متانتش بهکار بگیرد!
ادامه داستان به وضوح نشان میدهد که آقای کسلمن، این برنده پرافتخار جایزه نوبل که تحولی در سبک نویسندگی ایجاد کرده است، در واقع نهتنها هیچ چیز از شخصیت داستانهایی که به نامش منتشر شدهاند، نمیداند، بلکه حتی نمیتواند از پس کارهای شخصی خودش هم بربیاید. همسر جو از هر جهت هوای او را دارد که قرصهایش را سر وقت بخورد، با بچههایش درست رفتار کند، در اجتماع برخورد خوبی نشان بدهد و مراقب قلب بیمارش باشد. اما با وجود همه اینها، همسر نمیخواهد از پشت پرده بیرون بیاید و نمیخواهد بهعنوان قربانی یا فداکار شناخته شود. او میخواهد خودش بماند: «پادشاهساز»!
وقتی طوفان از راه میرسد
پس از دریافت خبر برندهشدن جایزه نوبل، هویت و خویشتنداری همسر به شکلهای مختلف به چالش کشیده میشود و او از همه آزمایشها سربلند بیرون میآید؛ حتی از پس پرسوجوهای زیرکانه خبرنگاری که مانند سایه دنبالشان است و با مطالعه گذشته و با هدف نوشتن زندگینامه آقای کسلمن، از راز آنها سر درآورده است هم به خوبی برمیآید. همسر درست زمانی قدرت شخصیتیاش را با مقاومت در مقابل این خبرنگار به تصویر میکشد که شوهرش در غیاب او از مقاومت در برابر معشوقهای دیگر ناتوان مانده است. هنگام بازگشت همسر نزد آقای کسلمن، نشانههایی از طوفان دیده میشود؛ آن دو با هم درگیری شدیدی پیدا میکنند (برای اولین بار در داستان فیلم)، ولی پیش از اینکه کار به جاهای باریک بکشد، با دریافت خبر تلفنی از تولد اولین نوهشان، همهچیز دوباره رنگ خوشی میگیرد و یکی از رازهای حفظ این ازدواج توسط جوآن آشکار میشود.
طوفان دوم درست در نقطه اوج زندگی آقای کسلمن رخ میدهد؛ همانجا که نباید! در مجلس اهدای جوایز نوبل، آقای کسلمن در جمع دیگر برندگان این جایزه که از قضا همگی مرد هستند، در حضور پادشاه از همسر خود تشکر میکند و جایزهای را که دریافت کرده است، متعلق به او نیز میداند. همسر، که پیش از این از او درخواست کرده بود بههیچ وجه از او تشکر نکند، کاسه صبرش لبریز میشود و با تندی همه چیز را میگذارد و از مجلس خارج میشود؛ درحالیکه شوهرش و یک مهماندار، برای بازگرداندنش به دنبالش میدوند. در اتاق هتل، خانم و آقای کسلمن درگیری لفظی شدیدی با هم دارند. خانم کسلمن که از این همه تحمل خسته شده است، از قصدش برای ترک آقای کسلمن میگوید و آقای کسلمن که از وجود این همه حرف نگفته در تمام این سالها مبهوت مانده است، با یک سکته ناگهانی از دنیا میرود. در این صحنه است که خواننده کاملا به قضاوت خودش درباره شخصیت «بد» داستان شک میکند.
طعم شیرین پیروزی
صحنه پایانی فیلم، خانم کسلمن را در کنار پسرش، حاصل تمام زندگیاش که کم از دست پدر رنج نبرده است، در هواپیما و در راه برگشت به خانه نشان میدهد. چندان دور از تصور نیست که آثار پیروزی و رضایت را در چهره جوآن میبینیم. او به هدف اصلیاش از حفظ این ازدواج رسیده است. او با پنهانشدن در پشت هویت یک مرد و در تلاش برای خواندهشدن داستانهایش به بزرگترین پیروزی دست یافته است و اکنون نیز فارغ از همه رنجهای سه دهه زناشویی با همسری که هیچ سازگاری شخصیتی با او نداشت، صفحهای سفید در مقابلش است تا از این به بعد با فراغ خاطر بیشتر، داستانش را که به احتمال زیاد باز هم از زندگی شخصیاش برگرفته میشود، روی آن خلق کند.