كودك؛آيينه تمامنمای والدين
ترسهاي خود را به فرزندانمان منتقل نكنيم
همه ما مشكلاتي داريم؛ مشكلات فردي كه ريشه در موضوعات بسيار زياد در گذشته و بهخصوص كودكيمان دارد و گاهي شناخته ميشوند و گاهي مدتها از آنها غافل هستيم.
مشكل مريم
«مريم» كوچولو امروز هم بهسختي از خواب بيدار شده و دلش نميخواهد به مهدكودك برود. قبلا او مهدكودك را دوست داشت وصبحها با علاقه به مهد ميرفت؛ اما چند روزي است که مشكلاتي دارد و مادر را نگران كرده است.
مريم پنج سال دارد و ديگر مانند قبل بانشاط و سر حال از خواب بيدار نميشود. وقتي هم كه به اجبار به مهدکودک ميرود، آنجا نميتواند چيزي بخورد و مدام ميترسد که اگر چيزي بخورد، حالت تهوع بگيرد! به همين خاطر دلش نميخواهد به مهد برود و بيقراري ميكند؛ درحاليكه ماههاي قبل اين طور نبود و آنجا را دوست داشت.
مادر مريم با مراجعه به دكتر و دادن دارو به مريم، مشكل را تا حدودي تعديل كرده و حالت تهوع او خوب شده است؛ ولي هنوز مريم نگران و بيقرار است و مانند قبل شاداب و سرحال نيست؛ ضمن اينكه كاهش وزن هم پيدا كرده است.
بررسي مشكل
با برطرفنشدن كامل مشكل مريم، مادرش تصميم ميگيرد به مشاور مراجعه كند. مشاور هم با بررسي مشكلات موجود در محيط خانواده متوجه ميشود که كودك از واكنشهاي خانواده نسبت به مشكلات او، خصوصا حالت تهوع او، ترسيده بوده و فكر ميكرده که نكند دوباره حالت تهوع پيدا كند. در واقع ترس والدين به بچه هم منتقل شده و او را هم نگران كرده بود.
مادر مريم خانهدار، کمی ترسو، احساساتي و مضطرب است. پدرش هم كارمند بانك است، ابراز احساساتش خيلي ضعيف است، زياد با همسر و دخترش كاري ندارد و اغلب مشغول انجام كارهاي شخصي خودش است. در واقع ميتوان گفت آنها جمع خانوادگي شادي ندارند.
با بررسيهاي بيشتر نتيجه گرفته شد كه پدر و مادر از همان اوايل ازدواج حساسيت زيادي به خانوادههايشان داشتند و زهرا، مادر مريم، هميشه فكر ميكرد که خانواده همسرش توجه لازم را به او ندارند و هر بار رفتوآمدي داشتند، اين موضوع را به همسرش متذكر ميشد.
كودك؛ زبان مادر
مشكلات زهرا با همسرش قبل از تولد مريم هم وجود داشته، اما با تولد مريم، او هم به عنوان زبان مادر حرفهايي مشابه را تكرار ميكند: «ديدي بابابزرگ من را دوست نداشت»، «ديدي مامانبزرگ به من توجه نكرد» و ... درست همانطور كه مادر هم حتي قبل از تولد فرزندش دائم از مورد توجه قرارنگرفتن از طرف خانواده همسر گله داشته است.
كودكان تحتتاثير رفتارهاي والدين، رفتارهايي مشابه آنها را تكرار ميكنند؛ بدون اينكه خود آنها قصد دادن آموزش خاصي را به فرزندانشان داشته باشند.
رفتارهاي مشابه مريم كوچولو با مادرش باعث شده بود پدر هم خشم و ناراحتي خود را از رفتارهاي دخترش با بيتوجهي و نديدن رفتارهاي خوب و مثبتش نشان دهد. پدر حتي پاسخگوي درخواستهاي ساده مريم هم نبوده و كلا به همسر و فرزندش توجه لازم را نداشت. مريم هم مثل مادرش خيلي حساس و عاطفي است و بيتوجهيهاي اطرافيان خيلي آزارش ميدهد.
ترس توام با توجه
بيتوجهيهاي پدر بهتدريج با بروز بيماريهاي مريم كم شد؛ چون نگراني نسبت به حال فرزند باعث شده بود او بيشتر به دخترش توجه نشان دهد. ترس از نشانههاي بيماري مريم كوچولو باعث توجه بيشتر والدينش به او شده بود؛ ترسي كه توام با توجه والدين بود. البته مريم كوچولو، هم از نشانههاي بيمارياش ميترسيد و هم از توجه بيشتر پدر و مادرش استقبال ميكرد؛ ضمن اينكه به اين ترتيب احساس امنيت بيشتري هم ميكرد.
احساس تنهايي و ترس كودك
با برطرفشدن علائم بيماري و بازگشت مريم به مهدكودك، نشانههاي بيماري دوباره ظاهر شدند و او باز دچار دل درد و تهوع شد. البته به دليل استفاده از دارو، مريم ديگر تهوع نداشت، ولي بيميل بود و در مهدكودك چيزي نميخورد؛ چون ميترسيد حالش به هم بخورد!
مريم مانند مادرش احساس ميكرد تنهاست و ديگران توجه لازم را به او ندارند؛ همچنين از بسياري از چيزهاي طبيعي مانند تاريكي، صداي رعد و برق يا تنهايي هم ميترسيد. به اين ترتيب مريم بيشتر به مادرش وابسته شده بود و دائم از او سوال ميكرد كه چه چيزي بايد بخورد كه حالت تهوع نداشته باشد. حتي شبها هم نميتوانست تنها بخوابد و ميخواست مادر در كنارش باشد.
درمان
نخستين درمان براي مريم اين بود كه بدون توجه به علائم بيماري، هدف ديگري براي او به غير از بيماري دنبال شود؛ اينكه مريم ياد بگيرد که بتواند به خودش اطمينان داشته باشد، روي خودش حساب كند و در واقع از اعتمادبهنفس لازم برخوردار شود. اين كار با تنهاماندن او در خانه آغاز شد؛ زيرا كودكاني كه دچار ترس ميشوند، اغلب اضطراب جدايي دارند و هنگام جداشدن از والدين، ترس بيشتري آنها را فرا ميگيرد، چون فكر ميكنند نميتوانند بهتنهايي از عهده كارهايشان برآيند.
در واقع درمان با توجه بيشتر به كودك آغاز شد؛ يعني فراهمآوردن شرايطي كه با واگذاري مسئوليت بيشتر به مريم، او بتواند خودش را باور كند. براي اين منظور از مادر خواسته شد حتما هر روز يك ربع زودتر از همه مادرها دنبال فرزندش برود؛ بهگونهاي كه مريم كوچولو اضطراب جدايي كمتري را تجربه كند و اين موضوع باعث خوشحالي مريم شد؛ چون خيالش راحت شده بود كه ديگر مجبور نيست منتظر مادر بماند!
در اقدام بعدي هم قرار شد براي كارهاي خوب مريم به او كارتهايي داده شود. به ازاي هر سه كارتي هم كه ميگرفت، ميتوانست يكي از وسايل شهربازي را سوار شود. مثلا يكي از كار هايي كه در قبال آن مريم ميتوانست كارت بگيرد، اين بود كه وقتي در خانه تنها میماند، بتواند خودش را سرگرم كند؛ البته زمان تنهاماندن او در خانه بهتدريج افزايش پيدا ميكرد، ولي نتيجه رضايتبخش بود. افزايش تحمل مريم براي تنهاماندن در خانه باعث شد اعتمادبهنفس او بالا برود و وقتي اعتمادبهنفس او بالا رفت، مشكل غذانخوردنش در مهدكودك نيز حل شد.
پس از آن مشاور بايد علت ترسهاي مريم در مهدكودك را بررسي ميكرد.
در واقع چون روابط اجتماعي مريم بسيار ضعيف بود، از نزديكشدن به بچههاي ديگر ميترسيد و از آن اجتناب ميكرد. براي برطرفشدن اين مشكل، مشاور با انجام بازيهايي با مريم كه در آن هر كس نقشهايي مشابه در واقعيت را ايفا ميكرد، مشخص کرد که مريم حتي نميتواند حقش را از بچههاي ديگر بگيرد. كمكم با انجام اين گونه بازيها مريم ياد گرفت چطور از حق خودش دفاع كند؛ ضمن اينكه بايد بداند اگر دوست ندارد اسباببازياش را به بچههاي ديگر بدهد، ميتواند بهراحتي با آنها مخالفت كند.
مريم همچنين با انجام همين بازيها ياد گرفت چطور میتواند خواستههاي خود را با ديگران مطرح كند. همچنين او ياد گرفت که چطور با بچههاي ديگر ارتباط خوبي برقرار كند؛ مثلا اگر ميخواهد با اسباببازي دوستش بازي كند، ميتواند يكي از وسايل خودش را با او عوض كند. با افزايش مهارتهاي اجتماعي مريم، مشكل غذانخوردن و تهوع او هم كاملا برطرف شد.
وقتي حال مريم بهتر شد، مشاور از پدر مريم هم خواست همراه دخترش پيش او برود. ابتدا به پدر كمك شد تا ياد بگيرد چگونه با همسر و دخترش ارتباط نزديكتري برقرار كند. براي اين كار، كتابهايي به او معرفي شد كه آنها را مطالعه كند و نظرش را در موردشان بگويد.
قرار شد مريم كوچولو هم فقط سه روز به مهد برود و روزهاي ديگر در كلاسهاي تئاتري ثبتنام كند كه در آنها بتواند با ايفاي نقشهاي مختلف، اعتمادبهنفسش را براي برقراري ارتباط با ديگران افزايش دهد.
توجه داشته باشيد که بازيكردن تئاتر يكي از راههاي خوب براي افزايش اعتمادبهنفس و عزتنفس كودكان و همچنين بزرگسالان است.
از مادر مریم هم خواسته شد به جاي انتقال ترسهايش به كودك، با آنها مواجه شود؛ مثلا وقتي از رعد و برق ميترسد، همراه كودك نقاشي آن را بكشند و با مواجهه با آن، ترسهايشان را از بين ببرند. در واقع حمايت درست پدر و همراهي مناسب مادر باعث ميشود ترسهاي كودك كم شود و او بتواند آرامش بيشتري در تمام زمينهها داشته باشد.