menu button
سبد خرید شما
داستان کوتاه - شیوانا
موفقیت  |  1403/09/07  | 

چرا همین الان!



فصل بهار بود و به شکرانه باران فراوان و حاصل‌خیزی زمین، اهالی دهکده شیوانا یک هفته تمام جشن و شادی برپا كرده بودند و در وسط میدان دهکده هر صبح و ظهر و شام همه اهالی جمع می‌شدند و غذا می‌خوردند و با هم‌ صحبت می‌کردند. روزی شیوانا گوشه‌ای از میدان نشسته بود و به صحبت‌های یک تاجر فرش گوش می‌داد. تاجر فرش در خصوص رفتار نامناسب یکی دیگر از بازاری‌ها صحبت می‌کرد و به او دشنام می‌داد.

حضور این تاجر در مراسم جشن باعث شده بود تا فضای شادی و سرور از مجلس بیرون برود و حالتی نامناسب بر مردم حاکم شود. شیوانا این حالت را حس کرد و خطاب به مرد تاجر گفت: "آیا رودخانه طغیان کرده است و هر لحظه امکان دارد سیل دهکده و مردم آن را با خود ببرد!؟"

مرد تاجر با تعجب گفت: "نخیر استاد! من از کجا بدانم و تازه آسمان صاف است و هوا هم بسیار خوب و فرح‌بخش است!؟"

شیوانا سرش را تکان داد و گفت: "آیا بیماری خطرناکی در اطراف شایع شده که مردم باید سریعا از آن مطلع شوند و به جای جشن و سرور به دنبال دارو باشند یا حیوانات وحشی و راهزنان به ده حمله کرده‌اند و مردم باید متحد شوند و به مقابله فوری برخیزند!؟"

مرد تاجر دوباره گفت: "اصلا چنین نیست. فضا بسیار امن و آرام و شاد است و همه در حال شکرگزاری و شادمانی هستند."

شیوانا گفت: "پس تو را چه شده که اصرار داری بساط شادی و خوشحالی مردم را با بدگویی یکی دیگر از اهالی همین دهکده به حالتي ناخوشایند تبدیل کنی. حتما بايد همین الان که جشن و شادی است اين حرف‌ها را بر زبان آوری و حال و دل و روح همه را سیاه و لکه‌دار كني!؟ حرفی را که تو الان می‌زنی می‌توانی بعدها بگويي!! الان اگر سیلی نیامده و راهزن و حیوان وحشی و بیماری و خطری مردم دهکده را تهدید نمی‌کند، پس سکوت کن و بگذار مردم جشن شادمانی و شکرگزاری خود را با دلی خوش برپاسازند."


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background