بر مدار عشق و مدارا
در روزگاری نهچندان دور، پیوند ازدواج میان زن و مرد تقریبا پیوندی ابدی تلقی میشد و طلاق یک واقعه بسیار کمیاب و استثنائی بود. جالب آنکه در آن روزگار هیچیک از امکانات مادی و فرهنگی امروز وجود نداشت؛ تجملات که هیچ، اغلب خانههای آن زمان حتی از امکانات اولیه مانند برق، آب لولهکشی و یخچال محروم بودند و بسیاری از مردم حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند، چه برسد به آنکه بخواهند در مورد بهبود روابط زناشویی و اجتماعی خود مطالعه و تحقیق کنند. اندک دانشی هم اگر در این زمینه وجود داشت، ناشی از تجربیاتی بود که سینهبهسینه منتقل میشد.
امروزه طبق آمار، میزان طلاق در شهرهای مختلف کشور به رقمی بین سی تا پنجاهدرصد رسیده است؛ اما آیا میتوان بهطورکلی گفت که گذشته بهتر از امروز بود؟ ازنظر نگارنده که قطعا اینطور نیست.
بشر در آن دوران بهگونهای میزیست که بهناچار زندهبودن را به زندگیکردن ترجیح میداد و یقینا وجود امکانات مادی، ارتباطات، مطالعه و آگاهی از هر لحاظ بهتر از نبودن آنهاست؛ اما چرا انسانهای گذشته در حفظ پیوند زناشویی خود موفقتر بودند؟ واقعیت این است که آنها با تمام کمبودهایی که داشتند، از دو جنبه نسبت به انسانهای امروزی برتری داشتند؛ نگاه آنها به زندگی کمتر از نسل ما کمالگرایانه بود و آنها به نسبت نسل ما غالبا در زندگی گذشت بیشتر و خودخواهی کمتری داشتند. همین دو عامل بهاندازهای قدرت داشتند که میتوانستند تمام کمبودهای نسل آنها را در این زمینه بپوشاند و زندگیهای مشترکشان را تا آخر عمر بیمه کند.
بسیاری از ما، وقتی تصمیم به ازدواج میگیریم، بیش از آنکه پیوندی را با واقعیت وجودی یک نفر برقرار کنیم، با تصویری که از یک انسان ایدهآل و آرمانی در ذهنمان داریم، ازدواج میکنیم؛ اما تقریبا داستان شکست همه ازدواجهای ناموفق از اینجا شروع میشود که یکی از طرفین پس از مدتی درمییابد که آن تصویری که در ذهنش از طرف مقابل ساخته بود، با واقعیت فاصله زیادی دارد. در این مرحله معمولا فرد تلاش میکند طرف مقابل را وادار به تغییر کند تا به آن تصویر ذهنساختهاش نزدیک شود؛ اما این تلاش هم غالبا ناموفق است و پس از مدتی فرد میفهمد که نه میتواند طرف مقابل را چندان تغییر دهد و نه با واقعیت شخصیت او کنار بیاید و او را همانگونه که هست بپذیرد!
امروزه شبکههای اجتماعی نیز کار «نقابزدن به چهره» و نزدیککردن مصنوعی فرد به یک چهره ایدهآل را آسانتر کردهاند؛ اما اگر میدانستیم همین کار بهظاهر خوشایند تا چه اندازه میتواند زندگی ما را پس از ازدواج دستخوش آشفتگی و بحران کند، هیچگاه به سراغ آن نمیرفتیم.
گاهی اوقات دیدن برخی فیلمها و سریالهای سطحی نیز میتواند اینگونه تصورات را در انسان تقویت کند؛ البته اگر ما اینگونه فیلمها را فقط بهقصد تفریح و سرگرمی ببینیم، احتمالا تبعات زیادی برایمان نخواهد داشت، اما مشکل آنجا ایجاد میشود که ما این فیلمها و مناسباتشان را بیشازاندازه جدی بگیریم و بهدنبال مشابهسازی آنها در زندگی واقعی باشیم. مثلا تصور کنیم که راز خوشبختی در این است که یکباره یک سوپرمن یا پرنسس وارد زندگی ما شود و زندگیمان را ازاینرو به آن رو کند. این تصور «سیندرلایی» از زندگی متعلق به سرزمین قصههاست و چه خوب و چه بد، ما در عالم واقعیات زندگی میکنیم و باید بپذیریم که اغلب انسانها مجموعهای متضاد از خوبیها و بدیها، سفیدیها و سیاهیها هستند. آنها عادات و رفتارهایی دارند که گاهی مثبت و گاهی منفی عمل میکند. آدمهای زمینی گاهی خوشحالند و گاهی غمگین؛ گاهی عصبانیاند و گاهی مهربان، گاهی منفعتطلبند و گاهی ایثارگر؛ گاهی پرانرژیاند و گاهی خسته؛ گاهی سرگرمکنندهاند و گاهی خستهکننده. البته ممکن است درجه و میزان هر یک از این حالات در آدمهای مختلف متفاوت باشد، اما اصل آن در اغلب آدمهای دنیا وجود دارد. «شل سیلوراستاین»، نوشته طنزی دارد که میگوید: «همه ما معمولی هستیم؛ همه ما کسالتباریم، همه ما شگفتانگیزیم، همه ما شجاعیم و همه ما قهرمانیم؛ فقط به روزش بستگی دارد!»
احتمالا اگر بیشتر دقت کنید، میبینید که خود شما هم کموبیش اینگونه هستید، ولی مشکل اینجاست که ما معمولا به شکلی ناخودآگاه حق اینگونهبودن را برای خودمان به رسمیت میشناسیم و برای دیگران نه! یادمان باشد که اگر در ذهن خود بپذیریم که واقعیت زندگی این است و همه آدمها نسبی هستند، راحتتر با این مسئله کنار میآییم.
لطفا به دو متنی که در ادامه مقاله منتشر شده، توجه کنید. جالب اینجاست که متن نخست توسط یک روانپزشک مرد در دفاع از حقوق زنان و متن دوم توسط یک بانوی ایرانی در دفاع از مردان نوشته شده و این نشان میدهد که هنوز در جامعه ما انصاف وجود دارد. نوشته اول از دکتر «ناصر سبزیانپور» است که میگوید: «زندگیکردن در کنار ما مردانی که همهچیز را باهم میخواهیم، بسیار دشوار است. پدران ما از مادرانمان تنها «خانم خانه»بودن را میخواستند. آنها دوست داشتند که همسرانشان مهربان باشند و مادری خوب که فرزندانشان را به شایستگی تربیت کنند؛ اما امروزه ما به اینها کفایت نمیکنیم و دختری را میپسندیم که علاوه بر اینها، کوچکترین ضعفی در ظاهرش وجود نداشته باشد؛ اندامش مانند ورزشکاران حرفهای باشد و درعینحال تحصیلکرده و شاغل هم باشد. دختری میخواهیم که هم بسیار دانا باشد و هم خنگ و بامزه؛ هم به لحاظ مالی مستقل باشد و هم درعینحال حرفگوشکن! زندگی در چنین فضایی همانند تجربه نوعی خشونت است؛ خشونتی پنهان که بهصورت اضطرابی دائمی برای شایستهبودن خود را نشان میدهد.»
متن دوم را اما چندی پیش یک بانوی ایرانی به مناسبت روز مرد نوشته و در فضای مجازی منتشر کرده بود: «گاهی فکر میکنم که مردبودن تا حدودی غمانگیز است و فشارهای مادی و روحی متعددی را بهدنبال دارد؛ اما باوجوداین شرایط، هیچکس از دنیای مردانه سخن نمیگوید و هیچ نهاد یا سازمان خاصی از حقوق مردان دفاع نمیکند. مردها نماد خاصی مثل رنگ صورتی ندارند و این روزها در همه جای جهان سخن از حقوق زنان و دنیای زنانه است؛ درحالیکه دنیای اغلب زنان با یکی از همین مردها گرهخورده است؛ یکی از همین مردهای همیشهخسته که از ابتدای سن قانونی، یعنی 18 سالگی، همیشه مجبور به دویدن هستند؛ دویدن برای سربازی، تحصیلات، شغل خوب و تهیه مسکن، چون همه از مردها توقعات زیادی دارند. گاهی حس میکنم که ما خانمها باوجود همه شرایط خاصمان، آسایش و خوشی بیشتری نسبت به مردان داریم. ما از مردی که از صبح تا شب برای کسب درآمد و مهیاکردن یک زندگی نسبتا خوب تلاش کرده، انتظار داریم که وقتی شب به خانه میرسد، با تمام خستگیاش زیر پنجره بنشیند و برای ما ویولن بنوازد و جالب اینجاست که از همین مرد رمانتیک انتظار داریم که مدیر ارشد یک کارخانه هم باشد و بتواند زندگی ما را همهجوره تأمین کند، هرچند وقت یکبار ما را به مسافرت ببرد، دم به دقیقه به ما ابراز علاقه کند، در مواقعی که دلمان گرفت به ما دلداری بدهد و همواره صبور باشد، با آرامش به همه کارها رسیدگی کند، همیشه بوی عطر و ادکلن بدهد و وقتی قرار است در یک مهمانی شرکت کنیم که او علاقهای به آن ندارد، بهخاطر همسرش حضور داشته باشد و هیچ غرغری هم در میان نباشد؛ اما با غرغرهای ما مشکلی نداشته باشد و هرکجا که دوست داشتیم، ما را ببرد و هر کسی را که ما دوست داریم، او هم لزوما دوست داشته باشد!»
دو مطلبی که خواندید، اگر چه با چاشنی طنز و اغراق همراهند و از دو زاویه نگاه متفاوت نوشته شدهاند و ممکن است از نگاهی متضاد به نظر برسند، اما هر دو درنهایت به یک ریشه مشترک میرسند که میتواند جدیترین عامل در ناپایداری زندگیهای زناشویی باشد و آن توقعات آرمانی و غیرواقعبینانه از طرف مقابل است که همزمان در بین برخی از مردان و زنان جامعه وجود دارد؛ البته زنان و مردان فرهیختهای هم هستند که زندگیشان را بر مدار عشق و تدبیر و مدارا میگردانند و به انسانیت بیش از جنسیت بها میدهند که خوشبختانه با رشد فرهنگ عمومی جامعه تعداد این زنان و مردان هر روز در حال افزایش است.
پس بیاییم ما هم از امروز در ارتباطاتمان طرحی نو دراندازیم و با همان شور عاشقانه روزهای نخستین به یکدیگر بنگریم و از خدا بخواهیم که این توانایی را به ما بدهد که بتوانیم همچون خودش ستار باشیم و عیبهای یکدیگر را بپوشانیم. ما باید باور کنیم که آنچه میتواند یک زندگی را در طول زمان و با وجود همه مشکلات، پایدار نگه دارد، عشق بوده و تاروپود عشق هم از جنس تعلق و ایثار است.
بیاییم به آئین عشق وفادار باشیم و از دستانمان پلی بسازیم برای ازخودگذشتن و به حقیقتخودرسیدن و تا همیشه مومن بمانیم؛ به هر آنچه نشانی از عشق و انسانیت دارد.