menu button
سبد خرید شما
یک فنجان قهوه ی تلخ !
موفقیت  |  1403/09/07  | 

یک فنجان قهوه ی تلخ !

قسمت دوم

درود به شما همراهان گرامی ، تاریخ همیشه برای من اهمیت بسیار زیادی داشته و احساس می کنم که هویت هر فرد و قومیتی را تاریخ به خوبی مشخص می کند درواقع باید قدردان تاریخ باشیم که همواره در کنار مان بوده و هست و البته که ما هم یک روز به تاریخ مبدل می گردیم! کنکاش در تاریخ و جستجو برای دست یابی به افکار و عقاید قٌدما ، اینکه بدونی توی فکر و ذهن اون ها چی می گذشته همواره برای من جذابیت و اهمیت زیادی داشته !

ولی من کمی نظرم در این مورد متفاوت هستش! یعنی با وجود سوشال مدیا و تکنولوزی می شد که تاریخ را تغییر داد و از خشونت ها و اون تیکه هایی که زیاد خوشایند نیستد را به خوب تبدیل کرد! به سادگی می شد که جلوی خیلی از جنگ ها و خون ریزی ها را گرفت آنوقت تعداد یتیم ها و بی خانمان ها کمتر می شد.

تصور کنید چنگیز خان مغول و اسکندر مقدونی زیر کولرگازی مشغول پلی استیشن هستند که زنگ آیفون به صدا درمیادش با پیک موتوری و دلیوری از فست فود یه پیتزای بزرگ با یک نوشابه خنک سفارش دادند! من خودم اینطور تصور می کنم که ، یکی از فرماندهان ارشد چنگیز یا اسکندر جلو اومده و به چنگیز یا اسکندر میگه که قربان الان وقت حمله هستش ! در همین حین اسکندر و چنگیز هم دارند باهم موترال کومبد فایت می کنند و اصلاً توجهی به حرفهای فرمانده ارشدشون نمی کنند! لازم به توضیح هستش که موترال کومبد اسم یکی از بازی های مبارزه ای و رزمی پلی استیشن هستش! چنگیز به اسکندر میگه که: اسی جون دوتا بلیط فرست کلس گرفتم با هتل یوآل تو آنتالیا پایه هستی یا نه؟ یا اینکه اسکندر و چنگیز منتظر نصاب مودم اینترنت پرسرعت هستند تا توی کلاس های آنلاین یکی از دانشگاههای معتبر دنیا شرکت کنند و از وقت گذرانی همراه با کولرگازی با تهویه هوای مطبوع و رایحه دلنشین نعنایی و اوکالیپتوس همراه با  نوشیدن یک لیوان شِیک انبه خنک سریال فرار از زندان را تماشا می‌کردن و درهمان لحظه آنلاین حساب های بانکی خودشون را هم چک می کردند و با دوربین مداربسته کاخ و قصر و قلعه و هرچیزی را که دوست داشتند می توانستند خودشان رصد کنند و زیر نظر داشته باشند! 

هیتلر به جای جوخه اعدام با گوشی موبایلش سرگرم بودش یا توی چت روم بودش یا شایدم مشغول تماشای سریال های تلوزیونی یا سینمایی باشند با این همه اَپ و اَپ استور جور و واجور دیگه وقتی برای جنگ و کشورگشایی نداره! تیمور لنگ هم می‌رفتش مطب یه پزشک ارتوپد و لنگ بودنش رو برطرف می کرد و این همه جنگ و جدالی هم درکار نبودش با خریدن یک تردمیل خودش مشکل لنگ بودن پاش را حل می کردش !  شاید علی بابا و چهل دزد بغداد هم سرنوشتون عوض می شدش و دست از دزدی می کشیدند و عاقبت بخیر می شدند ! مارکوپولو این همه پیاده سفر نمی‌رفتش و یه تور تفریحی دور دنیا می‌گرفتش و این همه ماجراجویی و دردسر نمی کشیدش ، یا اصلاً شاید هم یه قایق کروز بزرگ می خریدش و تو دریا و اقیانوس ها ، اسکی روی آب می رفت ! پینوکیو خیلی راحت با سرچ کردن تو گوگل پی به حیله ی گربه نره و روباه مکار می بردش و بلاخره اون هم آدم می شدش !

ژول ورن خودش همراه با داستان هاش شروع به ساختن و هواپیما و زیردریایی می‌کردش و با سفینه فضایی به جنگ با فضایی ها می‌رفتش و چارلی چاپلین با تمام دست و پا چلفتی هاش حداقل مردم از ته دل شادشون می کردش! ای کاش چارلی چاپلین اون زمان به جای فرمانده جنگ اسکندر و چنگیز بودش و به جای تشویق اون ها به جنگ و خشونت اون ها را از ته دل می خنداند و شادشون می کردش! اونوقت شاید دنیا یه شکل دیگری بودش! 

آلفرد نوبل شیمی دان بزرگ سوئدی اگر به جای اختراع تی ان تی(T.N.T) یا دینامیت فقط فشفشه های رنگی و ترقه که برای برگزاری جشن و شادی استفاده می شدند را اختراع کرده بودش دیگه اصلاً جنگی شروع نمی شد و تمام جهان در صلح و آرامش بودش و همه مردم دنیا با هم دوست بودند و درکنار هم با آرامش و صفا زندگی می کردند! 

بهمین سادگی تمام جنگ ها و غارتگری ها و آتش افروزی ها و اسارت ها و کینه توزی ها را با پلی استیشن و لپ تاپ و اینترنت تمام سردمداران دنیا را سرگرم سوشال مدیا می کردیم و از این همه قتل و خونریزی جلوگیری بعمل می آمد. دیگه رنگ پوست که سیاه یا سفیده باعث برتری نژادی بر نژاد دیگری نیستش!

زندگی خیلی خیلی زیباتر از آن چیزی هستش که ما آدمها متصور ، این همه حرص و طمع برای چیه؟ همش بدو بدو می کنیم برای چی؟ به کجا داریم می رویم ؟ نقش مان توی این زندگی و کائنات چی بوده ؟ دستآوردمان چی بوده؟ فقط مال اندوزی؟ 

زندگی به این محدود نمیشه ! نمی خواهم شعار بدهم ، مطمئنم که خیلی اشتباهات داشتم و به خیلی از اون چیزهایی که می خواستم نرسیدم و نمی خواهم نصیخت یا پند و اندرزی بدم ! فقط می‌خوام بگم عشق واقعی رو توی زندگی تان ببینید و بهش اهمیت بدهید! 

عشق واقعی می‌تونه مادر باشه برای یک نفر یا پدر برای اون یکی ، همسر ، فرزند ، دوست و...

لبخند ! یک لبخند ساده می‌تواند یک جریان را تغیر بدهد! فکرش را بکنید اگر اسحاق نیوتن اون روزی که زیر درخت سیب خوابیده بودش وقتی که سیب از درخت افتادش روی سرش ، اون هم بلند می شدش سیب را گاز میزد و می خوردش و تمام! 

پس نگاه تو به این زندگی شکل می دهد! تو باید بسازی ! باید بکاری ! باید بجنگی!

 این تو ،یعنی من ! ما ! همه!

زندگی کوتاه تر از اونی هستش که فکرش می کنی! پس محبت کن ، عاشق شو ، نقاشی بکش ،برو پارک ، سینما ، کافه ، مهمانی ، دوست داشتن تمرین کن ! بداخلاقی بریز دور. دیگه توی ترافیک ناراحت نباش و عصبانی نشو ، چراغ قرمز هم قشنگه! وقتی دیرت شده و آسانسور نمیادش از کوره در نرو ! تو هم یه اسحاق نیوتن باش ! فکرش را بکن اگر یه روزی زیر درخت سیب خوابیده باشی و یه دفعه یه سیب از درخت جدا بشه و بیفتد روی سر تو ، اون موقع تو با اون سیب چیکار میکنی؟؟؟

 

نویسنده : بهادر ثقفی 

آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background