یک فنجان قهوه ی تلخ !
قسمت اول
من یک مواقعی با خودم فکر میکنم که نوشتن کار بیهوده ای هستش و اصلاً نوشتن و نویسندگی هیچ فایده ای ندارد! بعد خودم از خودم سوال می پرسم که چرا نوشتن باید سود اشته باشد؟ آخه همه چیز مگه مادی میشه؟ اصلاً این تفکر اشتباه من هستش که فکر میکردم که نوشتن من بی فایده هستش و هیچ سود و بهره ای ندارد! چه کسی این باید و نباید و تعریف میکنه؟ معیار سنجش ارزش نوشته های یک نفر چی میتواند باشد؟ چون تعداد خواننده های کتاب کم شده دیگه من هم نباید بنویسم بهمین سادگی! رقص نور و تلفیق اون با دود سیگارهای که یکی پس از دیگری درحال روشن شدن است فضای کافه رو به محیط عجیب و غریبی مبدل کرده بود و همونجا بودش که دوباره احساس کردم الان وقت خوبی هستش برای نوشتن! فنجان قهوه تلخ خودم رو سرکشیدم و پکی هم به سیگارم زدم و در هیاهو و همهمه کاف غرق در افکار خودم بودم و مدام از خودم می پرسیدم چه کسی خوب و بد را قضاوت میکند؟ زشت یا زیبا را چطور؟ درست یا نادرست را چی؟ قهر یا آشتی ؟ شب یا روز ؟ کم یا زیاد؟ خوش رنگ یا بدرنگ؟ خوش قول یا بد قول ؟ سیاه یا سفید؟ پر یا خالی ؟ مرد یا زن؟ با شعور یا بی شعور؟ انسان یا حیوان؟ معیار سنجش درستی یا نادرستی چیه؟
همین امروز قبل از اینکه بیام به این کافه راننده تاکسی که داخل ماشینش سوار بودم پشت چراغ قرمز با یه موتور سیکلت سوار دعواش شد و راننده تاکسی به موتور سوار گفت: خیلی گاوی! بعدش موتورسیکلت سوار به راننده تاکسی گفت: تو خیلی خری! خلاصه با وساطت بقیه مسافرهای توی تاکسی و سبز شدن چراغ راهنمایی ختم غائله شد و بخیر گذشت! موتورسیکلت سوار که گاز داد و رفت راننده تاکسی هم که به مسیرش ادامه داد برای رساندن من و بقیه مسافرهای داخل تاکسی به مقصد! من هم همینطور هاج و واج داشتم به اطرافم نگاه میکردم و از خودم می پرسیدم که کی گفته که انسان ها بهتر و یا بالاترند از حیوانات هستند ، تا حدی که اگر یک انسان بخواهد به همنوع خودش فحش یا ناسزا بگوید نام یک حیوان را به دیگری نسبت می دهد! چه کسی این اجازه را به انسان ها داده است؟ آیا گاو یا خر یا الاغ یا اسب،سگ،گوسفند،گوساله،خرس،شیر،پلنگ،ببر،عقاب،اردک،لک لک، گنجشک،کبوتر،طوطی،جغد و.... بد و مضر و خطرناک و پلید هستند؟ تا به حال یک سگ یا یک اسب چه بدی یا دشمنی با من یا هر انسان دیگری کرده است؟ تا حالا شده که حیوان مرتکب قتل های زنجیره ای شده باشد؟ یک گاو دزی یا تجاوز انجام داده است؟ مثلاً یک کرگدن اختلاس کرده باشد؟ یک گوسفند پدر و مادر خود را آزار و اذیت کرده باشد؟یک عقاب دروغ گفته باشد؟ کلاغ با تفنگ کسی را کشته باشد؟ گوره خرها و زرافه ها به جایی را بمب گذاری کرده باشند؟ فیل تقلب کرده باشد؟ گوزن و آهو گران فروشی و احتکار کرده باشند؟ و..............
واقعا اگر حیوانات بخواهند از انسان ها در یک دادگاه عادل و بیطرف شکایت بکنند ، می توانند؟ اگر حیوان ناطق بود از خودش دفاع می کرد ، حالا بیایید از چشم و دید حیوانات به این موضوع بنگریم! اگر حیوانات موقع درگیری و دعواهای شان به یکدیگر انسان بودن یا آدم بودن را نسبت بدهند! تصور داشته باشید که حیوانات به شهر و خیابان و بازار بیایند و از جلوی درب دکان قصابی عبور کنند! سرهای بریده شده گوسفندها داخل یخچال و بدن حیوان هاآویزان در مغازه و قصاب مشغول به تیز کردن چاقو و ساطور خود می باشد و با صدای بلند فریاد میزند گوشت تازه بخرید و ببرید و به سیخ بکشید و بخورید ! حیوانات این عمل قصابو انسان ها را فاجعه می دانند و قصاب از نظر ایشان یک قاتل زنجیره ای خطرناک است که با بیرحمی تمام این عمل را انجام داده است و از کشتن و ریختن خون حیوانات بی گناه روی زمین لذت می برد! از دید و نظر حیوانات این گونه اعمال و قتل های وحشیانه فقط از انسان برمی آید و این کار یک عمل انسانی و خطرناک است. حیوانات وقتی که یک شکارچی با تفنگ به یک قوچ یا یک بزکوهی شلیک میکند این کار او را از روی انسانیت و آدمیت او می دانند!
معنای انسانیت و آدمیت در قانون بقای حیوانات بی گناه معنی و مفهوم متفاوتی دارد! پس معنا و مفهوم انسانیت و آدمیت از دیدگاه های متفاوت و مختلف ( دیدگاه انسان ها-دیدگاه حیوان ها ) قابل بررسی و مکاشفه می باشد. یک موقع یک عمل انسانی مانند قربانی کردن و نذری دادن از دیدگاه انسان ها بسیار کار پسندیده و نیکویی بوده ولی همین عمل از دیگاه حیوانات فقط از یک انسان برمی آید و آدم ها قادر به انجام چنین شقاوتی می باشند. پس شاید اگر حیوان ناطق بود به وقت درگیری و دعوای بین شان، انسانیت و آدمیت را بعنوان فحش و ناسزا به یکدیگر نسبت می دادند. من روزی را متصور می باشم که بنا به قضا و قدر قرعه بازی و حیات به نام حیوانات بیافتد و اختیار و قدرت و اراده و تصمیم گیری درباره برتری حیوان بر انسان ، با حیوانات باشد. شاید آن روز جناب آقای شیر در دکان قصابی مشغول تیز کردن کارد های سلاخی اش بوده و سرهای بریده انسان ها در یخچال و بدن های آن ها آویزان در مغازه ی قصابی و جناب آقای ببر بنگال بعنوان کله پز و در کسوت مشتری در مغازه ی قصابی جناب شیر مشغول خرید کله و پاچه برای بار گذاشتن بساط آبگوشت و سیرابی عصرانه می باشد بهمین سادگی و راحتی که خدمتتان عرض کردم! وای از آن روزی که ورق برگرد و قدرت جبر و اختیار واژگون شود و آن روزی فرا رسد که تصمیم گیری درباره زندگی و حیات انسان ها بدست و اراده حیوان ها بیفتد و حیوان ها برای ادامه حیات و سیر کردن شکم خود و خانواده شان ، انسان ها را سربریده و قصابی کرده و این عمل را عادی و امری لازم و ضروری برای ادامه حیات شان جلوه دهند ، گویی که اصلاً هیچ موردی رخ نداده و اتفاق مهمی نیفتاده است و این عمل یک امر عادی است برای چرخه حیات حیوان ها!!! تصور این فکر و خیال نیز وحشتناک و خطرناک است!!!
حداقل کاری که می توان کرد این است حیوانات را دوست بداریم و از آزار و اذیت شان دست برداریم. من دوست داشتن را از هپی توله سگ خانگی خودم آموختم! بهترین اتفاقی که برای من و همسرم در زندگی رقم خورد بعهده گرفتن سرپرستی این فرشته کوچولو بود! حدود 50 روز بیشتر نداشت و هنوز شیرخواره بود که سرپرستی هپی کوچولو را عهده دار شدیم. اولش من قبول نمی کردم و برای پذیرش هزار عذر و بهانه می آوردم که سگ فلان است و چنان است و... با اصرار و توصیه ی حنا (همسرم) با گذاشتن شرط و شروط پذیرفتم درصورتیکه کوچکترین اشتباه یا خطایی ازش سر زد باید به پانسیون نگهداری از حیوانات برش گردانیم و اونهم قبول کرد! هنوز اولین نگاههای معصومانه هپی کوچولو توی بغلم را به یاد دارم که از تعجب بدون کوچکترین سر و صدایی به اطراف نگاه می کرد و از آینده و خانواده ای اون را قبول کرده بودند ترس و وحشتی ته دلش داشت و از شدت استرس و نگرانی حتا هاپ هاپ هم نمی کرد و ساکت و آرام توی بغل من نشسته بود و من هم مشغول رانندگی بودم تا برسیم به خانه! تا این اتفاق را تجربه نکنید باورش برای شما خیلی سخته ولی من با تمام وجودم این حس قشنگ را تجربه کردم! انگار از همون لحظه ای که توی بغلم گرفتمش مهرش به دلم نشست و با چشمان مشکی دکمه ای شکل قشنگ خودش من و هیپنوتیزم کرد!
البته این را هم باید اضافه کنم علت مقاومت من برای عدم قبول سرپرستی اون مسائلی مثل نجس بودن و کثیف بودن و ... این حرفهای بی پایه و اساس نبودش! من فقظ از مسئولیت سنگین نگهداری و قبول جامعه و خانواده و اقوام کمی نگران بودم و نمی خواستم خدایی نکرده حیوانکی بعد از چند روز که به ما عادت کرد دوباره به پانسیون برده بشه و غصه بخوره و افسرده بشه! ولی هپی خان از همان لحظه اول خودش را توی قلب همه ی خانواده جا کرد و یکی از اعضای خانواده شد ، بطوریکه الان اگر کسی ما را بخواهد دعوت کند هپی را هم نام برده و یکی از اعضای خانواده ی ما حساب می کنند. دوست داشتن واقعی و بدون شرط را من از هپی کوچولو آموختم. دوست داشتن و عشق اون به من خانواده ام هیچ شرط و دلیل و درخواستی ندارد! این که فکر کنید بخاطر آب و غذا و جای خواب که ما را دوست داره و اگر اینها نباشند اون دیگه ما را دوست نخواهد داشت! مهربانی و دوست داشتن اون هیچ حد و مرزی نداره و برای ابراز عشق و محبتش به ما هیچ شرط و پیش شرطی نداره! فقط عشق و محبت و دوست داشتن خالص که در وجود این فرشته کوچولو هستش و من همیشه بابت داشتن هپی از خداوند بزرگ تشکر و سپاسگذاری ویژه ای دارم و از خداوند بزرگ ممنون و متشکر هستم که این فرشته را به من و همسرم هدیه داده و توجه و نور خدا در زندگی ما جاری و ساری هستش! از موقعی که این فرشته کوچولو به خانه ی ما یا بهتر این که بگویم خانه خودش آمده است شادی ، عشق ، امید ، برکت ، نعمت ، سخاوت و تمام خوبی های عالم به من و همسرم سرازیر شده است!
الان که باخودم فکر می کنم از خودم سوال می پرسم که چطور این همه سال که از عمر من گذشته توانستم بدون یه همچین فرشته ای زندگی بکنم چرا انقدر دیر با این فرشته ی زیبا آشنا شدم؟ ولی خب حتما تا این لحظه لیاقت و توان نگهداری اون را نداشتم و زمانی که آماده بودم و لایق داشتن این فرشته بودم خدای بزرگ این هدیه را به ما داد و من با تمام وجودم خوشحالم که خداوند بزرگ ما را لایق و شایسته دانسته و این نعمت و را در اختیار مان گذاشته است و این لطف خداوند از نظر من یعنی اینکه خداوند بزرگ من و خانواده ام را دوست دارد و ما درپناه و سایه حمایت و لطف و رحمت او هستیم!
همانطور غرق افکار و تصورات خودم بودم که با صدای جوانک کافه چی به خودم آمدم که آقا یه فنجان قهوه ی دیگه بیارم براتون؟ فکر قهوه شما یخ کرده باشد! با نگاهی محبت آمیز به پسر جوان کافه چی گفتم : بله لطف می کنید، ممنونم از شما!!!
بهادر ثقفی – آبان 1403