چگونه در دنیای مدرن به زندگی ادامه دهیم؟
از اواسط قرن هجدهم، که مدرنیته از اروپای شمالی شروع شد و سپس به هر گوشه از جهان گسترش یافت، مردم متوجه شدند که در عصری کاملا متفاوت با اعصار دیگر زندگی میکنند. آنها با آمیزهای از هیبت و احترام، دلهره و دلتنگی، این دوران را «عصر مدرن» یا بهطور خلاصهتر، «مدرنیته» نامیدهاند. ما اکنون همه ساکنان مدرنیته هستیم و تمام دهکدهها و جزیرههای دورافتاده هم تحتتأثیر چشمانداز و ایدئولوژی عصر جدید قرار گرفتهاند. ***
داستان ظهور ما را در دنیای مدرن میتوان در همهی عرصههای سیاسی، مذهبی، هنری، فناوری، مد و علم متوجه شد که همهی اینها به تغییر در آگاهی و تغییر در نحوهی تفکر و احساس ما کمک کردهاند. مدرن شدن در بسیاری از بخشهای زندگی ما تغییراتی را به همراه داشته است.
سکولاریزاسیون
شاید بزرگترین نشانهی مدرنیته ازدستدادن ایمان بوده است؛ ازدستدادن اعتقاد به دخالت نیروهای الهی در امور زمینی. دیگر اعصار قبل از دوران ما معتقد بودند که حداقل نیمی از زندگی ما در دست خدایان یا ارواح است که میتوانند از طریق دعا و قربانی تحتتأثیر قرار گیرند و به اشکال پیچیدهی عبادت و اطاعت نیاز دارند. درحالیکه ما به طور فزایندهای انرژی خود را برای درک وقایع طبیعی از طریق عقل به کار میگیریم. برای انسان مدرن دیگر هیچ نفرین یا پیشگویی، وحی یا فالی وجود ندارد. آیندهی ما در آزمایشگاهها بررسی خواهد شد، نه در معابد.
پیشرفت
جوامع پیش از مدرنیته، تاریخ را به صورت چرخهای تکراری در نظر میگرفتند و هیچ پویایی رو به جلویی وجود نداشت که بتوان از آن صحبت کرد. بنابر تصورات، همه چیز همیشه به بدی یا به خوبی خود باقی میماند. هیچ تغییری بیشتر از تغییرات فصول در امور انسانی رخ نمیداد و امپراتوریها رو به افول و زوال میرفتند. دورههای فراوانی تبدیل به قحطی و کمبود میشدند، اما اصول اولیه به قوت خود باقی میماند. مدرن بودن به این معناست که باور کنیم میتوانیم به طور مستمر از آنچه قبلا اتفاق افتاده پیشی بگیریم و بهتر شویم. به نظر میرسد که ثروت ملی، دانش، فناوری، ترتیبات سیاسی و به طور کلی ظرفیت ما برای تحقق آرمانهایمان قادر به بهبود مداوم هستند. ما زنجیر رنجهای تکراری را قطع کردهایم. زمان، چرخ بیهودگی و پوچی نیست، بلکه کمانی است که به سمت آیندهای کمالپذیر نشانه گرفته شده است.
علم
ما معادلات را جایگزین خدایان کردهایم. علم به ما توانایی تدبر در امور، حل معماهای موجود در طبیعت و در نهایت تفکر دربارهی مرگ را خواهد داد. محاسبات چگالی و اسپاسمهای الکتریکی داخل مدارهای میکروسکوپی به ما این امکان را میدهد تا از جهان نقشهبرداری کنیم و آن را بشناسیم. فقط یک مسئلهی حلنشده باقی مانده و آن هم این است که چگونه جاودانه شویم.
فردگرایی
مدرنبودن بهمعنای دورریختن همهی ادعاهای تاریخ، پیشینیان و جامعه است. ما به جای اینکه توسط خانوادهها یا سنتها تعریف شویم، هویت خود را شکل میدهیم. ما انتخاب میکنیم که با چه کسی ازدواج کنیم، چه شغلی داشته باشیم، چه جنسیتی را انتخاب کنیم، کجا زندگی کنیم و چگونه فکر کنیم. ما میتوانیم آزاد باشیم و در نهایت کاملا «خودمان» باشیم.
عشق
ما رمانتیک هستیم؛ یعنی به دنبال یک همنفس و یک دوست بیهمتا هستیم که بتواند در عین حال که شریک جنسیمان باشد، همسری قابلاعتماد و همکاری مهربان نیز باشد. ما از سردی و دوری عاطفی متنفریم و از ماندن در پیوندها و همبستگیهایی که دیگر بویی از حس و پیوند لحظات اولیه را ندارند، دوری میکنیم. ما مرزها را جابهجا میکنیم تا یک همزاد معنوی پیدا کنیم.
شهرها
از زندگی در روستاها به تنگ آمدهایم. ما دیگر نمیخواهیم وقتی خورشید غروب میکند به رختخواب برویم و آشنایی خود را به افرادی که با آنها به مدرسه میرفتیم محدود کنیم. ما میخواهیم همراه با هشتادوپنج درصد از جمعیت کشورهای مدرن، به شهری درخشان و پرنور مهاجرت کنیم؛ جایی که بتوانیم در میان جمعیت قرار بگیریم، افراد را در قطارهای زیرزمینی مشاهده کنیم، غذاهای جدید و ناآشنا را امتحان کنیم، شغلمان را تغییر دهیم و در پارکها مطالعه کنیم. از موزهها دیدن کنیم و با غریبهها آشنا شویم.
کار
ما مدرن هستیم، زیرا نهتنها برای کسب درآمد، بلکه برای رشد شخصی خود، تقویت استعدادهای منحصر به فردمان و یافتن خویشتن واقعیمان کار میکنیم. ما در جستوجوی چیزی هستیم که اجدادمان آن را متناقض و غریب میپنداشتند؛ کاری که میتوانیم دوستش داشته باشیم.
طبیعت
قبل از دوران مدرنیته مردم در طبیعت زندگی میکردند. آنها میدانستند که چگونه مراتع را تشخیص دهند و با آناناس غذا درست کنند! آنها میتوانستند تشخیص دهند که گنجشکها چه زمانی میآیند و جغدها چه صداهایی تولید میکنند. آنها همانطورکه خداوند را مورد ستایش قرار میدادند، طبیعت را هم ارج مینهادند. اما افراد مدرن از تاریکی آسمان شب هراسی ندارند یا نیازی را به شکرگزاری برای طلوع خورشید احساس نمیکنند. ما ترسهای قبلی خود را نسبت به پدیدههای طبیعی رها کردهایم. ما به جای رفتن کنار آبشارها، با پیشرفت تکنولوژی زندهایم. مکان نمادین مدرنیته، سوپرمارکت بیستوچهار ساعته است؛ با روشنایی مثل روز و مملو از محصولات هفت قاره که با افتخار موانع جغرافیایی و شب را درنوردیده و در نتیجه انار جامائیکا و خرمای ساحلی را به راحتی در دسترس ما قرار داده است.
سرعت
در بیشتر تاریخ، حداکثر سرعت ما با محدودیت قدمهای خودمان و یا در بهترین حالت، سرعت یک اسب یا یک کشتی بادبانی تعیین میشد. حدودا سه هفته طول میکشید تا از لندن به ادینبورگ با پای پیاده بروید و سفر با قایق از ساوتهمپتون به سیدنی چهار ماه زمان میبرد. در قرن هجدهم، در اسپانیا اکثریت مردم در فاصله بیستوپنج کیلومتری محل تولدشان جان خود را از دست دادهاند. اکنون، هیچ کجا بیش از بیست تا سی ساعت با ما فاصله ندارد و کاوشگر وویجر 1 با سرعت هفده کیلومتر در ثانیه، در فاصله 21.2 میلیارد کیلومتری از سیارهی پرتاب خود، در مسیر خود برای اکتشاف فضای بینستارهای در حرکت است.
بسیاری از تحولات مدرنیته هیجانانگیز و حتی فوقهیجانانگیز بوده است. حتی کابلهای فیبر نوری به دور زمین حلقه میزنند و ماهوارهها ما را در شهرها راهنمایی میکنند. کلمهی «مدرن» هنوز حالتی از زرقوبرق، میل و آرزو را نشان میدهد.
جنبههای فاجعهبار ظهور مدرنیته
ولی در عین حال، ظهور مدرنیته یک داستان غمانگیز هم بوده است. ما آزادیهای جدید خود را با قیمت بسیار بالایی خریداری کردهایم. ما هرگز تا این حد به جنون جمعی یا انقراض سیارهای نزدیک نبودهایم. مدرنیته دیدگاههای درونی و بیرونی ما را ویران کرده است و ما میتوانیم جنبههای فاجعهبار آن را در هفت مورد زیر بررسی کنیم:
1. شکست
جامعهشناس فرانسوی، «امیل دورکیم»، در اواخر قرن نوزدهم برای اولین بار به کشف تفاوت اساسی بین جوامع سنتی و مدرن دست یافت که بسیار جالب بود. در جوامع سنتی، زمانی که مردم در جامعههای کوچک زندگی میکردند و مسیر کار و شغل خود را در دست خدایان میدانستند و از افراد انتظارات کمی داشتند، در لحظات شکست، رنج و عذاب حد و مرزی داشت. شکست حُکمی بر کل ارزش فرد به عنوان یک انسان نداشت و هیچ وقت کسی انتظار کمال را از خود یا دیگری نداشت و در هنگام وقوع مصیبت یا حوادث ناگوار به خودش صدمه نمیزد. فقط به سادگی به زانو میافتاد و به آسمانها استغاثه و عجز و لابه میکرد.
اما دورکیم میدانست که جوامع مدرن برای کسانی که خود را شکستخورده میدانستند، عوارض بسیار بیرحمانهتری در بر دارد، زیرا این افراد بختبرگشته دیگر نمیتوانستند بدشانسی را سرزنش کنند. آنها دیگر نمیتوانستند به رستگاری در دنیای بعدی امیدوار باشند. در این جوامع به نظر میرسد که فقط یک نفر مسئول است و فقط یک پاسخ مناسب وجود دارد. همانطورکه دورکیم نشان داد، شاید بزرگترین ادعانامهی منفرد مدرنیته این است که نرخ خودکشی در جوامع پیشرفته تا ده برابر بیشتر از جوامع سنتی است. افراد جامعهی مدرن با اینکه عاشق موفقیت هستند، با این حال در صورت شکست، احتمال خودکشی در آنها زیاد است.
2. نورستنیا یا ضعف اعصاب
این کلمه در اواسط قرن نوزدهم برای توصیف یک بیماری متمایز ذهنی ابداع شد که احساس میشد به دلیل شرایط زندگی مدرن ایجاد شده و همچنین با عنوان «عصبی بودن آمریکایی» مشهور است. این بیماری با زندگی در شهرها و آشفتگیهای اجتماعات شهری، تحریک بیشازحد توسط رسانهها، خستگی و فرسودگی ناشی از سعی برای بهترین بودن، جداشدن از طبیعت و آشفتگیهای عصبی در اثر انتظارات و توقعات، مرتبط و همراه بود. درمانهای متعددی هم برای آن ارائه شده است از قبیل: حمام آب سرد، کمپرس، پیادهروی در طبیعت، بستن کمربندهای محکم بین سینه و کمر، رژیم غذایی که فقط شامل سبزیجات باشد و دورههای طولانیِ سکوت.
چنین درمانهایی ممکن است خیالی و پر از توهم به نظر برسند، اما این بیماری در ابعاد کلی خود به اندازهی کافی واضح و واقعی بود، زیرا مدرن بودن به معنای سلب هرگونه آرامش به قوهی خود باقی است. چرا که همیشه آخرين و جدیدترین اخبار ناگوار مربوط به اعدام، بحرانهای بانکی (برداشت وجوه همزمان مشتریان بانک به دلیل تردید نسبت به صلاحیت بانک)، ناکارآمدی دولت، نخستین اکران فیلم، تیراندازی فردی یا گروهی به تعدادی از افراد غیر مسلح، جنبش چریکی، حوادث ناگوار هستهای و روابط جنسی غیراخلاقی در هر نقطهای از کرهی زمین در آن واحد به گوش ما میرسد.
ما همیشه در ارتباط با همه چیز هستیم و سریع از همه اخبار آگاه میشویم. یک نوجوان دوازده ساله به طور متوسط به ۲۰۰ میلیون کتاب بیشتر از کتابهایی که شکسپیر در اختیار داشت، دسترسی دارد. آخرین کسی که از نظر تئوری میتوانست همه چیز را بخواند در حدود سال 1450 درگذشت. دانستههای ما خیلی زیاد، اما درک ما از آنها بسیار اندک است.
3. نوستالژی
مدرنیته بسیار مشتاق است که تمام آنچه را که پیش از آن بوده کاملا پاک کند و در نتیجه سیلی از خاطرات گذشته را رها کرده است. اما هرگز در هیچ عصری مردم این همه آرزو نداشتند که در عصری غیر از دوران خودشان زندگی کنند. مردم این دوره در حالی که از مزایای دندانپزشکی و ارتباطات مدرن بهره میبرند، با این وجود آرزوی فرار به قلعهای در زمان دور یا کلبهای سنگی در زمان شاه آرتور را در سر میپرورانند. مدرنیته فانتزیهای پیچیدهای از زندگیهای «سادهتر» در جزایر دریای جنوبی یا در میان بومیان آمریکا و همچنین در شهرهای عربی در سر دارد. این آرزوها ممکن است هیچ وقت در دنیای امروز محقق نشوند، اما حداقل راهی برای آه از نهاد کشیدن و سبک شدن در این عصر پر از فساد هستند.
4. حسادت
مدرنیته به ما گفته است که همهی ما برابر هستیم و میتوانیم به هر چیزی برسیم. امکانات بیحدوحصر در انتظار هر یک از ماست. خود ما نیز ممکن است شرکتی یک میلیارد دلاری را راه اندازی کنیم، یک بازیگر مشهور شویم و یا کشوری را اداره کنیم. دیگر فرصتها به طور ناعادلانهای، خاص تعداد معدودی از افراد محبوب نیستند. بسیار خیرخواهانه به نظر میرسد، اما در واقع راهی سریع برای شیوعِ افتادن در دام مقایسه و در نتیجه درد و رنج حاصل از آن یعنی حسادت است.
هرگز به ذهن یک چوپان در قرن هفدهم خطور نمیکرد که به لویی چهاردهم فرانسه حسادت کند! امتیازاتی که پادشاه از آن برخوردار بود آنقدر ناعادلانه بود که فراتر از تقلید و چشموهمچشمی بود. چنین صلح و آرامشی دیگر ممکن نیست. در دنیایی که هرکسی میتواند به آنچه لیاقتش را دارد دست یابد، چرا ما بیشتر نداشته باشیم؟ اگر ما شایستهی موفقیت هستیم، چرا در حد متوسط باقی بمانیم؟ بار روانی باقی ماندن در یک زندگی معمولی به طور غیرقابل مقایسهای سختتر است، حتی اگر مزایای مادی آن روزبهروز بیشتر شود.
5.تنهایی
مدرنیته در مفهوم کاربردی، ما را به دیگران متصل کرده، به طوری که قبلا هرگز اینچنین نبوده است. ولی در عین حال، ما را از نظر عاطفی محروم کرده است؛ ما در جایی در انتهای شب، در گوشهای از اتاق غذاخوری در تنهایی خود فرو میرویم و به چهرهای در نقاشی ادوارد هاپر، که به جایی در بیرون خیره شده و تاریکی درون و برون خود را مینگرد، میمانیم. این باور که ما سزاوار رابطه با یک شخص خاص هستیم، روابط ما را متزلزل و عاری از تحمل و بردباری کرده و ارزش دوستی را از بین برده است.
اولین سوالی که در هر برخورد اجتماعی تازهای از ما میپرسند این است که «چه کار میکنی؟» و ما میدانیم که یک پاسخ تاثیرگذار اهمیت فراوان و بهسزایی دارد. ما در آپارتمانهای مرتفع با چشماندازی به مقر مرکزی بانکها و شرکتهای بیمه به خواب میرویم و از خود میپرسیم که اگر بمیریم آیا کسی متوجه مرگ ما میشود؟
6.کلبهها
بسیاری از چهرههای برجستهی روشنفکر دورهی مدرنیته در خانههای کوچکی گوشه عزلت گزیدند تا از هرجومرج فاصله بگیرند و تلاش کنند معنی این شرایط را درک نمایند. برای مثال، نیچه به کلبهای در آلپ سوئیس، ویتگنشتاین به کلبهای در یک آبدرهی نروژی و هایدگر به کلبهای در جنگل سیاه پناه بردند. نوشتههایشان شاید معمول نبود، اما شرایط درونیشان بود. ما ممکن است کلبهای نداشته باشیم، اما قطعا احساس نیاز بسیاری به داشتن آن خانهی کوچک در خود داریم.
7. احساسات
از ما خواسته میشود که دائما لبخند بزنیم، روز خوبی داشته باشیم، خوش بگذرانیم، در تعطیلات شادی کنیم و از زنده بودنمان سرحال و پر از شور و نشاط باشیم. مدرنیته حق و حقوق اولیهی ما را در مورد اینکه گاهی احساس غم و اندوه کنیم و بیثمر عصبانی و سردرگم باشیم از ما سلب کرده است. اصرار بر اینکه شادی همیشه باید به عنوان یک قاعده و قانون برقرار باشد، بیعدالتی اصلی را برای ما رقم زده است. «تئودور آدورنو»، فیلسوف آلمانی، خاطرنشان کرد که آمریکای مدرن یک شرور بزرگ به وجود آورده است و آن رهبر تشویقکننده و برانگیزاننده کسی نیست جز والت دیزنی.
شاید مدرنیته با خود برای ما فراوانی مادی به ارمغان آورده باشد، اما در عوض عوارض عاطفی سنگینی را نیز به ما تحمیل کرده است؛ زیرا ما را از خود بیگانه کرده و باعث حسادت شده، شرمساری را افزایش داده و ما را از یکدیگر دور و جدا کرده است. ما گیج و سر در گم هستیم و مجبوریم لبخندهای مصنوعی بر لب داشته باشیم و احساس بیقراری و خشم میکنیم.
***
خوشبختانه نیازی نیست که بهتنهایی رنج بکشیم، اگرچه به نظر میرسد که این درد و رنجها فقط خاص شخص ماست، ولی این وضعیت ساخته و حاصل یک عصر است، نه ذهن شخصی خودمان. با درک و تشخیص وضعیت فعلی، میتوانیم بپذیریم که ما دچار زوال عقل نشدهایم، بلکه در زمان آشفتگی و پریشانی شدید و غیرعادی جمعی زندگی میکنیم و در نتیجه میتوانیم بپذیریم که مدرنیته نوعی بیماری است و رسیدن به این درک و فهم، خود درمان آن است.
مترجم : نیلوفر مومنخانی