خوددوستهای آسیبزننده
مدیریت رابطه با خودشیفتهها
مرز دوستداشتن خود و عزتنفس بالا باید تا چه حد باشد ؟ دکتر «کریگ مالکین»، استاد دانشگاه هاروارد، به مفهوم «خودشیفتگی سالم» معتقد است و آن را «توانایی افراد در ارزیابی مثبت از خود و دیگران» تعریف میکند. داشتن کمی احساس خاص بودن برای همه مفید است و میتواند قدرت ریسکپذیری را با اتکا به اعتمادبهنفس افزایش دهد، اما اگر این احساس از حد و اندازه خارج شود، مشکلاتی را پدید میآورد.
دکتر «هاینز کوهات»، مفهوم «خودشیفتگی مثبت» را از «خودشیفتگی منفی» جدا میکند و آن را احساسی میداند که به فرد عزتنفس میدهد و موجب سرزندگی و خلاقیت او میشود. ضمنا خودشیفتگی مثبت از شما انسانی دوستداشتنیتر میسازد. در این رابطه دکتر «سیمون بلکبرن» هم میگوید: «علاقهای عاقلانه به خود داشته باشیم، اما در بیتفاوتی محض و متکبرانه نسبت به جهان تصمیم نگیریم.» او میانهروی را توصیه میکند و عقیده دارد که باید به آنچه دیگران فکر میکنند، اهمیت دهیم.
ویژگیهای افراد خودشیفته
افراد خودشیفته تخیلات حقبهجانببودن بیشازحد و توهم اغراقآمیزی در مورد موفقیتها و استعدادهای خویش دارند. آنها اغلب رقابتی و حسود هستند و با یک الگوی ثابت خودپسندی و تکبر، هر نوع افراط و تفریطی را انجام میدهند تا برتر باشند و هر کاری میکنند تا خاصبودن خود را به اثبات برسانند. آنها خود را مجاز به سوءاستفاده از دیگران میدانند و برای رسیدن به اهدافشان از دیگران بهرهکشی میکنند.
شخصیتهایی دروغگو و فرصتطلب هستند و انتظار دارند دیگران، بدون هیچ منت یا چشمداشتی برای آنها هر کاری انجام دهند؛ هر چند که این لطف غیرمنطقی و بیدلیل باشد. این رفتارها و شیوه برخورد آنها آسیبهای روحی و پیامدهای جدی فراوانی را، هم برای خودشان و هم برای اطرافیانشان به همراه دارد. افراد دارای این اختلال شخصیت، از مشکلات رفتاریشان و آسیبهایی که به اطرافیان میزنند، آگاه نیستند و نمیپذیرند که مشکلی دارند و هرگز هم به فکر درمان یا تغییر سبک رفتاری و فکری خود نمیافتند. از نظر این افراد، سبک زندگی آنها درست است و دیگران مشکل دارند و با تحقیر و انتقاد و دستور و رفتارهای استثمارگرانه، سعی در کنترل افراد دارند.
اگر در اطرافتان فردی خودشیفته دارید، ممکن است احساساتی منفی نسبت به خودتان پیدا کنید که حاصل القاء و رفتارهای این فرد است. هر چقدر همجواری شما با این افراد بیشتر باشد، بیشتر در معرض آسیب هستید. منظور از آسیب، طیفی از پیامدها است که بر اثر زندگی و ارتباطات با این افراد ممکن است دامن فرد را بگیرد. فرد خودشیفته، از سوءاستفاده تا ضررهای مالی، هر چه را که نیازمندش باشد، از شما میگیرد و خود را همواره محق میداند. این افراد، اگر خواهان ارزش و مقام باشند، شما را بیارزش میکنند تا خود را بالا ببرند و اگر نیازمند خدمات باشند، با تحکم و حقبهجانببودن آن را با راههای متفاوت نامتعارف طلب میکند.
نقطهضعفها کجاست؟
افراد خودشیفته، اعتمادبهنفسشان بر اساس موقعیتهای بیرونی شکل میگیرد و هرگونه تجربهای که این موقعیتها را به چالش بکشد، به تهدیدی برای اعتمادبهنفس آنها تبدیل میشود. آنها، هر آنچه را که بهصورت غیرواقعی و غلوآمیز ادعای آن را میکنند یا در طلب و نیازمند آن هستند و برایشان حیاتی است، بدون انعطاف و گذشت دنبال میکنند.
با توجه به نوع خودشیفتگی و نیازهای مهم آنها، نقطهضعف این افراد هم متفاوت است. مثلا اگر احساس برتری و غرور یک خودشیفته ضداجتماعی را درک نکنند، او بدون هیچ پشیمانی و احساس گناهی، دست به عمل مجرمانه میزند. در نوع دیگری از خودشیفتگی مثل خودشیفتگی پنهان یا خودشیفته خودبزرگپندار، فرد با کوچکترین انتقاد یا نادیدهگرفتهشدن عقاید و درخواستهایش دست به حمله و انتقامجویی میزند یا خودشیفته نمایشی که در پی جلبتوجه است، وقتی احساس خاصبودن نکند، کنارهگیری کرده و فرد مقابل را طرد میکند. میتوان گفت این موارد جزو نقاط ضعف و الگوهای آسیبپذیری این افراد است.
این ناهنجاری از کجا ریشه میگیرد؟
علت این ویژگیهای رفتاری و نقاط ضعف، هم میتواند ارثی باشد و هم تربیتی. ضمن اینکه سبک فرزندپروری و محیط زندگی دوران کودکی هم نقش بسیار مهمی دارد.
بهطور مثال، ویژگی «فروتنی ذهنی» یعنی اعتقاد به این موضوع که شاید باورها و دانستههای خودمان از نظر خودمان اشتباه باشد. محققان دانشگاه دوک نشان دادند افرادی که این ویژگی در آنها نمایانتر است، در تصمیمگیریهای خود بیشتر شواهد را مورد ارزیابی قرار میدهند. تواضع فکری این امکان را به افراد میدهد که در برخورد با حقایق و موضوعات، استدلال کنند و بر اساس دیدگاه خود قضاوت نکنند؛ ويژگياي كه فرد را قادر ميکند تا به طور دقيق به تواناييها و محدوديتهاي خود پي ببرد. در واقع اين ويژگي به وضعيت رابطه بينفردي مربوط ميشود که در افراد خودشیفته، این ویژگی در حد بسیار پایینی وجود دارد.
دكتر «ون تونگرن» ميگويد که چندين سوال باز در اين خصوص وجود دارد؛ مثلا «آيا فروتني ميتواند آموخته شود يا در جلسات رواندرماني گنجانده شود؟» خودشیفتهها و افرادي كه واقعا نيازمند آموختن فروتني هستند، احتمالا بيشترين مقاومت را از خود نشان میدهند. روانشناساني كه به درمان مراجعيني كه از اختلال شخصيت مرزي يا اختلال شخصيت خودشيفته رنج ميبرند نيز اين موضوع را تایید میکنند.
قصد دارم با یک مثال اهمیت سبک زندگی و محیط را نشان دهم:
«ایلیا» پسر چهار ساله یک خانواده و مشغول نگاهکردن به تلویزیون با صدای بلند است. خواهرش شکایت میکند: «مامان، تو رو خدا! منم آدمم. از مدرسه اومدم و خستهام. میخوام بخوابم. به ایلیا بگو صدای تلویزیون رو کم کنه!»
- - ایلیا:«نمیخوام! دوست دارم بلند باشه»
- مادر: «خوب بچهاس. تو پنبه بزار تو گوشِت»
ایلیا نگاهش به مادر میافتد که شیر گرم میخورد و با تحکم میگوید: «منم شیر میخوام» و مادر همان لیوان خود را به او میدهد، اما ایلیا شکلاتی را که در دهانش دارد، درون لیوان شیر میاندازد و نیمه دیگر شیر را هم نمیخورد! پدر با تلفن صحبت میکند و ایلیا همزمان با ضربات مشت و لگد به پدر میزند و میگوید: «بیا بریم فوتبال» و پدر به همکارش میگوید: «عذر میخوام؛ من باید برم. ایلیا الان میخواد که باهاش بازی کنم.»
چندین عامل در این داستان وجود دارد: فراگرفتن اهمیتنداشتن حق و نیازهای دیگران، اولویتداشتن کودک بر هر چیز، عدم مرزبندی و قانون در یک خانواده، برطرفشدن افراطی نیازهای کودک، حمایت بیقیدوشرط، محقبودن کودک، مرکزتوجهبودن، ناتوانی در همدلی و در نظر گرفتن احساس اطرافیان و... نکات بسیاری که هر کدام بهتنهایی شخصیت کودک را بهسمت خودشیفتگی پیش میبرد.
در این مورد، مادر بین خود و کودکش مرزبندی ندارد و بهشدت ایثارگر و دلسوز افراطی است. کودک باقیمانده شیر را با تکه شکلاتی که از دهانش بیرون آورده است، خراب میکند، اما مادر نیاز خودش را به خوردن شیر به کودک ابراز نمیکند تا محوریت دنیا بودن را به او تلقین کند! نیاز خواهر هم با بیتوجهی نادیده گرفته شد و پدری که قانونی برای کودکش نگذاشته است و به هر خواسته او تن میدهد.
این صفات خودشیفتگی در نوجوانی بیشتر میشود وبعدها در محیط مدرسه، کار و ... شدت میگیرد. بعدها هم در روابط با همسر یا دیگران، نظر کسی برای این افراد مهم نیست و آنها توانایی درک و همدلی با دیگران را ندارند. این افراد تبدیل به بزرگسالانی میشوند که اگر حس برتری نکنند، بهشدت آشفته میشوند، تابآوری کمی دارند و تحمل سختی و بلاتکلیفی را به هیچ عنوان ندارند.
مدل دیگری از سبک فرزندپروری هم ممکن است در شکلگیری این نوع از شخصیت تاثیرگذار باشد: والدین یا مراقبینی که نیازهای کودک را بهقدر کافی ندیدهاند یا هویت کودکشان را خدشهدار کردهاند. این افراد با راهبردهای خیالبافی بهتدریج پیش میروند و بعدها به این شیوه رفتار و راهبرد مقابلهای عادت میکنند. در حقیقت خودشیفتهها، افرادی با نیازهای برآوردهنشده کودکی هستند که آن را با باورهای خودبزرگبینانهشان جبران میکنند.
روابط خودشیفتهها
خودشیفتهها جذب افرادی میشوند که ایثار و وابستگی فراوانی دارند و افرادی را از خانوادههایی پیدا میکنند که با فرزندانشان بدرفتاری میکردند یا نیازهایشان را نادیده میگرفتند. بهعلاوه اینکه احساس خوددوستی در خانوادههایشان کمتر وجود داشته است. همسران افراد خودشیفته، همیشه از ترس تلافیکردن یا مورد خشم و متلکهای آنها قرارگرفتن، رفتارهای نا کارآمدی را پیش میگیرند، مشکلاتشان در طولانیمدت بیشتر میشود و آنها در این رابطه آسیب بیشتری میبینند.
افراد خودشیفته در خصوص احترام به حقوق دیگران، همکاریکردن، متعهدبودن و پذیرش مسئولیت مشکل دارند و قادر به همدلی و درک نیازهای همسر خود نیستند، زیرا پیوسته مشغول توجه به خود و نیازهایشان هستند و قوانین خود را دارند. این افراد توانمندیها و نقاط قوت دیگران را کوچک جلوه میدهند و تمسخر میکنند و نمیتوانند هیچگونه انتقادی را تحمل کنند.
افراد خودشیفته در محیطهای کاری و شغلی هم به شیوههای مختلف باعث بالارفتن استرس همکارانشان میشوند. آنها همکارها یا کارمندانشان را استثمار میکنند، طرحها و ایدههای آنها را به نام خود معرفی میکنند و درخواستهای غیرمنصفانه دارند.
مهارتهای مقابلهای خاص در رفتار با خودشیفتهها
- خودشیفتهها را شناسایی کنید. آنها در ابتدا خود را بسیار خوشایند و مثبت نشان میدهند و شما در بلندمدت به بزرگنماییهای آنها پی میبرید. آنها خود را توانمند نشان میدهند و در آشنایی و عاشقی، عاشقپیشه و بسیار رمانتیک هستند. خودشیفتهها نقاط قوت شما را اغراقآمیز میدانند و بعد از مدتی شروع به انتقاد و کنترلگری و رفتارهای دوگانه میکنند.
- از تهدید و بیتفاوتی خودشیفتهها عصبانی نشوید. اگر با فردی خودشیفته زندگی میکنید، بپذیرید که این رفتارها را برای سوءاستفاده از شما مکررا انجام میدهند.
- سعی کنید نقاط ضعف آنها را شناسایی کنید و تا جای ممکن با ضعفها و مشکلاتشان همدلی کنید تا کمتر مورد حمله و آسیب آنها قرار بگیرید؛ اما با رفتارهای ناکارآمد و شیوه برخودشان همدلی نکنید.
- مشکلات و تقصیرهایی را که به گردن شما میاندازند، جدی نگیرید تا موجب تخریب خودپنداره و عزتنفس شما نشود.
- جرئتمند باشید و اگر قصد سوءاستفاده از شما را دارند، محترمانه یا با شوخی به توصیف درخواستی که از شما دارند، بپردازید و حرف غیرمنطقی او را به آنها بازخورد دهید. مثل این جمله که «تو الان از من میخواهی که آمار امروز کار شما را بیشتر بزنم؟ یعنی کار خلاف بکنم؟» یا پیداکردن بهانهای که مربوط به شما نمیشود: «متاسفم، میدانم تو دوست و همکارم هستی، اما من حتی برای خودم هم این کار را نمیکنم. امیدوارم از من دلگیر نشوی؛ البته میدانم که تو انسان بادرکی هستی». در این مثال دیدید که چگونه با ظرافت و ملایمت و درنظرگرفتن نقطهضعف قدرتداشتن فرد خودشیفته با گفتن جمله آخر، او خلع سلاح شد تا احساس آدمبزرگبودن را داشته باشد.
- مرزبندی کنید تا حقوق شما نادیده نگرفته شود. باز هم با احتیاط و مقتدارنه نیازها و خط قرمزها و قوانین خود را در صورت لزوم بنویسید و تکرار کنید. مثلا «من به شما گفته بودم که خانواده من مهم است. من هم درست مثل خودت دوست ندارم که برادرم را مسخره کنی. این مسخرهکردن و فراموشی قانون من در شان و جایگاه تو نیست.»
- «نه» گفتن را تمرین کنید.
- از بحث و جدلکردن بپرهیزید. یکی از شگردهای مهم خودشیفتهها، بحث و محکومسازی است. اما شما با شوخی یا عوضکردن بحث روی حرف خود بمانید. مثلا او میگوید: «چرا وقتی در مهمانی از تو خواستم تایید کنی که من مدیر شدهام، حرف را عوض کردی؟ تو نمیفهمی من کی هستم؟» و شما پاسخ میدهید که:« متاسفم! من دروغگوی بیعرضهای هستم! حالا اوقات خودت را تلخ نکن. همه میدانند تو آدم باعرضهای هستی. حالا بیا در ایوان بنشینیم تا برایت نوشیدنی که دوست داری را درست کنم.»