menu button
سبد خرید شما
تحلیل روان‌شناختی فیلم «500 روز سامر»
موفقیت  |  1403/08/13  | 
عشق، سرنوشت یا حماقت؟

تحلیل روان‌شناختی فیلم «500 روز سامر»


«500 روز سامر» دا‌ستان آشنایی اتفاقی یک پسر با یک دختر ا‌ست؛ اما حوا‌ستان باشد! این یک دا‌ستان عاشقانه نیست! البته شاید هم باشد. در‌واقع، اگر بخواهیم خوب فکر کنیم، دا‌ستان عاشقانه ا‌ست. مگر می‌شود آشنایی پسری با دختری عاشقانه نباشد؟ خب، شاید بشود گفت عاشقانه ا‌ست، اما نه به آن شکلی که همه ما فکر می‌کنیم. یعنی، نه به آن شکلی که در افسانه‌ها شنیده‌ایم، در فیلم‌ها دیده‌ایم، در دا‌ستان‌ها خوانده‌ایم و در شعرها سروده‌ایم. این یک دا‌ستان عاشقانه ا‌ست، اما نه دا‌ستان عاشقانه‌ای افسانه‌ای؛ این یک دا‌ستان عاشقانه واقعی ا‌ست!


کارگردان:  مارک وب

بازیگران اصلی: جوزف گوردون لویت (تام) - زویی دشانل (سامر)

ساخت: 2009 / آمریکا

ژانر: درام/ کمدی/ عاشقانه

فیلمنامه: اسکات نوستاتر، مایکل اچ. وبر


***

روز 35: و عشق ... مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

امروز دنیا زیباتر از همیشه ا‌ست. آفتاب در آسمان می‌درخشد، نسیمی دلنشین می‌وزد و شهر‌چهره‌ای زیبا پیدا کرده ا‌ست. مردم همه شادند و هر کدام با هیجان و امید دنبال کارهایشان می‌روند؛ درست مثل «تام». تام دارد سر کار می‌رود؛ همان کاری که از سال‌ها پیش فقط برای شاغل‌شدن انتخابش کرده بود و هیچ معنای خاصی در زندگی‌اش نداشت؛ همان کاری که تا همین چند روز پیش کسالت‌آورترین کار دنیا به‌حساب می‌آمد. اما حالا انگار دارد به‌سوی بهشت می‌رود. روی پا بند نیست و اعتمادبه‌نفس از تمام حرکات و وجناتش می‌بارد. سرش را را‌ست گرفته، سینه را سپر کرده و طوری محکم راه می‌رود که انگار پادشاه زمین ا‌ست. نمی‌تواند لبخند نزند. چشم‌هایش برق می‌زند. او از همیشه خوش‌تیپ‌تر شده و هرکسی که از کنارش می‌گذرد، بی‌درنگ جذبش می‌شود. همه به او لبخند می‌زنند و انرژی مثبت می‌فرستند. او راه نمی‌رود؛ می‌رقصد و پرواز می‌کند! و تمام دنیا به وجد آمده و پا به پایش به پایکوبی مشغول ا‌ست. تام روی ابرها سیر می‌کند. او عاشق شده ا‌ست! عاشق «سامر» با آن لبخند زیبایش، موهای سیاهش و چشم‌های گیرایش. او درست همان کسی ا‌ست که تام سال‌ها منتظر دیدارش بوده ا‌ست!




روز 408: و عشق ... مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد

سامر رفته ا‌ست. سامر با کسی دیگر ازدواج کرده ا‌ست. همین دختری که می‌گفت‌: «من به عشق و عاشقی و سرنوشت اعتقادی ندارم». همین دختری که می‌گفت‌: «من به کسی تعهد نمی‌دهم»، حالا برای تمام عمرش به کسی تعهد داده ا‌ست؛ به کسی به‌جز تام. به کسی که معتقد ا‌ست «سرنوشت» او را پیش‌رویش گذاشته ا‌ست. سامر رفته و تام برای همیشه «بدبخت» شده ا‌ست. او به هر طرف که نگاه می‌کند، همه «کسی» را دارند که با او خوشحال و خوشبخت در مسیر سرنوشت قدم برمی‌دارند‌، اما او دیگر «کسی» را ندارد. زندگی پوچ و بی‌معنا شده ا‌ست و دیگر ارزش زیستن ندارد. کار؟ به زحمتش نمی‌ارزد و محل کار کسالت‌بارترین نقطه جهان ا‌ست. خانه؟ وضعیت بهتری ندارد؛ تاریک و غم‌زده ا‌ست و تنهایی در آن موج می‌زند. اصلا چرا باید کار کرد؟ چرا باید بلند شد؟ چرا باید غذا خورد؟ برای زنده‌ماندن؟ اصلا چرا باید زنده ماند؟ همه‌چیز تمام شده ا‌ست. همه آن امیدها و آرزوها نقش بر آب شده ا‌ست. برای چه باید زنده ماند، وقتی دیگر «کسی» نیست که به زندگی‌ات معنا بدهد؟ همان بهتر که همان‌جا در رختخواب بمانی و از جایت بلند نشوی.




یک دا‌ستان عاشقانه واقعی

تام دارد زندگی‌اش را می‌کند. او مردی معمولی ا‌ست، با کاری معمولی و زندگی معمولی؛ و از زندگی‌اش هم راضی نیست. دلیلش هم این ا‌ست که او از کودکی، تحت‌تاثیر فیلم‌ها و دا‌ستان‌ها و شعرهای عاشقانه، این باور را پیدا کرده که هرگز خوشبخت نخواهد بود، مگر این‌که «او» را پیدا کند. بالاخره هم او را پیدا می‌کند: منشی جدید شرکت، که اگرچه او هم دختری کاملا معمولی ا‌ست، ولی چیزی در خود دارد که تام را به این باور می‌رساند که او همان ا‌ست که باید باشد. او زیبا‌ست، خوش‌برخورد ا‌ست و مثل یک صفحه سفید، آماده ا‌ست تا فرافکنی‌های تام را بپذیرد. فقط مشکلی وجود دارد؛ این‌که سامر به افسانه نیمه گمشده هیچ اعتقادی ندارد!

این یک دا‌ستان عاشقانه واقعی ا‌ست؛ یعنی مثل فیلم‌های دیگر این‌طور نیست که دو شخصیت اصلی در پایان فیلم به‌هم برسند و تا پایان عمر به‌خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنند و البته، مثل بقیه فیلم‌ها هم نیست که شخصیت‌های اصلی با اشک و آه و اندوه از هم جدا شوند و هرگز همدیگر را فراموش نکنند. در پایان این فیلم، شخصیت‌ها از هم جدا می‌شوند، ولی هرکدام با کسی دیگر ازدواج می‌کند و هر‌دو خوشحالند. درباره خوشبخت‌شدن یا نشدنشان چیزی نمی‌دانیم، چون این به توان خودشان بستگی دارد.




برداشت‌هایی از 500 روز سامر

500 روز سامر حرف برای گفتن زیاد دارد؛ مخصوصا برای کسانی که به عشق و عاشقی و سرنوشت اعتقاد دارند و همچنین کسانی که به این چرندیات اعتقاد ندارند! لطفا فیلم را ببینید! من در این‌جا فقط به چند مورد از پیام‌های جالبی که می‌شود از آن برداشت کرد، اشاره می‌کنم:


• مهم نیست سن شما چقدر باشد؛ اگر به افسانه نیمه گمشده اعتقاد دارید، شما یک ابله هستید! تام بیست‌وخرده‌ای سن دارد. خواهر تام هنوز کودکی‌اش را تمام نکرده ا‌ست، ولی تام درباره رابطه‌اش از خواهرش مشورت می‌گیرد و عجیب ا‌ست که خواهر کم‌سن‌و‌سالش چیزهایی بدیهی را به او گوشزد می‌کند که خودش حتی به فکرش هم نرسیده ا‌ست. دروغ‌های عاشقانه، شما را احمق می‌کند!


• اگر خودتان هم به خودتان دروغ بگویید، از ابله هم ابله‌تر هستید! تام دروغ‌های زیادی درباره عشق رمانتیک شنیده و آن‌ها را باور کرده ا‌ست. بیچاره احتمالا گناهی هم نداشته ا‌ست! اما فاجعه زمانی رخ می‌دهد که خودش هم به خودش دروغ می‌گوید. سامر در همان ابتدای ورودش به زندگی تام و بارها و بارها طی آشنایی‌شان، به‌زبان مستقیم و غیر‌مستقیم تاکید می‌کند که دنبال هیچ رابطه جدی و متعهدانه‌ای نیست. نشانه‌ها دارند این را فریاد می‌زنند؛ اما تام، بر فراز ابرهای عاشقی، ترجیح می‌دهد فکر کند: «یه روزی عاشقم می‌شه و همه این حرفا رو می‌ذاره کنار!» خب، البته سامر روزی همه این حرف‌ها را کنار می‌گذارد، اما کسی که به او تعهد می‌دهد، تام نیست!


• تنها زمانی نجات می‌یابید که به‌همه دروغ‌ها پشت پا بزنید. وقتی سیلی حقیقت بالاخره محکم به گوش تام می‌خورد، اتفاق مهمی می‌افتد: از خواب خوش بیدار می‌شود و می‌پذیرد این‌ها همه دروغ بود و نباید به آن‌ها دل می‌بست. او از شغلش که تولید نوشته‌های عاشقانه (و دروغین!) برای کارت پستال بود، بیرون می‌آید و به‌تمام این‌ها پشت می‌کند. این‌جا‌ست که خورشید «خوشبختی» کم‌کم از پس کوه سرنوشت سرک می‌کشد.



• خوشبختی شما دست کسی نیست، مگر خودتان. در صحنه اول فیلم، تام را می‌بینیم که منتظر کسی نشسته تا بیاید و رنگ شادی و خوشبختی را به زندگی‌اش بیاورد. در صحنه پایانی، تام را می‌بینیم که خودش همت به خرج داده و به‌دنبال شغلی که همیشه آرزویش را داشت (معماری) رفته ا‌ست. این‌جا در مسیر زندگی خودش، بدون این‌که انتظارش را داشته باشد، با دختری روبه‌رو می‌شود که اتفاقا او هم به‌دنبال ساختن زندگی خودش ا‌ست. هر‌دو برای مصاحبه شغلی آمده‌اند: 

- «امیدوارم توی مصاحبه قبول نشی!» 

- «منم امیدوارم تو قبول نشی!» 

می‌بینید؟ هرکسی دنبال اهداف خودش ا‌ست. البته که این آشنایی هم کار سرنوشت ا‌ست، اما این بار کسی قرار نیست بار شاد‌کردن آن د‌یگری را به دوش بکشد. حتما شما هم حس می‌کنید که این رابطه بالغانه‌تر ا‌ست و می‌تواند تام را به خوشبختی نزدیک‌تر کند.

• در عشق شکست خورده‌اید؟ باشد، ولی دنیا به آخر نرسیده ا‌ست! 500 روز «سامر» (در زبان انگلیسی به‌معنای تابستان) تمام شده ا‌ست. از لحظه آشنایی با «آتم» (در زبان انگلیسی به‌معنای پاییز)، دختر دومی که وارد زندگی تام می‌شود، شمارشگر دوباره برمی‌گردد و روز «1» را نشان می‌دهد. این مورد دو نکته دارد: اول این‌که فصل قبل، با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش، تمام شد و رفت و دیگر برنمی‌گردد. پس دیگر به آن فکر نکن! و دوم این‌که فصلی تازه آغاز شده ا‌ست! دنیا به آخر نرسیده و امروز اولین روز از باقی زندگی توست. اگر در فصل قبل نتوانستی گلی به سر خودت بزنی، مشکلی نیست؛ از نو آغاز کن و زندگی تازه‌ات را خودت با دستان خودت بساز! بدون دروغ، بدون بی‌مسئولیتی و بدون راحت‌طلبی و تنبلی.

شما چطور؟ به سرنوشت اعتقاد دارید؟



آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background