menu button
سبد خرید شما
همه‌ی ما مهاجریم، حتی اگر تمام عمر در یک خانه بمانیم!
موفقیت  |  1403/08/13  | 
دوباره فکر کن !

همه‌ی ما مهاجریم، حتی اگر تمام عمر در یک خانه بمانیم!


اغلب ما به دانش و تخصص خود افتخار می‌کنیم و همین‌طور به عقاید و باورهایمان. همیشه نهایت تلاش خود را می‌کنیم تا به دیگران ثابت کنیم دانش و تخصص ما بسیار مفید و عقایدمان به حق هستند‌. این را هم نشانه‌ی قدرت و اعتماد‌به‌نفس می‌دانیم. اما «آدام گرانت»، نویسنده‌ی کتاب «دوباره فکر کن» (Think Again) اذعان ‌دارد که هر چقدر هم باهوش باشیم نمی‌توانیم کار جدیدی را در دنیا انجام بدهیم. فقط هم افرادی توانسته‌اند در این دنیا چیزهای جدیدی را خلق کنند که حرفشان یکی نبوده ا‌ست! در جامعه آدم‌های باهوشی هستند‌ که بد فکر می‌کنند و مهارت دوباره فکرکردن، بازنگری و تجدیدنظرکردن را بلد نیستند.


دانشمند باشید

طبق گفته‌ی «فیل تتلاک»، روان‌شناس کانادایی، ما هنگام صحبت‌کردن و فکر‌کردن، ذهنیت سه گروه متفاوت را به خود می‌گیریم: واعظ‌ها، دادستان‌ها و سیا‌ست‌مدارها. در هر کدام از این سه طرز فکر هم هویت به‌خصوصی را می‌پذیریم و مجموعه‌ی مجزایی از ابزار‌ها را به‌کار می‌گیریم:

1. وقتی باورهای مقدس و حیاتی‌مان در معرض خطر باشند، واعظ می‌شویم و سعی می‌کنیم به هر نحوی مجموعه‌ای از موعظه‌هایی را که حافظ و مروج باورهایمان هستند‌.ارائه دهیم.

2. وقتی نقصان‌های ا‌ستدلال‌ دیگران را کشف می‌کنیم، دادستان می‌شویم. با اتخاذ ذهنیت یک دادستان، سعی می‌کنیم مجموعه‌ای از ا‌ستدلال‌هایی را که نشان می‌دهد نظرات طرف مقابلمان اشتباه ا‌ست گردآوری کنیم و با رد نظرات مخالف، پیروز میدان شویم.

3. وقتی خواهان جلب‌نظر مخاطبان هستیم، سیا‌ست‌مدار می‌شویم و کمپین‌های مختلفی را به راه می‌اندازیم و هر کاری را که برای جلب اعتماد و توجه دیگران لازم باشد انجام می‌دهیم تا در‌نهایت دیگران متقاعد شوند که باید از ما طرفداری کنند.

حالا اگر نخواهیم هیچ‌کدام از این سه ذهنیت را داشته باشیم، قالب پیشنهادی نویسنده‌ی کتاب، آدام گرانت، ذهن «دانشمند» ا‌ست. سه گروه مطرح‌شده انگار به‌نوعی حقیقت را می‌دانند؛ اما دانشمند حقیقت را نمی‌داند و به‌همین جهت کنکاش و از همه مهم‌تر، کشف می‌کند. تجدید‌نظر یکی از اصول پایه‌ای و حیاتی هر دانشمندی ا‌ست. ابزار اصلی دانشمندان هم برای سنجش هر موضوعی، فرضیه‌سازی و آزمایش‌کردن ا‌ست.

یک فروتنی فکری، تردید؛ تردیدی که شما را کنجکاوتر کند. کنجکاو‌ی‌ای که کشف را در پی داشته باشد. البته فروتنی به‌معنای کمبود اعتمادبه‌نفس نیست.



در یکی از تحقیقاتی که در کتاب Think Again به آن اشاره شده، برگه‌های امتحانی ۱۵۰۰ دانشجو را به‌صورت تصادفی بررسی کردند. از بین آن‌ها، افرادی که جواب‌ها را پاک کرده و تغییر داده بودند را کنار گذاشتند و بررسی‌شان کردند. فقط ۱۰% جواب‌ها تبدیل به غلط شده بود! یعنی طبق این آزمایش، دوباره فکرکردن به‌احتمال ۹۰% شما را به پاسخ درست می‌رساند.


برای مهاجرت به چه چیزهایی دوباره فکر کنیم؟


1. گاهی به‌جای تغییر‌دادن لازم ا‌ست دگرگون باشیم

در این‌جا حکایت آن فردی را یاد‌آوری می‌کنم که نزد دکتر رفت و گفت‌: «آقای دکتر به هر کجای بدنم که دست می‌زنم، درد می‌کند! پا، سر، دل و...»

دکتر به او گفت‌: «به من هم دست بزن!» و او دست زد و گفت‌: «دکتر حتی شما هم درد می‌کنی!» دکتر گفت‌: «عزیزم شما انگشتت شکسته ا‌ست، بقیه مشکلی ندارند!» 

نقل عموم ما، چه به‌عنوان فرد و چه به‌عنوان سازمان و کسب‌و‌کار هم همین ا‌ست؛ حتی به‌عنوان یک ملت. یک چیزی، در یک جایی در درون ایراد دارد و ما شروع می‌کنیم به تغییر‌دادن و به‌هم‌ریختن همه‌چیز در بیرون و حتی اگر موفق هم شویم، باز می‌بینیم هیچ‌چیز عوض نشده و مسئله سر جایش باقی‌ ا‌ست. دگرگونی یعنی پرداختن به آن منشأ درونی به‌علاوه‌ی تجربه‌کردن هر چیز به‌جای تغییر‌دادن پدیده‌های بیرونی.




2. چه چیزهایی هست که دارد جان شما را می‌گیرد؟

همه‌ی ما چیزهایی را در زندگی‌مان داریم که جانمان را می‌گیرد و احساس می‌کنیم در آن گیر افتاده‌ایم: «چرا من این‌جا به دنیا اومدم»، «چرا نیروها درست کار نمی‌کنن»، «چرا حاکمیت فلان می‌کند و بیسار نمی‌کند»، «چرا فیلترینگ هست»، «چرا ترافیک ا‌ست»، «چرا همسرم اون‌طور ا‌ست»، «چرا پدرم این‌طور ا‌ست» و... در این وضعیت، کاری که به‌صورت اتوماتیک و غیرارادی از ما سر می‌زند، زور‌زدن برای مقابله‌کردن با این شرایط ا‌ست: جنگیدن، فحش‌دادن، غر‌زدن، شکایت‌کردن، فرار‌کردن، التیام‌دادن خودمان که «بالاخره یه روز خوب میاد» و...

این‌ها صورت‌های متنوعی از تقابل با این پدیده‌های جانکاه هستند‌. اما نکته‌ی عجیب و جالب ماجرا این ا‌ست که تقابل با این پدیده‌های جانکاه آن‌ها را تقویت می‌کند. اصلا تقابل با هر چیزی و زور‌زدن برای خلاص‌شدن از هر چیزی، آن را تقویت و مستحکم می‌کند؛ طوری که همه وجود پر می‌شود از همان چیز!

مثل این‌که شما زور بزنید یا تلاش کنید که به یک صندلی قرمز فکر نکنید. هر‌چه بیشتر زور بزنید به صندلی قرمز فکر نکنید، بیشتر ذهنتان درگیر صندلی قرمز خواهد شد. سازمان‌ها و حاکمیت و مردم هم گاهی زور می‌زنند از هر چیزی فرار کنند و با آن بجنگند؛ غافل از این‌که انگار بیشتر و بیشتر همان چیز تکرار می‌شود، جان می‌گیرد و قد می‌کشد.

راه «رهایی» از هر چیزی، «صلح» با آن چیز ا‌ست.

پس چه کار می‌شود کرد؟ بالاخره آن چیز جانم را می‌گیرد. نمی‌توانم بایستم و نگاهش کنم! باید کاری بکنم. بیایید این گزینه را در‌نظر بگیریم که شاید لازم نیست هیچ کاری بکنیم و باید «هیچ» کاری نکنیم. شاید اگر هیچ کاری نکنید، رها شوید.

ولی هیچ کاری نکردن یا هیچ کاری کردن فوق‌العاده دشوار ا‌ست. آدم‌های بسیار کمی به قدرت هیچ کاری کردن یا هیچ کاری نکردن دسترسی پیدا می‌کنند و عموم آدم‌ها تمام ساعات شبانه‌روز مشغول یک کاری کردن هستند‌. کارهای بسیار زیادی که منشأ همه‌شان تقابل با چیزی یا کسی ا‌ست که جانکاه ا‌ست و جانشان را می‌گیرد.

هرازگاهی وقتی میل به تقابل را می‌بینی و عملی از تقابل یا ترس تو را فرامی‌خواند، هیچ کاری نکن؛ شاید واقعا چیز ترسناکی نبود. بگذار ترس بیاید و برود. 

جمع‌بندی

تجدید‌نظر یک مهارت صرفا فردی نیست؛ بلکه یک توانمندی جمعی ا‌ست. با تجدیدنظر یا اصطلاحا «Unlearn کردن»، همه‌ی ما مهاجریم، حتی اگر در خانه‌ی خود باشیم.


سید محمد حسینی/ مدرس و تسهیلگر کتاب‌خوانی



آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background