طلاق نقطه پایانی ندارد!
گفتوگو با دکتر «پروانه صفایی مقدم»، روانشناس بالینی
بیش از دو دهه است که شاهد افزایش سریع آمار طلاق در کشور نسبتبه قبل هستیم. دیدن این آمار و تیترهایی نظیر اینکه در ازای هر 3 ازدواج یک طلاق ثبت میشود، هرچند موضوعی بسیار نگرانکننده است و ما را به تلاش بیشتری برای کندوکاو علل آن وا میدارد، اما میتواند مفهوم دیگری هم داشته باشد و آن اینکه بهنظر میرسد جامعهایرانی حداقل نسبتبه گذشتهای نهچندان دور، دیگر طلاق را مسئلهای چندان قبیح نمیداند، بلکه آن را بهعنوان راهکاری برای سلامت روان و جسم افراد بهحساب میآورد. با این همه میبینیم که زن و مرد پس از جدایی، همچنان تهدیدهای روانی زیادی را در اطراف خود، چه ازسوی خانواده و چه ازسوی دوستان، همکاران و جامعه احساس میکنند. در مصاحبه پیشرو، دکتر «پروانه صفایی مقدم» به لزوم احترام به تصمیم افراد برای گرفتن طلاق اشاره میکند و عقیده دارد که طلاق تنها بخشی از مسیر پیشروی افراد در زندگی است. وی همچنین به تفاوتهای مهمی در مواجهه زنان و مردان با پدیده طلاق میپردازد که خواندن آن میتواند به شناخت ما در درک بهتر روزهای پس از طلاق کمک کند.
• اصلیترین تفاوت زنان و مردان در آسیبهای روانی بعد از طلاق چیست؟
مشکلات روانی پس از طلاق در خانمها بیشتر با احساس عدم امنیت ناشی از مشکلات اجتماعی و اقتصادی، بهصورت اضطراب و افسردگی بروز مییابد، ولی در آقایان این مشکلات بهشکل ناامیدی، کاهش اعتمادبهنفس، عدم پذیرش شخصیت فردی، زیر سوال بردن زیباییها و توانمندیهای شخصی بهصورت گسترده و البته پنهان خود را نشان میدهد. تفاوت دیگر در تخلیه روانی این احساسات است که در زنان بهشکل گریه و درددل صورت میگیرد، اما در مردان سرکوب میشود. این امر بهدلیل ساختار اجتماعی و درونریزی بیشتر مردان، نهتنها آنان را دچار مشکلات روانی بیشتری میکند، بلکه حتی میتواند آنها را در معرض خطر حمله قلبی و مرگ زودرس هم قرار دهد.
• پس شاید به این دلیل بتوان گفت که زنان دوره عبور از آسیبهای پس از طلاق را سریعتر طی میکنند؟
ببینید در اینصورت مهمترین دلیل آن میتواند توانایی برونریزی زنان باشد. خوب است که اینجا به این موضوع اشاره کنم که وقتی ما درباره آسیبهای بیشتر زنان حرف میزنیم، آسیبهای مردان را در این خصوص دست کم نمیگیریم. اتفاقا گاهی میبینیم که مردان متارکهکرده تمایل کمتری برای ازدواج دوباره نشان میدهند. آنها نیز نگرانیهایی در مورد آینده خود، فرزندشان و گسستی که در رابطه عاطفیشان بهوجود آمده، دارند. آنان نیز با نگاههایی در جامعه که در مورد افراد متارکهکرده وجود دارد، دست به گریبانند. در مردان هم ترس از قضاوتهایی درباره عدم توانایی و ضعف آنان در مدیریت زندگی و زیرسوالرفتن مسئله نرینگیشان وجود دارد. ضمنا حفظ موضع قدرت و نمایش، آنها را بیشتر به عقب میبرد و اینها در مجموع گذر از شرایط بعد از طلاق را برایشان طولانیتر و سختتر میکند.
• درنتیجه خانمها با چالشهای بیشتری مواجه بوده، ولی مدیریت بهتری را بهکار میگیرند؟
بله، دقیقا. وقتی یک زن متارکه میکند، بیشتر و بهتر با شرایط محیطی جدیدی که خود و کودکانش با آن مواجه میشوند، کنار میآید، خودش را با آنها وفق میدهد و مدیریت میکند. مسائل تربیتی و عاطفی فرزندان را راحتتر مدیریت میکند و در این حالت فرزندان کمتر احساس خلاء میکنند؛ درحالیکه شرایط از لحاظ نگهداری، تربیتی و عاطفی برای مردی که قرار است از فرزندان مراقبت کند احتمالا پیچیدهتر و با مشکلات بیشتری همراه خواهد بود. درنتیجه فرزندان در معرض آسیبهای بیشتری هستند. برای همین است که میبینیم عمدتا خانمها ۲ یا ۳ سال پس از طلاق تمایل بیشتری به ازدواج دارند، ولی آقایان ترجیح میدهند که ازدواج نکنند.
• چه نیازهای دیگری ممکن است زنان را به ازدواج مجدد زودتر از مردان سوق دهد؟
عمده ازدواجهای دوباره زنان پس از طلاق، بهدلیل نیازهای اقتصادی صورت میگیرد. متاسفانه در جامعه ما این مسئله که زن مطلقه هم میتواند مستقل باشد هنوز آنچنان جا نیفتاده است و برچسب طلاق مشکلاتی را برای او بهوجود میآورد. همین موضوع سبب میشود تا زن برای رها شدن از ماجراهایی که بعد از جداییاش در بین خانواده، دوستان و محل کار دامنگیرش میشود، اقدام به ازدواج دوباره کند و داشتن فرزند هم اهمیت و البته سختی بیشتر دارد و شاید هم تسریعی به این مسئله میبخشد. البته روانشناسان توصیه میکنند که ازدواج مجدد بهتر است با فاصله 2 الی 3 سال از جدایی اتفاق بیفتد، زیرا پیشفرضها و ذهن افراد هنوز متاثر از زندگی و رابطه قبلیشان است و همین امر سبب میشود که فرد درگیر و دچار مقایسه شده و نتواند شرایط گذشته را با زمان حال بهدرستی تفکیک کند. این یکی از چالشهای پیشروی آنهاست.
مسئله دیگر محدودشدن دامنه انتخابهای این افراد برای ازدواج مجدد با حاکمشدن شرایطی است که طلاق بههمراه میآورد. همین محدودیت در انتخاب درکنار فشار روانی ناشی از سرعتبخشی به ازدواج مجدد ممکن است به اشتباه دوم در انتخاب همسر منجر شود. البته همین مسئله تبعات دیگری هم دارد. معمولا ترس از برچسب طلاق دوباره و چندباره زنان را بیشتر بر آن میدارد که هر طور شده و به هر قیمتی ازدواجشان را حفظ کنند. میخواهم بهعنوان یک روانشناس پیشنهاد کنم که بهتر است در هر مرحله از این ازدواج که هستید، از آن خارج شده و مسیر دیگر و راه بهتری را برای خود در پیش بگیرید. یادتان نرود که حفظ یک ازدواج به هر قیمتی درست نیست و یک رابطه آسیبزننده و خطرناک شما را دچار ترس، وحشت و عدم اعتمادبهنفس میکند و حتی میتواند فرزندان شما را هم با مشکلات بسیار بیشتری درگیر کند.
• مشکلات و نگرانیهای زنان دارای فرزند بعد از طلاق میتواند درروند زندگی آنها جهت تازهای را ایجاد کند؟
بسیاری از خانمها نگرانی بیشتری در مورد آینده فرزندان خود و بر عهدهگیری حضانت آنها دارند. اینکه آیا بالاخره موفق خواهند شد حضانت کودک خود را بگیرند، آیا شرایط مالی نگهداری از او را در آینده و به تنهایی دارند، آیا میتوانند راه خود را از هر آنچه که پیش از این بوده جدا کرده و فاصله ایمنشان را برای همیشه از همسر سابق و پدر فرزندشان حفظ کنند و تاثیر بحرانها و فشارهای روانی پیش، هنگام و پس از طلاق را بر کیفیت نقششان بهعنوان یک مادر به حداقل برساند، سوالاتی هستند.که آنها را نگران میکند. ما شاهد این هستیم که گاهی موضوع حضانت فرزند بهانهای برای انتقامجویی و ایجاد محدودیت و آزار برای طرفین طلاق شده و سببساز آسیبهای روانی بر فرزندان ازسوی والدین میشود و این مسائل میتواند نگرانی آنها را تشدید کند.
• هرچند که در جامعه ما طلاق رفتهرفته بهعنوان یک راهکار پذیرفته میشود، اما همچنان در بسیاری از خانوادهها، امری قبیح و غیرقابلپذیرش درنظر گرفته شده و افراد پس از طلاق حتی جایگاه قبلی خود را در بین اطرافیان از دست میدهند. با این طرز فکر چگونه باید مواجه شد؟
دقیقا همینطور است. آنها در مواقعی حتی پذیرش نمیشوند و ارتباطهای معمولشان با دیگران هم محدود و دستخوش تغییر میشود. البته این مسئله برای زنان پررنگتر است. درحالیکه برخلاف تصور غالب جامعه که اقدام برای طلاق خصوصا ازسوی زنان امری خودخواهانه است، ولی وقتی جدایی برای نجات آینده خود و دیگری باشد، نوعی جسارت است و زنی که به هر قیمتی و با بهانههایی همچون داشتن فرزند، نداشتن شغل و موقعیت نامناسب اجتماعی و خانوادگی در یک ازدواج اشتباه میماند احتمالا در معرض آسیبهای جدیتری قرار خواهد گرفت. همین عدم پذیرش سبب میشود فرد گرایش به انزوا و تنهایی پیدا کند و ترجیح دهد در بسیاری از اجتماعها و مهمانیها حضور پیدا نکند و این خود موجب ایجاد، تشدید و یا طولانیشدن افسردگی آنان شود. این افراد نسبتبه افراد عادی رنج بیشتری از مسائل میبرند، از آرامش کمتری برخوردارند، سردرگمیهای فراوانی دارند، امنیت روانی مطلوب از آنها سلب میشود و اضطرابهایشان افزایش مییابد؛ حتی به سبب شرایطشان بیشتر مورد سوءاستفاده دیگران قرار میگیرند. از این رو میبینیم که در بسیاری از موارد افراد متارکهکرده تمایلی به بازگوکردن مسئله طلاق خود ندارند و گذشته و تجربه خود را مخفی میکنند.
• پس با این حساب آیا میتوان گفت که تمایل به انزوا در این افراد با هدف پیشگیری از برچسبخوردنهای آتی و مشکلات بعدی است؟
بله، اما نباید فراموش کرد که این رویه، مشکلات آنها را تقویت کرده و آسیبهای جدیتری را برایشان بهدنبال میآورد. درحالیکه آنها برای همفکری و درنهایت رهایی از این شرایط، بسیار نیازمند جمعگرایی و حضور فردی بهعنوان حامی در زندگیشان هستند. به هر شکل، در مواردی هم پیش میآید که تنهایی حسابشده بهعنوان یک عامل کمککننده برای افراد محسوب میشود.
• گاهی یک احساس گناه و پشیمانی پس از طلاق در ذهن فرد ایجاد میشود. دلیلش چیست؟
من ابتدای صحبتهایم گفتم که طلاق همیشه و لزوما مسئلهای منفی در زندگی بهحساب نمیآید، اما عموما به این دلیل که با وجود چالشهای روزهای حین طلاق اغلب برآیند درستی از خویش و چشمانداز روشنی از توانمندیهای خود بهعنوان فرد مستقلی پس از طلاق نداریم، تازه وقتی طلاق صورت گرفت و با واقعیتهای موجود روبهرو شدیم، خود را واکاوی میکنیم. بنابراین دچار شک و تردیدهایی نسبتبه خود و تصمیممان میشویم که حتی گاهی این شک و تردیدها سبب مرور گذشته و منجربه احساس گناه در ما و یا تمایل برای بازگشت میشود.
• پس ممکن است که این احساس پشیمانی لزوما ناشی از تصمیم اشتباهی نباشد؟
درست است. این احساس پشیمانی کاملا طبیعی است. نباید خود را بابت کارهایی که میتوانستید انجام دهید، ولی انجام ندادهاید سرزنش کنید. وقتی از تصمیمتان برای جدایی مطمئن شدید، دیگر باید خود را ببخشید و احساس گناه را از خود دور کنید. به این فکر کنید که وارد مرحله تازهای از زندگی شدهاید و باید خود را برای این مسیر تازه آماده کنید. قرار نیست که خود را بهخاطر شرایطی که بهوجود آمده است شماتت کنید. همانطورکه ما در شرایط عادی وقتی به زندگی گذشته خود نگاه میکنیم، میبینیم که چه فرصتهایی را از دست دادهایم و احساس پشیمانی میکنیم، در روزهای پس از طلاق هم این امر کاملا طبیعی است.
• بزرگترین خطری که فرزندان را پس از طلاق والدین تهدید میکند، چیست؟
هردو نفر، هم زن و هم مرد، نسبتبه آینده و شرایط فرزندان خود بعد از طلاق نگرانی دارند. به همین خاطر اغلب سعی میکنند تا محبت بیشتری را نسبتبه آنان ابراز کنند. گاهی همین محبتها باعث میشود که فرزندان از شرایط طلاق استقبال کنند، چون احساس میکنند این ماجرا را بهنفع آنها تمام میشود. البته این موضوع به رده سنی فرزندان هم بستگی دارد. با این همه فرزندان طلاق در معرض آسیبهای جدی قرار گرفته و عدم امنیت روانی را تجربه میکنند. متاسفانه نگاه جامعه هم به آنان بهعنوان بچههای طلاق مشکل دیگری است. همچنین این احتمال هم کم نیست که این بچهها در آینده به شرایطی مشابه با والدین خود دچار شوند.
• اگر بحث را در مورد فرزندان همچنان ادامه دهیم، به این سوال خواهیم رسید که آیا این شرایط برای فرزندان دختر و پسر متفاوت است؟
خیر، فرق چندانی وجود ندارد، ولی اگر بخواهیم با جزئینگری بیشتری به این سوال بپردازیم باید گفت که پسران همچون پدران بهدلیل درونریزیها در معرض آسیبهای متفاوتی قرار خواهند گرفت که بازتاب آن را در آیندهشان میتوان دید. دختران هم با برونریزی بیشتر این آسیبها را سپری میکنند. در هر صورت فرزندانی که ترومای طلاق را تجربه کردهاند، اغلب همان کسانی هستند.که در آینده گرفتار طرحوارههای متفاوت و تلههای روانیای میشوند که آنها را مستعد ایجاد مشکلاتی برای خود و خانوادهشان میکند. درواقع یک دور و تسلسل است که همچنان ادامه پیدا میکند، مگر اینکه این مشکلات را از همان ابتدا با کمک گرفتن از مشاوران و روانشناسان تا حدودی مرتفع کرد.
• بهعنوان سوال آخر میخواهم از شما بپرسم که چه راهکارهایی را برای بهحداقلرساندن چنین آسیبهایی پیشنهاد میدهید؟
ابتدا باید به این مسئله فکر کنیم که در هر خانوادهای ممکن است میان زوجین مشکلات جدی بهوجود بیاید. به هر حال زندگی دو جنس مختلف با روحیات و عاداتی متفاوت، فرهنگ متفاوت و حتی شرایط اقتصادی و اجتماعی متفاوت، اختلافاتی را رقم میزند و تلاش ما را برای دوام زندگی مشترک میطلبد. اگر پیشبینی میکنیم که یک زندگی در مسیر طلاق پیش میرود، بهتر است از همان ابتدا به یک مشاور، متخصص و روانشناس مراجعه کنیم تا مشکلات فردی هر یک از ما بررسی و به آن رسیدگی شود تا بهتر بتوانیم مشکلات بینفردی را در آینده رفع کنیم. نباید در مواجهه با مشکلات تصور کنیم که زندگی به انتهای خود رسیده است.
پیش از هر چیز باید از خود بپرسیم که آیا من میخواهم این رابطه را ادامه دهم، اگر آن را میخواهم، حاضرم چه کارهایی را برای ادامهیافتن آن انجام دهم، تا چه میزان میتوانم از خود مایه بگذارم و چقدر توانایی تغییر دارم. این تغییرات میتواند تاثیر مطلوبی بر رابطه بگذارد. ولی گاهی خواستنی در کار نیست. وقتی متوجه شدید هیچ نقطه مشترکی ندارید و امیدی به ادامه رابطه نیست یا تفاهمی میسر نمیشود، بهتر است به خود بگویید که قصد کردم از رابطه خارج شوم و هرگاه احساس پشیمانی کردید، به این موضوع آگاه باشید که این یک روند طبیعی است و با توجه به طی دورانی در رابطه و وابستگیهای بهوجود آمده در آن مدت، احتمالا روزهای سختی در پیش دارید. باید مقاومت بیشتری از خود نشان دهید، مستقل باشید و جسارت مدیریت زندگی آینده را در خود تقویت کرده و به شیوهای بهتر آن را پیش ببرید.
وقتی جدایی صورت میگیرد، فرد حالاتی نظیر تنفر، خشم و انتقام را تجربه میکند. باید درنظر داشت که تاریخ انتهای این احساسات بهطور مشخص پیدا نیست و حتی ممکن است هرگز پایانی نداشته باشد و فرد بهطور دائم بهمرور آن خاطرات و مشکلات در طول زندگیاش بپردازد. از طرفی وقتی پای فرزندی در میان باشد، پیوندی ناگسستنی با گذشته وجود دارد. باید بپذیریم که طلاق نقطه پایانی ندارد و تنها زمانی میتوان پایانی برای تمام زخمهای ناشی از طلاق یافت که با خود بگوییم «من برای رسیدن به آرامش حقیقی، همسر سابقم را میبخشم و ذهنم را از او رها میکنم». در صورت عدم بخشش، عواقبی نظیر احساس خشم و نفرت و ... به اطرافیان ما، مخصوصا به فرزندانمان منتقل خواهد شد.
من حتی به این عزیزان توصیه میکنم نزد فرزندان عنوان کنند که با همسر سابقشان اوقات خوشی را داشتهاند، همدیگر را دوست داشتهاند و تنها به این دلیل که ویژگیهایشان با یکدیگر متناسب نبوده مجبور به جدایی شدهاند تا به روان یکدیگر آسیب نزنند و این طلاق حاصل یک دوستداشتن بوده است. با چنین رویکردی، هم خود فرد حال خوبی را خواهد داشت و هم فرزند وی و هم حتی طرف مقابلش.