menu button
سبد خرید شما
تولد یک دختر - داستان
موفقیت  |  1403/07/18  | 

تولد یک دختر



14 سپتامبر ۱۹۹۰

شهر لندن

صدای فریاد‌های بی‌امان کودکی در راهروی بیمارستان می‌پیچد. پرستار خندان، با کودکی پیچیده در ملحفه در دست، به‌سمت مرد جوان می‌آید و با هیجان می‌گوید:

- «دختره.. دختره..تبریک میگم آقا. خداوند یه پرنسس زیبا بهتون هدیه داده!»

مرد چشمانش از عشق لبریز می‌شود و قطره‌ی اشکش روی گونه‌ی نوزاد می‌چکد. او از سلامت مادر اطمینان حاصل می‌کند و دستش را روی سینه و پیشانی‌اش چون صلیب می‌کشد و خدای را سپاس می‌گوید. نوزاد را در آغوشش آرام جای می‌دهد و بوسه‌ای بر پیشانی‌اش می‌زند و آرام کنار گوشش پدرانه نجوا می‌کند: «آنا، به دنیای من و مادرت خوش آمدی!»


***

۲۳ شهریور ۱۳۶۹

شهر شیراز

قابله هنوز نرسیده و صدای جیغ‌های بی‌امان زن که پنجه در ملحفه‌های کثیف دورش می‌کشد، فضای خانه را پر کرده ا‌ست. دخترکان از صدای ناله‌های مادر بی‌تاب شده بودند و هق‌هق می‌کردند.

مردی درشت‌هیکل و شلخته، مدام بر سیگارش پک‌های عصبی می‌زد. کودکان به پای مردی که پدر می‌خواندنش، افتادند و برای مادر طلب کمک کردند؛ مرد اما اعتنایی نمی‌کرد! قابله رسید. مرد گوشه‌ی چادر پیر‌زن را کشید و تعدادی اسکناس نشانش داد و گفت که اگر پسری برایش به ارمغان آورد، این‌ها برای اوست. ناله‌ها کمی آرام گرفت تا این‌که فریاد و گریه‌ی مادر و نوزاد در‌هم آمیخت؛ چه زیبا صحنه‌ای!

مرد عصبی قدم می‌زد و سیگار می‌کشید. قابله کودک را لای پتویی پیچید و به‌سمت مرد گرفت:

- «دختره... عیب نداره... سالمه... مبارک باشه...»

مرد اما حتی نگاه هم در صورت نوزاد نکرد و بی هیچ سوالی از حال زن، سیگار را به گوشه‌ای پرت کرد و از خانه بیرون رفت.


***

۱۴ سپتامبر ۲۰۰۱

تولد یازده سالگی آنا

پدر و مادر آنا تصمیم دارند سوپرایزش کنند و چند کشور را برایش نام می‌برند تا او یکی را برای سفر انتخاب کند: چین، هند، ایران، مالزی و ... آنای ۱۱ساله، بی‌آن‌که کمترین اطلاعاتی راجع به ایران داشته باشد، آن را برمی‌گزیند. پدر و مادرش مردد هستند، اما می‌پذیرند و کمتر از دو هفته‌ی بعد به ایران سفر می‌کنند.


***

۲۳ شهریور‌1380

تولد یازده سالگی رعنا

هیچ‌کس یادش نیست، حتی خودش!

مثل دیگر روزها، بساط واکسش را جلوی حافظیه پهن می‌کند و فالی را که صاحبش کمی آن‌طرف‌تر آرام گرفته، دست مردم می‌دهد.

آنجا را دوست دارد، چون بساط موسیقی‌های خیابانی و شعر و شاعری همیشه به راه ا‌ست. او با اندک سوادش فال‌هایش را می‌خواند و هر‌روز حافظ مژده‌ی دیدار آشنا و روزهای خوب در راه را به او می‌دهد.




***

۲۸ سپتامبر 2001

۶ مهر ۱۳۸۰

هواپیمای آنا و خانواده‌اش در فرودگاه تهران به زمین نشست و آن‌ها به منزل دوستی که بعد از ازدواج با مردی ایرانی به تهران آمده بود، رفتند‌.

چند روزی را در تهران و شهر‌های نزدیکش گشتند و به پیشنهاد دوستشان قرار شد به شیراز و اصفهان هم سری بزنند. آن‌ها وارد شیراز شدند و بعد از دیدار از سعدیه و دروازه قرآن و باغ نارنجستان قوام و... نوبت به حافظیه رسید.

پدر آنا، گوته را بسیار می‌ستود و از آن طریق با حافظ آشنا بود. مشتاقانه راه حافظیه را پیش گرفتند. نزدیک به مقبره، آنا دست پدر را ول کرد و به‌سمت دخترکی که نظرش را جلب کرده بود، کشیده شد.

رعنا با مهارت کفش‌های مردانه‌ی مشتری‌اش را واکس می‌زد و آنا متعجب به‌دستان سیاه و فرزش نگاه می‌کرد. سنگینی نگاه آنا، رعنا را از کار بازداشت و نگاهشان در هم گره خورد. آنا بی‌اختیار نزدیک‌ شد و جلوی خطی که در پیاده‌رو کشیده شده بود، ایستاد؛ دقیقا مقابل رعنا.

رعنا سرش را بالا آورد و از پایین به چشمان آبی و نافذ آنا خیره ماند و بی هیچ حرفی، ایستاد و به او نگاه کرد؛ چه شباهتی!

باور‌کردنی نیست؛ همان چشمان آبی، همان لب‌ها و همان بینی! انگار جلوی آینه ایستاده‌اند، فقط در لباس‌های متفاوت! حتی از نظر قد و جثه هم‌ کاملا یکسان بودند؛ اما از دنیاهایی کاملا متفاوت!

سکوت بود و نگاه. صدای پدر آنا که دنبالش می‌گشت و پریشان شده بود، نگاه آنا را از رعنا ربود و به‌سمت آغوش پدر رفت. رعنا هنوز دختر را با نگاهش دنبال می‌کرد تا‌جایی‌که دیگر اثری از او نبود.

معنای این شباهت و آن کشش را نمی‌دانست؛ پس به‌کارش مشغول شد و فقط در دل آرزو کرد که ای کاش جای آن دختر بود!

همان زمان، نوازنده‌ی خیابانگرد این شعر را می‌خواند و می‌رفت:

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم/ خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم

می‌روم بی‌دل و بی‌یار و یقین می‌دانم/ که من بی‌دل بی‌یار نه مرد سفرم

خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست/ سازگاری نکند آب و هوای دگرم

وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم/ غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم


نویسنده : نسرین خانی


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background