باغچهی همیشه سبز باغچهبان
فعالیت آموزشی و پژوهشی در زمینهی آموزش و پرورش افراد دارای نقص شنوایی در ایران همواره با نام «جبار باغچهبان» همراه است.
دوران کودکی
«میرزا جبار عسگرزاده» در سال ۱۲۶۴ شمسی در شهر ایروان ارمنستان متولد شد. تبارش ایرانی، جدش از اهالی تبریز و مادرش اهل قفقاز بود. پدرش استاد عسگر در شهر ایروان با شغل معماری و قنادی گذران زندگی میکرد. استاد عسگر فردی مستقل با تعصبات خشک ولی خوشقلب و با صداقت بود و جبار کودکیاش را تحت تربیت مستبدانه پدر سپری کرد. او در زمان کودکی با پندهای توام با خشونت پدر خو گرفت و حتی به آن معتقد شد، زیرا میاندیشید که نیت پدر سعادت اوست. در مقابل، روش تربیتی مادر ملایم و مهرآمیز بود و جبار آن را مفیدتر میدانست چراکه در تربیت پدر آزادی متصور نبود، هرچند نظر پدر برای جبار و همهی خانواده وحی مُنزَل بود.
پدر جبار را به مکتبخانهای در حجره شیخ علی اکبر فرستاد، زیرا تحتتاثیر افکار شیخ، مدارس جدید را مایهی بیدینی میدانست. جبار همواره پدر را از عالیترین مخلوقاتی میدانست که ترس و واهمه برای او معنایی ندارد. او در مکتب در مورد پدرش و اینکه خانههای عالی میسازد، گنبدهای مساجد را با کاشیکاریهایش زیبا میکند، در کار قنادی استاد است، نوحه میخواند و قرآن درس میدهد نقل میکرد و به خود میبالید.
ورود به جامعه و تغییر شخصیت
او در ۱۵ سالگی با مختصر سواد برای تامین معاش خانواده ترک تحصیل کرد و به پیروی از حرفهی پدر پرداخت و در نوجوانی وارد جامعه شد، اما درنتیجه تربیت همراه با غفلت و جهل حسکرد که نمیتواند خود را اداره کند؛ زیرا فکر میکرد به علت صراحت لهجه از اطرافیان زخم خواهد خورد. جبار کمکم اعتقاد پیدا کرد که نباید همانند پدر تا پایان عمر ناآگاه باقی بماند و این آگاهی برای وی بهطور غیرمترقبهای در گوشهی زندان حاصل شد.
در سال ۱۹۰۵ میلادی و طی اغتشاشات ارامنه و مسلمانهای قفقاز، جبار که جوان مسلمان و متعصبی بود، در درگیریها مشارکت کرد و گرفتار و زندانی شد. او در زندان با جوان مسلمان دیگری همبند بود و با او در زندان به فکر انتشار مجلهای فکاهی افتاد. جبار هفته نامه «ملا نهیب» و سپس «ملاباشی» را نوشت و مصور کرد و به کمک همبندش برای فروش به خارج از زندان فرستاد.
مجله فکاهی و فروش آن در خارج از زندان بهنوعی اولین آزمون اجتماعی جبار بود و موجب شد بر تردیدش نسبتبه تواناییهایش غلبه کند.
جبار در زندان با جوان ارمنی بهنام «وارطان» آشنا شد و بهدلیل اخلاق خوب او، اولین درس زندگی، یعنی آموزش صلح و آرامش و استدلال و منطق بهجای جدل و مناقشه را آموخت و بدین شکل باب دوستی میان آن دو گشوده شد. وارطان تمام افکار منجمد و خشک وی را زیرورو کرد؛ چون او جوانی مطلع، کتابخوان، روشنفکر و بهدور از هر تعصب دینی و نژادی بود. آنها در زندان ساعتها با یکدیگر به گفتوگو میپرداختند و بههمین دلیل جبار دوران زندان را سازندهترین ایام عمرش میداند، زیرا باعث شد وی با عشق به آرمان صلح و انساندوستی وارد زندگی فرهنگی و اجتماعی شود.
دوران جوانی و آغاز راه آموزش
جبار در دوره جوانی بهصورت پنهانی در منازل به دختران آموزش میداد، زیرا در آن زمان درسخواندن برای دختران رایج نبود. همچنین برای کودکان داستانهای منظوم «برگ زراندود» و «مژدهرسانی عید» را با نام جبار عسگرزاده متخلص به عاجز در سال ۱۲۹۰ شمسی در ایروان چاپ کرد. او با نوشتن مقالات و سرودن اشعار همکاری خود را با روزنامه فکاهی ملانصرالدین آغاز کرد.
مهاجرت و شروع راهی دشوار
زمانیکه جنگ جهانی اول شدت گرفت، درگیریهای شدید بین آذریها و ارامنه آغاز شد و جبار و خانوادهاش از دیارشان رانده شده و ناچار به مهاجرتهای پیدرپی و رنجآور شدند.
در اواخر جنگ جهانی اول، جبار و همهی افراد خانوادهاش به حصبه مبتلا شده و به مدت ۲۵ روز، بیخبر از خود و جهان خارج، در بستر بیماری گرفتار میشوند، اما با وجود کمبود دارو و پزشک و در کمال ناباوری همهی خانواده جان سالم بهدر میبرند.
اما پس از مدتی جبار متوجه میشود که هردو پای او بر اثر سرما از مچ به پایین سیاه شده است! آنها بهسختی از دهکدهای به دهکدهی دیگر میروند تا در دهکده نوراشین که تمام خانههایش بهوسیلهی فراریها و مهاجران پرشده بود، گوشهی طویلهای را مییابند. پس از مدتی یکی از آشنایان از وضعیت آنها مطلع میشود و خود را به آنها رسانده و خانواده جبار را به شهر ایروان میبرد، اما پیکر نحیف جبار توان جابهجا شدن نداشت و او همانجا تنها ماند.
جبار دوران سختی را بدون داشتن پول میگذراند، درحالیکه توانایی انجام هیچ کاری را هم نداشت. در آن روزها که باغچهبان منتظر بود تا پاهایش در اثر قانقاریا قطع شود و با مرگ دستوپنجه نرم میکرد، با کمک شخصی نزد دکتر صفیزاده رفت. وقتی دکتر جبار را معاینه میکند، تشخیص میدهد که برای درمان باید یک روز در میان و بدون داروی بیهوشی، انگشتان پای او را به امید آنکه روزی جبار بتواند بر روی پاهایش بایستد، قطع کنند!
دوباره ورق برگشت و به علت حملهی ارامنه به آن دهکده، جبار با پزشک و خانوادهاش به سرزمین آبا و اجدادی خود، ایران فرار کردند.
آموزگاری در مرند و تبریز
در سال ۱۲۹۸ شمسی او وارد شهر مرند شد و توانست با سماجت و التماس و بهدستور آقای میرزاخان مکافات رئیس هیئت مدیره حزب تجدد، در مدرسه دولتی احمدیه برای شغل آموزگاری با حقوق ماهیانه 9 تومان استخدام شود.
جبار آنچنان موفق بود که مدیر مدرسه بهتمامی آموزگاران توصیه کرد از روش تدریس باغچهبان استفاده کنند و گزارش مفصلی در تمجید از کار وی به اداره مرکزی فرهنگ در تبریز نوشت که باعث شد تقدیرنامههای بسیاری برایش ارسال شود. این حُسن شهرت و نامههای تقدیر نماینده فرهنگ مرند برای مدیر مدرسه نظر رئیس فرهنگ تبریز و مدیرکل فرهنگ را نسبتبه جبار جلب کرد و دستور داد که هرچه زودتر مراحل انتقال او را به تبریز فراهم کنند.
در اردیبهشت ماه سال ۱۲۹۹ جبار باغچهبان به تبریز رفت. روزی که باغچهبان وارد دبستان شد بیش از 10 شاگرد در کلاس اول نداشت. این کمبودن تعداد شاگردان دو علت داشت؛ یکی آنکه مکتبداران، مدارس با اصول جدید را تحریم کرده بودند و دوم اینکه مردم از شدت فقر و درماندگی ترجیح میدادند فرزندان را برای کسب درآمد بهکارگاه قالیبافی بفرستند.
او در آن سالها توانست برای تدریس وسایل گوناگون درسی و کمک درسی سمعی و بصری بسازد و کتاب الفبای آسان را برای تدریس فارسی به آذریزبان بزرگسال نوشت.
همچنین با همکاری همسر و همکارش، «صفیه میربابایی» به تدریس دختران در کلاسهای مخصوص هم پرداخت و علاوه بر آن جمعیت حمایت از معلمین و جمعیت تئاتر را تاسیس کرد.
تاسیس اولین باغچهی اطفال
در همان زمان رئیس فرهنگ آذربایجان پیشنهاد تاسیس یک کودکستان را به جبار باغچهبان داد و در سال ۱۳۰۳ کودکستانی در تبریز تاسیس میشود و باغچهبان نام آن را «باغچهی اطفال» میگذارد. در ضمن نام خانوادگی خود را هم از عسگرزاده به باغچهبان تغییر میدهد.
در سال ۱۳۰۵ و با حضور یک کودک ناشنوا در باغچهی اطفال، باغچهبان به فکر تدریس به ناشنوایان افتاد. او با اکتفا به تجربهی شخصی، به نقش مهم حس بینایی و لامسه در آموزش به ناشنوایان پی برد، اما بهدلیل کارشکنیهای فراوان، باغچهی اطفال به تعطیلی کشیده شد!
تاسیس کودکستان در شیراز و حضور در تهران
در سال ۱۳۰۶و به دعوت رئیس فرهنگ فارس، جبار به شیراز رفت و کودکستانی را در آنجا تاسیس کرد. برنامه کودکستان باغچهبان در شیراز شامل آموزش انواع هنرهای تجسمی، آداب و معاشرت و... بود و بدین ترتیب باغچهبان فعالیتهای آموزشی خود را در شیراز به مدت شش سال دنبال کرد.
در پایان سال ۱۳۱۱ او به تهران نقلمکان کرد تا موسسهای را برای پژوهشهای تربیتیاش تاسیس کند، اما بهدلیل نداشتن پشتیبان مادی و معنوی از آن منصرف شد. بعد به فکر تاسیس دبستانی برای تعلیم ناشنوایان افتاد.
شروع راه آموزش ناشنوایان و تاسیس اولین مدرسهی باغچهبان
او اطلاعیهای را برای ثبتنام منتشر کرد، ولی فقط یک دختر با نام «سوفیا لبنان» در مدرسه او نامنویسی کرد. پدر دختر به مدرسه چهار صندلی و یک میز هدیه داد و باغچهبان با وجود همین یک شاگرد، کلاس خود را دایر کرد.
در اواخر نخستین سال تاسیس دبستان، تلفن گنگ بهوسیله باغچهبان اختراع شد و به ثبت رسید. او در سال ۱۳۱۳ امتیاز مدرسه ناشنوایان باغچهبان را گرفت و همان سال مدرسه ناشنوایان در میدان یوسف آباد تهران بنا شد.
در سال ۱۳۱۴ هم وزارت فرهنگ دستور تعلیم الفبانوشته وی را صادر کرد. باغچهبان به مدت ۱۰ سال در این مدرسه، هم معلم بود، هم مدیر و هم فراش! در آخر سال دهم تعداد شاگردان دبستان به ۳۰ نفر رسید و جبار بدون استراحت ۱۲ ساعت در روز تدریس میکرد.
باغچهبان به فکر افتاد تا از وزارت فرهنگ برای تعلیم و تربیت معلم آموزش کودکان ناشنوا کمک بخواهد و در همان سالها نیز به فکر ایجاد جمعیتی برای حمایت از کودکان ناشنوا افتاد. او بالاخره در سال ۱۳۲۳ توانست اساسنامهی جمعیت را به ثبت رساند و در بهمن ۱۳۲۳ هم ماهنامهی زبان را منتشر کرد و روش تازهی آموزش خود را در اختیار آموزگاران کلاس اول قرار داد.
در سال ۱۳۳۰ کانون ناشنوایان پایهگذاری شد و جبار باغچهبان در سال ۱۳۳۲ نخستین کلاس تربیت معلم ناشنوایان را با همکاری دانشسرای مقدماتی در آموزشگاه خود به راه انداخت.
در سال ۱۳۴۳ باغچهبان کتاب حساب را برای کودکان ناشنوا و کتاب روش آموزش ناشنوایان را برای آموزگاران نوشت. باغچهبان در اواخر عمر جمعیت سلام را با نیت تشویق مردم به تجلیل از نیکوکاران در زمان حیاتشان تاسیس کرده و جزوهی آدمی اصیل را در اینباره منتشر کرد.
خاموشی معلم کودکان خاموش
نخستین معلم کودکان خاموش در ایران، پس از اینکه با دست خود برای ناشنوایان آینه ساخت و با چشم بهجای گوش، چهره و صوت را برای آنان ترسیم کرد، در چهارم آذر ۱۳۴۵ در سن ۸1 سالگی دیده از جهان فرو بست.
بعد از درگذشت او، مدیریت دبستان بر عهدهی دختر بزرگش، «ثمینه باغچهبان» گذاشته شد که در گسترش آموزش و پرورش ناشنوایان در ایران نقش مهمی داشته است.