من شِکر اندر شِکر اندر شِکر اندر شِکرم
زندگی و موفقیت در شعر مولانا
آیا احوالات درون ما بازتاب آن چیزی است که در دنیای بیرون میگذرد یا آنچه که در بیرون میگذرد، بازتابی از دنیای درونی ماست؟
برخی معتقدند، سرنوشت انسان فقط در گرو اتفاقات نیک و بدی است که در جامعه پیرامون ما رخ میدهد و از آنجایی که انسان یک موجود اجتماعی است و حیات او به جامعهای که در آن زندگی میکند، وابسته است، بنابراین سعادت و خوشبختی او نیز بههمان میزان به جامعه گره خورده است.
البته این موضوع قابلانکار نیست که شرایط و بحرانهای اجتماعی بر احوالات درونی و بیرونی انسانها تاثیر میگذارند، اما نمیتوان ادعا کرد که شادکامی و سعادت انسان مطلقا اسیر پنجه قدرت و چنگال شرایط بیرونی است؛ چراکه انسان موجودی آزاد و صاحب اراده است و میتواند خود را بهمیزان زیادی از تاثیرات تلخ محیطی برکنار دارد.
حال به بررسی مفهوم شادکامی در نگاه شاعر بزرگ و اندیشمند سترگی که بیش از هر شاعر دیگری در ادبیات کهن این سرزمین از تعابیر شادیبخش و روحفزا در اشعارش استفاده کرده است، میپردازیم که این خود نشان از نگرش مثبت و امیدوارانه این عارف نامی به زندگی است:
جنّتی کرد جهان را، به شکر خندیدن / آنکه آموخت مرا، همچو شرر خندیدن
گرچه من خود ز عدم، دلخوش و خندان زادم / عشق آموخت مرا، شکل دگر خندیدن
«مولانا» در دیوان شمس، 700 مرتبه واژه شِکَر و بیشاز 130 مرتبه واژه حلوا (شیرینی) را بهکار برده که این بسامد بالا به این معنی است که او چقدر بهجهت احساس شادی درونی در زندگی، از کلمات مربوط به حوزه معنای شادی استفاده کرده است.
به اعتقاد او، خمیرمایه جان آدمی با شادی و سرور سرشته شده و اگر کسی در اندوه و افسردگی فرو رفته، از حقیقت وجودی خود فاصله گرفته است:
مرا عهدیست با شادی، که شادی آنِ من باشد / مرا قولیست با جانان که جانان، جان من باشد
«شادی» از دیدگاه مولانا
اما مولانا شادی را بر دو نوع میداند:
یکی شادی وابسته به وضعیت ناپایدار دنیای بیرون و دیگری شادی اصیل و پایدار که از درون انسان سرچشمه میگیرد و هیچچیز و هیچکس قادر نیست آن شادی را به اندوه و آن خوشی را به ناخوشی بدل کند و چه زیبا سروده است:
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال / هر غمی، کو گرد ما گردید، شد در خون خویش
مولانا میگوید همه عالم طالب خوشی و شادیاند، اما عده بسیاری، از آنجا که با شادی حقیقی و اصیل بیگانهاند، در آتش رنج و محنت میسوزند:
این همه عالم طلبکار خوشند / وز خوشِ تزویر اندر آتشند
شخص روانرنجور و افسرده حالی را تصور کنید که پریشانی و رنج روانی خود را ناشی از محیط و اطرافیان خود میداند و گمان میکند اگر بتواند از شهر و دیارش به شهر و دیاری دیگر یا از کشورش به کشور دیگری پناه ببرد، از آن رنج و محنت خلاصی مییابد. البته شاید تغییر شرایط بیرونی سبب شود برای مدت کوتاهی آن شخص در خود احساس شادی و سرور کند، اما از آنجا که این شادی محصول پارهای عوامل محیطی است، بدون شک با عوامل محیطی دیگری هم از بین میرود؛ بنابراین شادی اصیل و پایدار آن است که وابسته به دنیای درونی انسان باشد نه عوامل بیرونی.
خوشی و شادکامی یک وضعیت مشخص نیست که با قرارگرفتن در آن خودمان را کامیاب و سعادتمند احساس کنیم، بلکه شادکامی یک نوع نگرش به زندگی و رابطه با دنیای پیرامون است؛ چراکه در اینصورت حتی اگر از زمین و زمان هم سنگ فتنه بر سر ما ببارد، باز هم قادر خواهیم بود امیدوارانه به زندگی ادامه دهیم و از شراب شادی لبالب باشیم:
بر همگان گر زفلک، زهر ببارد همه شب / من شِکر اندر شِکر اندر شِکر اندر شِکرم
یا:
اگر عالم همه پر خار پاشد / دل عاشق همه گلزار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق / لطیف و خرم و عیّار باشد
یا:
به صدف مانم، خندم چو مرا در شکنند / کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن
و نیز به قول «حافظ»:
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام / نی گرت زخمیرسد، آیی چو چنگ اندر خروش
بهطور خلاصه این همه نشان از آن دارد که درنظر مولانا، شادی و اندوه انسان رابطه اساسی با نحوه نگرش و اندیشه او در باب زندگی دارد. شخصی که زیبایی از نگاه و اندیشه او میتراود، حتی اگر به زندانی تنگ و تاریک افکنده شود، آنجا را برای خود به گلستان تبدیل میکند؛ اما به عکس، فردی که دارای اندیشه و نگاهی تاریک و ملالانگیز در باب طبیعت و زندگی باشد، اگر به نیکوترین و دلانگیزترین گلشن دنیا هم برود، آنجا درنظرش همچون زندانی تنگ و تاریک جلوه خواهد کرد.
ای برادر تو همه اندیشه ای / مابقی تو استخوان و ریشهای
گر بود اندیشهات گل، گلشنی / ور بود خاری، تو هیمه گلخنی
مولانا همچنین مخاطب خود را از دوستی با انسانهای افسردهدل و اندوهگین برحذر میدارد و مهمترین معیار برای تمیز انسانهای اصیل و فرزانه را از انسانهای کوتهنظر و تیرهبین شادی میداند؛ به این معنا که هرچه میزان شادی حقیقی در شخصی بیشتر باشد، او از انسانیت و اصالت بیشتری برخوردار است و تنها چنین شخصی شایسته دوستی و همنشینی است:
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد / به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران، مرو هر سو چو بیکاران / به دکّان کسی بنشین که در دکّان شِکر دارد
یا:
که افسون خواند در گوشَت که ابرو پُر گره داری / نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری
چو دیدی آن تُرُشرو را، مخلل کرده ابرو را / از او بگریز و بشناسش، چرا موقوف گفتاری؟
«غم» از دیدگاه مولانا
همچنین مولانا درکنار دو نوع شادی متفاوت، از دو نوع غم متفاوت هم بسیار در اشعار خود یاد میکند.
یک نوع آن غم، همان است که مولانا خون آن را بر خود حلال میداند و نسبتبه آن احساس بیگانگی و دشمنی دارد؛ اما نوع دیگر غم آن است که اگر دیر به دیر سراغ مولانا بیاید، غمگین و تنگدل میشود:
مرا چون کم فرستی غم، حزین و تنگدل باشم / چو غم بر من فروریزی، ز لطف غم خجل باشم
غمان تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دم / هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گل باشم
همه اجزای عالم را غم تو زنده میدارد / منم کز تو غمیخواهم که در وی مستقل باشم
مولانا پارهای از غمها را لازمه حیات بشری و موجب تکامل و تعالی انسانها میداند؛ غمهایی که تنها در سایه آنها زندگی معنای حقیقی خود را باز مییابد که یکی از آن غمها، غم عشق است!
همانطور که حافظ نیز گفته است:
روزگاریست که سودای بتان دین من است / غم این کار، نشاط دل غمگین من است
همچنین طبق گفته روانشناسان مثبتگرا، انسان تنها زمانی میتواند مثبتنگری سالم را تمرین کند که بهجای حذف منفیها و ضعفها، ابتدا آنها را ببیند و از قدرت آنها برای درمانشان استفاده کند؛ چون هر ضعفی، منبع و پتانسیل بزرگی برای تبدیلشدن به قوت دارد که تا آن زمان کسی راه تبدیل آن ضعف به نقطه قوت را کشف نکرده است.
نقطه عزیمت مولانا در رنج آن است که رنج، مایه کمال انسان است و علت نگرانی ما از آن جهل ماست. درحقیقت، همانطورکه سنگ طلا با گداختن در کوره به تدریج از زنگارها پاک شده و خالص میشود، رنج نیز مایه خلوص وجود انسانی از آلودگیها است و جوهر و گوهر واقعی او را عیان میکند.
برخی رنجها، عیار شادکامی اصیل و عیار رشدیافتگی ما هستند. مولانا بیشک از جمله روشندلان پاکنهادی است که با نور خرد و معنویت توانسته به روشنایی مسیر پر پیچ و خم انسان بهسوی سعادت و کمال بیفزاید. امیدواریم در این مجال کوتاه توانسته باشیم قطرهای از دریای اندیشه آن عارف بزرگ را بهدرستی بنماییم.
نویسنده : هادی حشمتی
دلارام رحماني
1403/7/9
ممنونم از مطالب عالی و آموزنده شما